امویان از دودمانهای تاریخی اسلامی بودند. اینان برای نخستین بار خلافت را تبدیل به سلطنت موروثی کردند. این دودمان از قبیله قریش و از طایفه بنیامیه بودند.
نخستین خلیفه اموی معاویه فرزند ابوسفیان بود. او در زمان عمر خلیفه دوم فرمانروای شام گشت. در زمان خلافت عثمان که از خویشان او بود، قدرت بسیار زیادی پیدا کرد. با کشته شدن عثمان با علی بیعت نکرد و تا علی زنده بود با او بر سر خلافت مسلمانان جنگید. پس از مرگ علی در کوفه، به نبرد با حسن بن علی پرداخت و سرانجام خلافت را به چنگ آورد و شهر دمشق را پایتخت خود و خاندانش ساخت. معاویه نخستین کسی بود که سیاست جانشینی پسر به جای پدر را در خلافت به راه انداخت.
پس از او یزید پسرش خلیفه مسلمانان شد. از کارهای او نبرد با حسین بن علی و رویداد کربلا بود. همچنین تازش به مکه.
دیندارترین خلیفه اموی عمر بن عبدالعزیز بود.
واپسین خلیفه اموی مروان بن محمد بود که به دست یاران ابومسلم خراسانی کشته شد.
امویان فرمانروایانی بیش از اندازه عربگرا بودند. سختگیریهای آنان بر نژادها و اندیشه و آیینهای گوناگون مردم زیر ستم ایشان را به ستوه آورده بود که سرانجام پایههای لرزان فرمانرواییشان را فروریخت.
فرمانروا | زندگی | فرمانروایی | |
---|---|---|---|
۱ | معاویه بن ابیسفیان | ۶۰۶-۶۸۰ | ۶۶۲-۶۸۰ |
۲ | یزید بن معاویه | ۶۴۶-۶۸۴ | ۶۸۰-۶۸۴ |
۳ | معاویه بن یزید | ۶۶۴-۶۸۴ | ۶۸۴-۶۸۴ |
عبدالله بن الزبیر | ۶۲۳-۶۹۳ | ۶۸۴-۶۹۳ | |
۴ | مروان بن الحکم | .... -۶۸۵ | ۶۸۴-۶۸۵ |
۵ | عبدالملک بن مروان | ۶۴۷-۷۰۵ | ۶۸۵-۷۰۵ |
۶ | ولید بن عبدالملک | .... -۷۱۵ | ۷۰۵-۷۱۵ |
۷ | سلیمان بن عبد الملک | .... -۷۱۸ | ۶۸۹-۷۱۸ |
۸ | عمر بن عبدالعزیز | ۶۸۱-۷۲۰ | ۷۱۸-۷۲۰ |
۹ | یزید بن عبدالملک | ۶۹۱-۷۲۴ | ۷۲۰-۷۲۴ |
۱۰ | هشام بن عبدالملک | ۶۹۰-۷۴۳ | ۷۲۴-۷۴۳ |
۱۱ | ولید بن یزید | ۷۰۹-۷۴۴ | ۷۴۳-۷۴۴ |
۱۲ | یزید بن الولید | .... -۷۴۴ | ۷۴۴-۷۴۴ |
۱۳ | ابراهیم بن الولید | .... -۷۵۰ | ۷۴۴-۷۴۵ |
۱۴ | مروان بن محمد | .... -۷۵۰ | ۷۴۵-۷۵۰ |
خلفای راشدین اصطلاحیست که از سوی مسلمانان سنی در اشاره به چهار شخصی که پس از مرگ محمد به خلافت رسیدند، به کار میرود. این چهار تن به ترتیب عبارتاند از: ابوبکر، عمر، عثمان و علی.
اهل سنت با اعتقاد به مرجعیت صحابه و اجماع آنان درباره خلفای راشدین، شرایط و شیوه استقرار خلفای چهارگانه را نمونه آرمانی و مشروع دولت اسلامی میدانند.
اول خلیفه در دولت «الخلافة الراشدة» (10 ق. هـ - ۱۳ هـ)، نام کامل وی عبدالله بن عثمان بن عامر بن عّمرو بن کعب ابن سعد بن تَیم بن مُرة بن کعب بن لؤّی القرشی التیمی. کنیه اش «ابوبکر الصدیق» بن ابی قحافة، نام مادرش أم الخیر سلمی بنت صخر بن عامر بن کعب بن سعید بن تیم بن مُرة.
ابوبکر در سال ۵۷۳ ۳ سال بعد از عام الفیل در مکه متولد شد. او ۳ سال از محمد کوچک تر بود و اولین مرد بالغی بود که به محمد ایمان آورد و مسلمان شد. عایشه همسر پیامبر اسلام دختر وی میباشد.
او درسال ۵۸۱ میلادی در مکه متولد شد. عمر در سال ششم بعثت در حالیکه ۲۶ سال داشت ایمان آورد و مسلمان شد. حفصه همسر پیامبر اسلام دختر وی میباشد.
سومین خلیفه (۲۳ ق هـ - ۳۵ هـ)، نام کامل او عثمان بن عفان بن أبی العاص بن امیه بن عبد شمس بن عبد مناف القرشی الأموی. نسب او و پیغمبر در عبد مناف به هم میرسند. مادرش أروی بنت کریز بن ربیعه بن حبیب بن عبد شمس بن عبد مناف. مادر بزرگش البیضاء بنت عبدالمطلب عمه محمد. کنیتش «ابی عبدالله و ابی عمرو».
او در سال ۵۷۶ میلادی شش سال بعد از «عام الفیل» در شهر الطائف متولد شد. و بدلیل ازدواجش با دو دختر محمد «رقیه» و «أم کلثوم» لقب ذوالنورین یافت.
چهارمین خلیفه (۳۵ ق هـ - ۴۰ هـ)، نام کامل او علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی بن کلاب بن مُرة بن کعب بن لؤّی بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر بن کنانه بن خزیمة بن مدرکه بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان. مادرش فاطمه بنت اسد. داماد و پسر عموی محمد. کنیهاش «ابو الحسن» و «ابو السبّطین»؛ او در سال ۶۰۰ میلادی در مکه متولد شد.
علی که کودکی به سرپرستی محمد بود، قبل از خدیجه همسر پیامبر علی اولین کسی بود که به پیامبر ایمان آورد[۲]. (علی پیش از سّن بلوغ مسلمان شد). فاطمه دختر پیامبر اسلام، همسر وی میباشد.
شیعیان نیز این واژه را می پذیرند اما آن را منحصر به کسانی می دانند که به اعتقاد آنها خلفای
حقیقی پیامبر و حقیقتاً رشد یافته اند. که شامل دوازه امام به اعتقاد آنها معصوم می شوند.[۳][۴]
خلفای فاطمی نام سلسلهای است که از سال ۹۰۹ (میلادی) به مدت تقریبی دو قرن (تا سال 1171 میلادی) بر بخش بزرگی از شمال آفریقا و خاورمیانه و دریای مدیترانه حکومت کرد. خلفای فاطمی پیشوایان شیعه اسماعیلی نیز بودند و نام سلسله آنان به نام فاطمه، دختر محمّد پیامبر مسلمانان، نامگذاری شده بود. آنان در قسمت مدیترانهای خاورمیانه، بمدت بیش از دو قرن مؤسسِ دولتی بودند که به گسترشِ علم، هنر و بازرگانی علاقهٔ فراوان نشان میداد. قاهره پایتختِ مصر، توسط فاطمیان پایهگذاری شد. امپراتوری آنها یعنی بخش اولیه تاریخ اسماعیلی، تقریباً از ابتدای اسلام تا قرن یازدهم را در بر میگیرد. نخستین خلیفه فاطمی عبدالله المهدی و سه خلیفه فاطمی دیگر، یعنی القائم و المنصور و المعز لدین الله نام داشتند.
خلفای فاطمی نام سلسلهای است که از سال ۹۰۹ (میلادی) به مدت تقریبی دو قرن (تا سال 1171 میلادی) بر بخش بزرگی از شمال آفریقا و خاورمیانه و دریای مدیترانه حکومت کرد. خلفای فاطمی پیشوایان شیعه اسماعیلی نیز بودند و نام سلسله آنان به نام فاطمه، دختر محمّد پیامبر مسلمانان، نامگذاری شده بود. آنان در قسمت مدیترانهای خاورمیانه، بمدت بیش از دو قرن مؤسسِ دولتی بودند که به گسترشِ علم، هنر و بازرگانی علاقهٔ فراوان نشان میداد. قاهره پایتختِ مصر، توسط فاطمیان پایهگذاری شد. امپراتوری آنها یعنی بخش اولیه تاریخ اسماعیلی، تقریباً از ابتدای اسلام تا قرن یازدهم را در بر میگیرد. نخستین خلیفه فاطمی عبدالله المهدی و سه خلیفه فاطمی دیگر، یعنی القائم و المنصور و المعز لدین الله نام داشتند.
خلافت فاطمی در سال ۹۰۹ (میلادی) در شمال آفریقا بنیان نهاده شد و به زودی به سیسیل، مصر، فلسطین و سوریه گسترش یافت و در دوران حکومت هشتمین خلیفهٔ فاطمی، المستنصربالله (وفات ۱۰۹۴ (میلادی)) به اوج قدرت خود رسید. در طول این دورهٔ حدوداً دو قرنی، فاطمیان یک حکومت مرفّه همراه با شادابی عقلانی، اقتصادی و فرهنگی قابل ملاحظهای را پدید آوردند.
دعوت خلفای فاطمی در سرزمین ایران در عهد سامانیان و غزنویان آغاز شد، اما در واقع به وسیله ناصر خسرو قبادیانی، شاعر معروف خراسان و مقارن با اوایل دوران سلاجقه این دعوت تا حدی به ثمر رسید. در ادامه با آن که خلفای مصر در جلب آل بویه سعی فراوانی کردند، اما در این زمینه توفیقی به دست نیاوردند، چنان که عضدالدوله دیلمی در اواخر عمرش همچنان در صدد تسخیر مصر و بر انداختن خلافت فاطمی بود که اجل مهلتش نداد.
با وجود این، سالها پس از مرگ عضدالدوله، یک سردار ترک خلیفه عباسی به نام ارسلان بساسیری به اشاره و تحریک المستنصر، خلیفه فاطمی، بر علیه عباسیان شورید و بغداد را متصرف شد که در پی آن خلیفه القائم بامرالله را از آن جا بیرون کرد و سپس خطبه به نام امام فاطمی خواند (۴۵۰ ق / ۱۰۵۸ م). در آن احوال، خلافت عباسیان در معرض انقراض قرار گرفت، اما از حسن اتفاق، با ظهور طغرلبیگ سلجوقی و ورود او به بغداد ۴۵۱ (قمری)/۱۰۵۹ (میلادی) خلافت عباسیان از خطر سقوط حتمی نجات پیدا کرد. از آن پس، جلوگیری از نشر دعوت فاطمی و اهتمام در تعقیب اسماعیلیه، برای سلجوقیان ایران یک تکلیف و تعهد شد که تا پایان آن عصر نیز ادامه داشت
دعوت قدیم فاطمیان
مقارن همین ایام بود که ناصر خسرو از جانب المستنصر - خلیفه فاطمی - برای نشر و دعوت فاطمی از مصر به خراسان بازگشت. اما اقدام او به نشر این دعوت با مخالفت شدید علما و حکام خراسان مواجه شد که این مخالفتها، عاقبت به خروج یا اخراج او از بلخ منجر شد «حدود ۴۵۳ ق / ۱۰۶۱ م». ولی با این وجود در مازندران ظاهراً پیروانی پیدا کرد که ناصریه خوانده میشدند. با این احوال در خراسان با تعصب عموم مردم رو به رو شد تا این که به ناچار در ناحیه بدخشان در کوههای یمکان متواری و سرانجام منزوی شد. با مرگ ناصر خسرو «۴۸۱ ق / ۱۰۸۸ م»، دعوت مستنصری - منسوب به خلیفه فاطمی المستنصر - که بعدها دعوت قدیمه تلقی شد، پایان یافت و دعوت نزاریه - دعوت جدید اسماعیلیه - در تعلیم و تبلیغ حسن صباح طنین افکند.
دعوت جدید و حسن صباح
جانشین المستنصر ۴۸۷ (قمری)/۱۰۹۴ (میلادی) بنا بر حکم آشکار خلیفه، پسر بزرگش نزار بود، اما امیر سپاه مصر که به مستعلی - پسر دیگر خلیفه - ارادت داشت، وی را به خلافت نشاند و او را امام مخصوص خواند. البته چون این قول، حکم آشکار خلیفه پیشین نبود به همین دلیل نمیتوانست تمام اسماعیلیه را راضی و خشنود کند. نزار در ادعای جانشینی مغلوب و بعدها مقتول شد، به طوری که طرفداران او نیز به نوبه خود از اطاعت خلیفه مصر سرباز زدند. با آن که خلافت فاطمی در نسل مستعلی ادامه پیدا کرد؛ اما از آن پس فاطمیان در مصر دچار هرج و مرج شدند و در شام و ایران نیز با انشعاب مواجه گشتند. حسن صباح که در عهد حیات المستنصر برای نشر دعوت به ایران آمده بود ۴۷۳ (قمری)/۱۰۸۰ (میلادی) به هوا داری از نزاریه - طرفداران نزار، پسر خلیفه که از خلافت فاطمیان بر کنار ماند - به پا خاست به طوری که چند سال بعد، پس از دستیابی به قلعه الموت ۴۸۳ (قمری)/۱۰۹۰ (میلادی)، آن جا را پایگاهی استوار برای رهبری دعوت اسماعیلیه کرد.
فرمانرواها
مراجع
مساله مهدویت در اسلام - و بالاخص در تشیع - یک فلسفه بزرگ است، اعتقاد به ظهور منجى است، نه در شعاع زندگى یک قوم و یک ملت و یا یک منطقه و یا یک نژاد بلکه در شعاع زندگى بشریت.مربوط به این نیست که یک منجى بیاید و مثلا شیعه را یا ایران را یا آسیا را یا مسلمانان جهان را نجات دهد، مربوط به این است که یک منجى و مصلح ظهور کند و تمام اوضاع زندگىبشر را در عالم دگرگون کند و در جهت صلاح و سعادت بشر تغییر بدهد.
ممکن است افرادىخیال کنند که دلیلى ندارد در عصر علم و دانش، در عصرى که بشرزمین را در زیر پاى خود کوچک مىبیند و آهنگ تسخیر آسمانها را دارد، تصور کنیم که خطرى بشریت را تهدید مىکند و بشریت نیازى به چنین مدد غیبى دارد.
بشریت روز به روز مستقل تر و بالغ تر و کامل تر مىشودو طبعا نیازمندىاش به کمک ها و مددهاى غیبى(به فرض قبول آنها) کمتر مىگردد.عقل و علم تدریجا این خلاها و نیازهارا پر مىکند و از میان مىبرد.خطر، آن زمان بشریت را تهدید مىکرد که جهالت و نادانى حکمفرما بود و افراد بشر به موجبجهالت و نادانى موجبات نیستى خود را فراهم مىکردند، تعادل و توازن را در زندگى به هم مى زدند،اما پس از روشن شدن فضاى جهان به نور علم و دانش دیگر خطرى نیست.
متاسفانه این خیال، خیال باطلى است.خطراتى که به اصطلاح در عصر علم و دانشبراى بشریت است از خطرات عصرهاى پیشین کمتر نیست، بیشتر است و عظیم تر است.
اشتباه است اگر خیال کنیم منشا انحرافات بشر همیشه نادانى بوده است.
علماى اخلاق و تربیت همواره این مساله را طرح کرده و مىکنند که آیا تنها منشا انحرافات بشر نادانى است
جاه طلبى، برترى طلبى، لذت طلبى و بالاخره نفس پرستى و نفع پرستى است؟بدون شک نظریه دوم صحیح است.
اکنون ببینیم در عصر ما که به اصطلاح عصر علم و دانش است، غرایز بشر، شهوت و غضب بشر، حس جاه طلبى و برترى طلبى بشر، حس افزون طلبى بشر، حس استخدام و استثمار بشر، نفس پرستى و نفع پرستى بشر و بالاخره ستمگرى بشر در چه حالى است؟آیا در پرتو علم همه اینها ساکن
و آرام شده و روح عدالت و تقوا و رضا به حق خود و حد خود و عفاف و راستى و درستى جایگزین آن شده است، یا کار کاملابر عکس است، غرایز بشر بسى دیوانه
تر از سابق گشته است و علم و فن، ابزار و آلت کارىاى شده در دست این غرایز، فرشته
علم در خدمت دیو شهوت قرار گرفته، دانشمندان و عساکر علم خادمان سیاستمداران و عساکر جاه طلبى و مدعی انانا ربکمالاعلى گشته اند؟! گمان نمىکنم بتوان کوچکترین تردیدى در این مطلب روا داشت که پیشرفت هاى علمى کوچکترین تاثیرى روى غرایز بشر نکرده است، برعکس بشر را مغرورتر و غرایز حیوانى او را افروختهتر کرده است و به همین جهت خودعلم و فن، امروز به صورت بزرگترین دشمن بشر در آمده است، یعنى همین چیزى که بزرگترین دوست بشر است بزرگترین دشمن بشر شده است.چرا؟ علم چراغ است، روشنایى است.استفاده از آن بستگى دارد که بشر این چراغ را در چه مواردى و براى چه هدفى به کار ببرد، به قول سنایى براى مطالعه یک کتاب از آن استفاده کند و یا براى دزدیدن یک کالا در شب تاریک و «چو دزدى با چراغ آید گزیده تر برد کالا» .
بشر علم را همچون ابزارى براى هدفهاىخویش استفاده مىکند، اما هدف بشر چیست و چه باید باشد؟علم دیگر قادر نیست هدفهاى بشر را عوض کند، ارزشها را در نظرش تغییر دهد، مقیاسهاى او را انسانى و عمومى بکند.آن دیگر کار دین است، کار قوهاى است که کارش تسلط بر غرایز و تمایلات حیوانى و تحریک غرایز عالى و انسانى اوست.علم همه چیز را تحت تسلط خویش قرار مىدهد مگر انسان و غرایز اورا انسان علم را در اختیار مىگیرد و در هر جهت که بخواهد آن را به کارمىبرد، اما دین انسان را در اختیار مىگیرد، جهت انسان راو مقصد انسان را عوض مىکند.
ویل دورانت در مقدمه لذات فلسفه درباره«انسان عصر ماشین» مىگوید: «ما از نظر ماشین توانگر شده ایم و از نظر مقاصد فقیر»
انسان عصر علم و دانش با انسان ما قبل این عصردر اینکه اسیر و بنده خشم و شهوت خویش است هیچ فرق نکرده است.علم نتوانسته است آزادى از هواى نفس را به او بدهد.علم نتوانسته است ماهیت حجاجها، چنگیزها، نادرها، ابو مسلمها، سزارها را عوض کند.آنها با همان ماهیت بعلاوه مقدار زیادى نفاق و دورویى و تظاهر بر جهان حکومت مى کنند با این تفاوت که علم دست آنها را درازترکرده است، تیغ یک ذرعى شان تبدیل شده به موشک بمب افکن قاره پیما.
آینده جهان
ما به دلیل اینکه مؤمن و مسلمانیم و در عمق ضمیرمان این اصل وجود دارد که: «جهان را صاحبى باشد خدا نام» هر چه دردنیا پیشامدهایى مىشود هرگز احساس خطر عظیم، خطرى که احیانا بشریت را نیست و نابود کند و کره زمین را تبدیلبه توده خاکستر کند و زحمات چند هزار ساله بشریت را کان لم یکن نماید نمىکنیم.در ته دل خودمان باور داریم که سالهاى سال،قرنها، شاید میلیونها سال دیگر، در روى این زمین زندگى و حیات موج خواهد زد.فکر مى کنیم بعد از ما آنقدر مسلمانها بیایندو زندگى کنند و بروند که فقط خدا عدد آنها را مىداند.آرى، ما در ته دل خود این طور فکر مى کنیم و هرگز این اندیشه را به خود راه نمى دهیم که ممکن است عمر جهان یعنى عمر بشر و عمر زمین ما به پایان رسیده باشد.
تعلیمات انبیاء، نوعى امنیت و اطمینان خاطر به ما داده است و در واقع در ته قلب خود به مددهاىغیبى ایمان و اتکا داریم. اگر به ما بگویند یک ستاره عظیم در فضا در
1. لذات فلسفه، بخش دعوت، پاراگراف آخر.
حرکت است و تا شش ماه دیگر به مدار زمین مىرسد و با زمین ما برخورد مىکند و در یک لحظه زمین ما به یک توده خاکستر تبدیل مىشود باز هم با همه ایمان و اعتقادىکه به پیش بینىهاى دانشمندان داریم به خود ترس راه نمىدهیم، در ته دلمان یک نوع ایمان و اطمینانى هست که بنا نیست بوستان بشریت که تازه شکفته است در اثر باد حوادث ویران گردد.
آرى، همان طورى که باور نمى کنیم زمین ما به وسیله یک ستاره، یک حادثه جوى نیست ونابود شود، باور نمى کنیم که بشریت به دستخود بشر و به وسیله نیروهاى مخربى که به دست بشر ساخته شده منهدم گردد.آرى، ما به حکم یک الهام معنوى که از مکتب انبیاء گرفته ایم باور نمى کنیم.
دیگران چطور؟آیا آنها هم باور نمىکنند؟آیا همین اطمینان و خوشبینى نسبت به آینده انسان و زمین و زندگى و تمدن و خوشبختى و بهروزى و عدالت و آزادى در آنها وجود دارد؟ابدا.
هر چندى یک بار در روزنامه ها، در نطقهاو سخنرانیهاى گردانندگان سیاست جهان آثار بدبینى شومى نسبت به آینده بشریت و تمدن مشاهده مىکنیم.اگر از آن درسى که دین به ما آموخته صرف نظر کنیم و ایمان به مددهاى غیبى را از دست بدهیم و تنها بر اساس علل ظاهرى حکم کنیمباید به آنها حق بدهیم که بدبین باشند.چرا بدبین نباشند؟در دنیایى که سرنوشتش بستگى پیدا کرده به دگمه اى که انسانى فشار دهد و پشت سرش وسائل مخرب که قدرت آنها را خدا مى داند به کار بیفتد، در دنیایى که به راستى بر روى انبارىاز باروت قرار گرفته و جرقهاى کافى است که یک حریق جهانى به وجود بیاورد،چه جاى خوشبینى به آینده است؟راسل در کتاب امیدهاى نو مىگوید: «زمان حاضر زمانى است که در آن حس حیرت توام با ضعف و ناتوانى همه را فرا گرفته است.مىبینیم به طرف جنگى پیش مىرویم که تقریبا هیچ کس خواهان آن نیست،جنگى که همه مىدانیم قسمت اعظم نوع بشر را به دیار نیستى خواهد فرستاد.و با وجود این مانند خرگوشى که در برابر مارافسون شده باشد خیره خیره به خطر نگاه مىکنیم بدون آنکه بدانیم براى جلوگیرى از آن چه باید کرد؟ در همه جا داستانهاى مخوف از بمب اتمى و هیدروژنى و شهرهاى با خاک یکسان شده و خیل قشون روس و قحطى و سبعیت و درنده خویى براى یکدیگر نقل مىکنیم،ولى با اینکه عقل حکم مىکند که از مشاهده چنین دورنمایى بر خود بلرزیم،چون جزئى از وجودمان از آن لذت مىبرد و شکافى عمیق روح ما را به دو قسمت سالم و ناسالم تقسیم مىکند،براى جلوگیرى از بدبختى تصمیم قاطعى نمىگیریم»(2)
چه تصمیمى؟مگر بشر قادر است چنین تصمیمىبگیرد؟هم او مى گوید: «دوره به وجود آمدن انسان نسبت به دوره تاریخى،طولانى، ولى نسبت به دورههاى زمین شناسى کوتاه است.تصور مىکنند انسان یک میلیون سال است که به وجود آمدهاشخاصىهستند و از آن جمله اینشتاین که به زعم آنها بسیار محتمل است که انسان دوره حیات خود را طى کرده باشد ودر ظرف سنین معدودى موفق شود با مهارت شگرف علمى خود، خویشتن را نابود کند»
انصافا اگر بر اساس علل مادى و ظاهرى قضاوت کنیم این بدبینىها بسیار بجاست.فقط یک ایمان معنوى، ایمان به «امدادهاى غیبى» و اینکه «جهان را صاحبى باشدخدا نام» لازم است که این بدبینىها را زایل و تبدیل به خوشبینى کند و بگوید بر عکس، سعادت بشریت، رفاه و کمال بشریت،زندگى انسانى و زندگى مقرون به عدل و آزادى و امن و خوشى بشر، در آینده است و انتظار بشر را مىکشد
اگر این بدبینى را بپذیریم واقعا مساله صورت عجیب و مضحکى به خود مىگیرد، مثل بشر مثل طفلى مىشود که در اولین لحظهاى که قادر مى شود چاقو به دست بگیردآن را به شکم خود مىزند، خودکشى مىکند و کوچکترین حظى از وجود خود نمىبرد.>
مىگویند از عمر زمین سال.مىگویند اگر همه زمین و حیوان و انسان را که بر روى زمین به
1. در زمانى که کتاب امیدهاى نو نوشته مىشد، غرب از روس وحشت داشت، اما اکنون عامل چین به میان آمده و هر دواز آن مىترسند.مثل معروفى است در خراسان: «دیوانه بجه که مست آمد» .
امیدهاى نو، بخش سرگردانیهاى ما/ص 2
همان ماخذ، بخش تسلط بر طبیعت/ص 26.
وجود آمده، کوچک کنیم و نسبت بگیریم، مثلا عمر زمین را یک سال فرض کنیم و نسبت بگیریم، هشت ماه از این سال گذشته و اساسا جاندارى در آن وجود نداشته است،در حدود ماه نهم و دهم اولین جاندارها به صورت ویروسها، باکتریها و موجودات تک سلولى به وجود آمده است، درهفته دوم ماه آخر سال پستانداران به وجود آمده اند، در ربع آخر از ساعت آخر از روز آخر سال انسان به وجود آمده است.
دورهاى که دوره تاریخى انسان به شمار مىرودو انسان قبل از آن در حال توحش در جنگلها و غارها زندگى مىکرده استشصت ثانیه اخیر آن است که در اینشصت ثانیه اخیر است که استعداد انسان ظهور کرده و عقل و علم بشر دست اندرکار شده و تمدن عظیم و شگفت آور به وجود آمده است و انسان استعداد خود را کم و بیش به ظهور رسانده است.در همین شصت ثانیه است که انسان خلیفة الله بودنخود را به ثبوت رسانیده است.حالا اگر بنا باشد که انسان به همین زودى با مهارت شگرف علمى خود، خود را نابود کندو اگر واقعا انسان با قدرت علمى خود گور خود را به دست خود کنده باشد و چند گامى بیشتر تا گور خود فاصله نداشته باشد،اگر واقعا چنین خودکشى اجتماعى در انتظار بشر باشد باید بگوییم خلقت این موجود بسى بیهوده و عبث بوده است.
آرى، یک نفر مادى مسلک مىتواند این چنین فکرکند ولى یک نفر تربیت شده در مکتب الهى این طور فکر نمى کند، او مىگوید: ممکن نیست که جهان به دست چند نفردیوانه ویران شود، او مى گوید: درست است که جهان بر سر پیچ خطر قرار گرفته است ولى خداوند همان طور که درگذشته - البته در شعاع کوچکترى - این معجزه را نشان داده، بر سر پیچهاى خطر بشر را یارى کرده و از آستین غیب مصلح ومنجى رسانده است، در این شرایط نیز چنان خواهد کرد که عقلها در حیرت فرو رود، او مىگوید: کار جهان عبث نیست، او مى گوید: اگر چنان شودکه مادى مذهبان مى گویند و ظهور انسان در روى زمین مصداق مثل معروف عربىبشود: «ما ادرى اسلم ام ردع» ، یا مصداق سخن حافظ بشود که: «راستى خاتم فیروزه بو اسحاقى خوش درخشید ولى دولت مستعجل بود»
ترجمه: نمىدانم موافقت استیا مخالفت(کنایه از بلا تکلیفى).]
حکمت و عنایت پروردگار منافى خواهد بود: اذ مقتضى الحکمة و العنایة ایصال کل ممکن لغایة خیر، عمر جهان به پایان نرسیده است، هنوز اولکار است، دولتى مقرون به عدل و عقل و حکمت و خیر و سعادت و سلامت و امنیت و رفاه و آسایش و وحدت عمومى وجهانى در انتظار بشریت است، دولتى که در آن دولتحکومت با صالحین است و انتخاب اصلح به معنى واقعى در آن صورت خواهد گرفت.روزبهروزى خواهد رسیدو اشرقت الارض بنور ربها ، روزى که «اذا قام القائم حکم بالعدل، ارتفع فی ایامه الجور و امنتبه السبل، و اخرجت الارض برکاتها و لا یجد الرجل منکم یومذ موضعا لصدقته و لا بره و هو قوله تعالى: و العاقبةللمتقین در آن روز به عدالتحکم شود و ستم براى همیشه رخت بر بندد، راهها امن گردد، زمین برکات و استعدادهاىخود را ظاهر گرداند و حداکثر استفاده از منابع و خیرات زمین صورت گیرد، فقیرى پیدا نشود که مردم صدقات و زکواتخود را به او بدهند و این است معنى سخن خدا: عاقبت از آن متقیان است.
بجاى اینکه مایوسانه بنشینیم و بگوییم کاربشر تمام شده و بشر به دستخود گور خود را کنده و چند گامى بیشتر با آن فاصله ندارد و روزهاى خوش بشر دارد به پایان مىرسد، مىگوییم: باش تا صبح دولتش بدمد کاین هنوز از نتایجسحر است همان طور که ظهورهاى گذشته پس از سختیهایى بوده، قطعا این ظهور نیز پس از سختیها و شدتها خواهد بود.همیشه برقها در ظلمتها مى جهد.
على(علیه السلام)اشاره به ظهور مهدى موعودمىکند و چنین مىفرماید:
شرح منظومه حاج ملا هادى سبزوارى، بخش حکمت، در مبحث غایت.
زمر/69.
اعراف/128.
بحار، ج 52/ص 338 و 339 با اندکى تلخیص.
حتى تقوم الحرب بکم على ساقبادیا نواجذها، مملوئة اخلافها، حلوا رضاعها، علقما عاقبتها، الاو فى غد - و سیاتى غد بما لا تعرفون - یاخذ الوالى من غیرها عمالها على مساوى اعمالهاو تخرج له الارض افالیذ کبدها و تلقى الیه سلما مقالیدها فیریکم کیف عدل السیرة و یحیى میت الکتاب و السنة
جنگ قد علم خواهد کرد در حالى که دندانهاىخود را نشان مىدهد.پستانهایش پر است و آماده است.شروع کار شیرین است و عاقبت آن تلخ.همانا فردا - و فردا چیزىظاهر خواهد کرد که او را نمىشناسید و انتظارش را ندارید - آن حاکم انقلابى هر یک از عمال حکومتهاى قبلى را به سزاى خویش خواهد رسانید، زمین پارههاى جگر خود را از معادن و خیرات و برکات براى او بیرون خواهد آورد و کلیدهاى خودرا با تمکین به او تسلیم خواهد کرد، آن وقت به شما نشان خواهد داد که عدالت واقعى چیست، و کتاب خدا و سنت پیامبر را احیاء خواهد کرد.
على(علیه السلام)نیزاز یک آینده عبوس و خشمناک و جنگهاى وحشت زا یاد مىکند ولى على در پایان این شب سیه یک سفیدى میمونى را نوید مىدهد.قرآن کریم هم مىفرماید: و لقد کتبنا فى الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادى الصالحون.
ما از پیش اطلاع داده ایمکه وارث اصلى زمین، بندگان صالح و شایسته ما خواهند بود(براىهمیشه زمین در اختیار ارباب شهوت و غضب و بندگان جاه و مقام و اسیران هواى نفس نخواهد بود).
آرى، این است فلسفه بزرگ مهدویت، در عین اینکه پیش بینى یک سلسله تکانهاى شدید و نابسامانی ها و کشتارها و بى عدالتی هاست، پیش بینى یک آینده سعادتبخش و پیروزى کامل عقل بر جهل، توحید بر شرک، ایمان بر شک، عدالت بر ظلم، سعادت بر شقاوت است، لهذا نوید و آرزوست.
اللهم انا نرغب الیک فى دولة کریمةتعزبها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله و تجعلنا فیها منالدعاة الى طاعتک و القادة الى سبیلک و ترزقنا بها کرامة الدنیا و الاخرة
نوشته شده توسط حیدرعلی میمنه جهرمی |
اشاره: شاید در اذهان بسیاری ازمردم این پرسش مطرح باشد که اماممهدی، علیهالسلام، چگونه حکومتخواهد کرد و نظام سیاسی - اداری کهاو برپا میکند چه ویژگیهایی خواهدداشت؟ در پاسخ این پرسش باید گفت کهویژگیهای حکومت مهدوی همانویژگیهای حکومت علوی است; با اینتفاوت که حکومت علوی تنها درگسترهای محدود از کره خاک و در مدتزمانی ناچیز برقرار شد و آن حضرتهم به دلیل درگیری در جنگهای داخلی،نتوانستبه همه آنچه که در نظرداشت جامه عمل پوشد; اما امام مهدی، علیهالسلام، با پیش گرفتن سیرهجدش امیرالمؤمنان، علی،علیهالسلام، تا آستانه برپایی قیامتاز دالتبرمیسازد و به همه اهدافخود دست مییابد. با توجه به فرارسیدن ماه شعبان،ماه تولد امام عدالت و ماه رمضان،ماه شهادت امام عدالت، بی مناسبتندیدیم که برای آشنایی بیشترخوانندگان عزیز موعود مروریداشته باشیم بر سیرهحکومتی امامعلی، علیهالسلام، در مدت زمانمحدود حکومتخویش. امید که مقبولافتد. با پیروزیهای بزرگ اعراب مسلماندر نقاط مختلف جهان، سیل اموال ودرآمد به بیت المال سرازیر شد و درزمان خلیفه دوم، بر خلاف سنت پیامبرسبقت در اسلام یا شرکت در جنگهایصدر اسلام ملاک برتری در دریافتبیت المال شد. خلیفه هر چند بعدا از اینتبعیض مالی اظهار پشیمانی کرد وسختگیریهایی به عمل آورد اما هرگزنتوانست اوضاع و احوال را به وضعپیشین بازگرداند (1) . عثمان در دوران زمامداریاش برخلاف وعدهای که هنگام قبول خلافتکرده بود نه به سنت پیامبر عمل کرد ونه سیره شیخین را مد نظر قرار داد،بلکه دستیاران و اقوام خویش را درتصاحب بیت المال باز نگه داشت و بهبهانه صله رحم، اموال هنگفتی را بهآنان اعطا کرد و همان تبعیضات دورانعمر را با شدت بیشتری گسترش داد ودر نتیجه زمینداران و مالداران بزرگپدید آمدند. خود وی خانهای از سنگ و آهک بناکرد که درهایش از چوب عاج و عرعرساخته شده بود. وقتی کشته شد صد وپنجاه هزار دینار و یک میلیون درهم نقداز خود باقی گذاشت و ارزش املاکشدر «وادی القری» و دیگر جاها بیش ازصد هزار دینار برآورد شد. او اسب وشتران فراوان داشت (2) گوهرهایی کهدخترانش بر سینه میآویختند چونآفتاب میدرخشید (3) . تمام خمس گرفته شده از افریقا رایکجا به مروان بخشید و فدک را بهقطاع (4) وی درآورد. همه غنایمافریقا - ازطرابلس تا طنجه - را به عبدالله بن ابیسرح اهدا کرد. زید بن ارقم - کلید دار بیت المال درزمان عثمان - که از جایزه دویست هزاردرهمی به ابوسفیان و رداختیکصدهزار (درهم) به مروان با سفارشعثمان به خشم آمده بود. کلیدها را جلوعثمان گذارد و گریست. عثمان گفت:چون صله رحم کردهام میگریی؟ گفت: نه اما گمان دارم این مالها رابه عوض انفاقهایی که در راه خدا،هنگام حیات رسول الله کردیبرمیداری، اگر صد درهم به مروانمیدادی باز هم زیاد بود (تا چه رسد بههزار درهم). عثمان گفت: پسر ارقم، کلیدها رابگذار و برو! فرد دیگری را مسؤول بیتالمال خواهم کرد (5) از عطاهای بی حساب عثمان، زبیردارای چهار هزار دینار نقد، یک هزاراسب و یک هزار کنیز شده بود. طلحهاملاک فراوان و خانههای مجلل داشت.عبدالرحمن بن عوف دارای هزار اسب،هزار شتر و ده هزار گوسفند بود و دراسکندریه، بصره و کوفه خانههای باشکوه بنا کرده بود. (6) امیرالمؤمنین کهرابط میان مردم معترض وخلیفه بود،بادلسوزی تمام به وی پیشنهاد کرد جهتبرآوردن خواستههای مردم سریعا بهحقوق از دست رفته آنان رسیدگینماید و خطر قریب الوقوع را به وییادآور شد. عثمان برای این امر مهلتخواست، حضرت در پاسخ فرمود: آنچه به مدینه مربوط است، در آنمهلتی نیست و آنچه بیرون از مدینهاست مهلتش رسیدن دستور تو بهآنهاست. (7) اما عثمان نخواستیا نتوانستبهقول خود وفا کند و بدین ترتیبموجبات قتل خویش را فراهم آورد. وجود این تبعیضها، مسالهایزودگذر و موقتی نبود که با رفتنعثمان از میان برود بلکه در میانخواص جامعه آن روز به صورت یکفرهنگ و عادت درآمده بود. اطرافیان و وابستگان خلیفه بهصرف همین وابستگی و قرابت، از مالو مقام بسیار برخوردار میشدند وباتوجیهات هوس پسندانه آن را حق خودمیشمردند و تحت عنوان صله رحمسوسوی وجدان خویش را نیزخاموش ساخته با خیال راحت اموالمردم را به غارت میبردند. امیر المؤمنین، علیهالسلام، درتوصیف این دوران میفرماید: او (عثمان) همانند شتر پر خوار وشکم برآمده همی جز جمعآوری وخوردن بیت المال نداشت. او باهمکاری بستگان پدریاش، همچونشتر گرسنه در بهار بر روی علف بیتالمال افتاده به خوردن مشغول شدنداما کارشان به نتیجه نرسید». (8) بعد از قتل عثمان، مردم برای بیعتبا امام علی، علیهالسلام، به در خانه اوهجوم آوردند اما او بخوبی میدانستتغییر این فرهنگ وخارج ساختن اینعادت زشت از سر بزرگان قوم کاریبس دشوار است و به یک عمل جراحیبزرگ نیاز دارد که پیکره سرطانی آنروز اجتماع تحمل آن را نخواهد داشت. ولی، به دلیل مسؤولیت الهی علما وحضور و اعلام آمادگی مردم برایتحقق این تحول اجتماعی، اصلاحاتبزرگ خود را آغاز کرد و خطاب بهمردم، اوضاع آن دوران را به دورانقبل از اسلام و عمل خویش را بهاقدامات رسول خدا تشبیه کرد و ازامتحانی سختخبر داد (9) و اصولخللناپذیر حکومتخود را اعلام نمودو تا آخر نیز بدان پای فشرد. امام، علیهالسلام، دستور داد همهاسبها و شترها و اسلحههای موجود درخانه عثمان - جز سلاح و مرکبشخصی او - را به بیت المال بازگردانند. عمروعاص چون از این ماجرااطلاع یافت، در نامهای به معاویه نوشتهرچه میخواهی بکن که پسر ابوطالبهمه اموال تو را خواهد گرفت، آنچنانکهچوبی را پوست کنند. (10) امیرمؤمنان در دومین روز بیعت،براستی هشدار داد، اموال و قطایعی راکه عثمان، ناروا به دیگران بخشیده بهبیت المال باز خواهد گرداند. هرچند باآن، زنانی را کابین بسته باشند و یاکنیزکان خریده باشند. (11) در دیدگاه علوی برتریهای معنوی،همچون تقوا و صحبتبا رسول خداهرگز ملاک برتریهای مادی و مالیقرار نگرفت و همگان به طور مساوی ازبیت المال بهرهمند شدند. به همین دلیلبسیاری از اشراف و رؤسای قبایل کهاکنون خود را از حقشان! محروممیدیدند، امام عادل را رها کرده بهسراغ معاویه رفتند. حضرت در یکدرد دل خصوصی، با مالک اشتر، ازاینکه مردم او را رها کردهاند، شکوهکرد. مالک علت آن را شدت عدالت اودانست و گفت: اکثر مردم به دنبال دنیاهستند، اگر بذل مال کنی اطرافت جمعمیشوند. فرمود: نمیتوانم بیش از حق به کسیبدهم. امید است که خداوند گروهیکوچک را بر گروهی بزرگ غلبهدهد. (12) جامعه آن روز هرچند از بیماریها وانحرافات متعددی رنج میبرد امادنیاطلبی و فساد مالی از همه آنهاخطرناکتر بود و امیر مؤمنان همچونطبیبی ماهر ابتدا به معالجه این آفتاهتمام ورزید. او دوست داشت همهانحرافات را از میان بردارد اما از بیمپراکندگی بیشتر مردم و توقفبرنامههای اصلاحی، از وارد ساختنفشار بیشتر خودداری کرد. او آرزوداشت روزی بتواند همه سنتهای تعطیلشده رسول خدا، همچون تغییر مقامابراهیم، حرمت متعتین (عمره تمتع،نکاح متعه)، غصب فدک و... را به حالاول خود بازگرداند (13) اما همیناصلاحات نیز با مقاوت شدید روبروشد و کوهی از مشکلات و کارشکنیهارا در مقابل حکومت عدل امام قرار دادکه برداشتن آنها به صبری جمیل،برنامهای دقیق وموعظههای مردیشفیق محتاج بود که بزرگمردی چونعلی بن ابیطالب، علیهالسلام، همه آنهارا داشت. امام برای انجام این اصلاحات ابتدااز خود و اطرافیانشان آغاز کرد. کارگزاران امیرالمؤمنین وقتیمیدیدند پیشوا و امامشان قبل از تعلیمدیگران به تعلیم نفس خویش اقدامنموده است (14) و برا طرافیان خود نیزهمچون دیگران در اجرای قوانین وعدالت، نظارت دارد، برای خود عذر وبهانهای نداشتند. آن حضرت معتقد بودکسی که خود را به عدالت ملزم ننمود واولین تجربه عدالت را در کشور وجودخویش با بیرون راندن خواستههای دلنیازمود و در کار خیری که مردم راءبدان دعوت میکند پیشی نگرفت (15) قادرنخواهد بود دیگران را به کارهای نیک وعدالت وادار سازد. عدالتخواهی چنان با گوشت وخون امیر مؤمنان آمیخته بود کهرسول خدا فرمود: او در راه اجرای احکام الهیسختگیر است. (16) او کاملا آگاه بود که اگر شخصحاکم یا اطرافیانش اندکی از جادهعدالت و انصاف بیرون روند، زیردستان با شدت بیشتری حریم عدالت رامیشکنند. به قول سعدی: اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی برآورند غلامان او درخت از بیخ به پنجبیضه که سلطان ستم روا دارد زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ از اینرو چشمهای روشنتر ازآفتابش همیشه بر اطرافیانش نظارهمیکرد و به آنان اندک مجالی برای دورشدن از جاده عدالت نمیداد. آن حضرت در نامهای به محمد بنابوبکر، آنگاه که وی را به فرمانداریمصر فرستاد توصیه کرد که حتی درنگاههایش به مردم عدالت داشته باشد.زیرا اگر حاکم میان نگاه کردن بهبزرگان و اشراف جامعه با نگریستن بهضعفا و پا برهنگان تفاوت قائل شود،گروه اول به حمایتبی دلیل او طمعمیکنند و دسته دوم از عدالت وی ناامیدمیشوند. (17) هشدار امیر مؤمنان به عقیل با آهنگداخته و سرزنش علی بن ابی رافع -متصدی بیت المال - به دلیل عاریت دادنیک گردنبند به دختر خلیفه و دستور بازگرداندن آن، در همین راستا قابلتفسیر است. آن حضرت برای آنکه نشان دهدبرداشت نابجا از بیت المال، نوعیدزدی محسوب میشود به عقیل کهدرخواست مال بیشتری داشت فرمود:شبانه صندوق تاجران بازار را بشکنو بردار. عقیل اظهار اشتخواهاندزدی نیستم. فرمود: دزدی از یک نفر آسانتر است ازسرقت از بیت المال است و خیانتبهیک گروه سختتر از خیانتبه یک فرداست. (18) روزی، در میان لباسهای مختلفیکه به بیت المال رسیده بود، یک پالتویکلاهدار از جنس خز، نظر امام حسن، علیهالسلام، را به خود جلب کرد; اماحضرت از دادن آن خودداری کرده بهعدالت تقسیم نمود و آن پالتو سهمجوانی همدانی شد و او چون شنید امامحسن بدان نظر داشته، به وی تقدیمکرد. (19) با مروری بر خطبهها و نامههایامام امیر المؤمنین برنامههای نظارتیایشان را برای تحت نظر گرفتنکارگزاران میتوان به دو بخش تقسیمکرد: بخش فکری، فرهنگی و بخشاجرایی، حکومتی. . اقدامات فکری و فرهنگی امام امیرالمؤمنین برای حفظ وادامه سلامت کارگزارانش بهمناسبتهای مختلف، جایگاه، وظایف وسرانجام انسان را برای آنان تبیینمینمود تا از گرفتار آمدنشان در دامغفلتبر حذر دارد. دامی که بیشترینصیدش صاحب منصبان و حاکماناند.وی هنگام اعزام یکی از مدیران به محلماموریت و یا در حین خدمت، طینامههایی آنان را به یاد نظارت خداوندبر اعمال بندگان و سختیهای قیامتمیانداخت و نسبتبه مسؤولیت الهیآنها بیدار باش میداد. در نامهای بهیکی از مالیات بگیران خود «او را به تقواو ترس از خدا در امور پنهان فرمانمیدهد، آنجا که غیر خدا هیچ شاهدینیست.» (20) و نیز میفرماید: در راه خدا آنچه بر شما واجباست انجام دهید که خداوند از ما و شماخواسته با کوششهای خود از اوسپاسگزاری کنیم. (21) شبیه چنین سفارشهایی در نامه بهمالک اشتر و محمد بن ابیبکر (22) نیزدیده میشود. و نیز به مالک سفارشفرمود: مبادا به بهانه اطاعت از فرماندیگری، فرمان خدا را نادیده گیری. امیرالمؤمنین حکومت و زمامداریرا به عنوان امانت در دست کارگزارانمعرفی میکرد که خیانت در آن ودستدرازی به بیتالمال، همسنگخیانتبه خون مسلمانان (23) و نشانهعدم اعتقاد فرد خائن به قیامت است. (24) در نامه معروف به عثمان بنحنیف (25) بعد از گله و شکایت از او وبیان زندگانی سراسر زهد خود، علتاینگونه سخت گیری بر نفس را ترس ازروز هولناک قیامت میشمارد و کسانیرا که به غذاهای تشریفاتی و نابودشدنی دنیا مشغول گشتهاند بهحیوانات پرواری تشبیه کرده است تامخاطب را از خواب غفلتبیدار کند ودر پایان به فرماندار خود مینویسد: پسر حنیف، از خدا بترس و بههمان قرصهای نان اکتفا کن تا خلاصیتو از جهنم امکان پذیر گردد. (26) روش دیگر امام، علیهالسلام، براینظارت بر زمامداران از طریق فکری،فرهنگی، توجه دادن آنها به عواقبشوم خیانت در همین دنیاست، اگرکسی به قبر و قیامت هم کاری نداشتهباشد، باید بداند که «ستم، نامه عزلشاهان بود» مملکتی ممکن استبه کفربماند ولی به ظلم باقی نخواهد ماند، اگرزمامدار در پی کسب نام نیک دردنیاست، بایستی متوجه باشدهمانگونه که امروزیان اعمال گذشتگانرا نقد و بررسی کرده مورد قضاوتقرار میدهند، آیندگان نیز اعمال ما راخواهند سنجید. «مردم به کارهای تو - مالک -همانگونه نظر میکنند که تو درباره آنهامیگفتی» (27) بسیاری از حیف و میلها در بیتالمال بدان دلیل صورت میگیرد کهحاکم میخواهد با دادن اموال همهمردم به گروهی خاص، آنان را دراطراف خود نگه دارد تا روز مبادا از اوو حکومتش دفاع کنند. البته بهرهمنداناز این اموال چند صباحی زبان به مدحو ثنای او خواهند گشود و در ظاهرموجب سرافرازی حاکم در دنیامیگردند اما سنتخداوند بر این قرارگرفته است که سرانجام ازسپاسگزاری آنان محروم میگردد وهنگام نیاز و لغزش بدترین رفیقان وملامت کنندهترین دوستان باشند. (28) خدای تعالی با هیچ یک از بندگانخود بی دلیل نه سر خصومت و دشمنیدارد و نه با احدی پیمان قوم و خویشیو برادری بسته است، بلکه همه چیز براساس حکمت و قانون استوار گردیدهو باطل در آن راه ندارد یکی از اینحکمتهای الهی هلاکت قوم ستمکار باهر نام و عنوان است. امیرمؤمنان درنامهای به فرماندهان نظامی علتسقوط و هلاکتحکومتهای گذشته رادر دو مساله دیده است: یکی آنکهزورمندان آنها به گونهای عملمیکردند که مردم مجبور شدندحقوقشان رااز طریق رشوه و دیگرراههای ناصواب خریداری نمایند ودیگری سوق دادن مردم به سوی باطلاز سوی حاکمان است. (29) شیوه دیگر امیرالمؤمنین برای دورساختن زمامداران از ارتکاب خیانت،تحریک احساسات و غیرت آنها بود. درنامهای به ابن عباس مینویسد. من در کارهای تو شریکم اگر زیانیبرسانی به امام و پیشوای خود زیانرساندهای. (30) و در نامهای احتمالا بههمین شخص برای آنکه او را از راهخطایی که رفته بود پشیمان کند،میفرماید: من تو را شریک در امانتم - یعنیحکومت - قرار دادهام و از میان همهخاندانم به تو اعتماد کردم، حالا کهاوضاع بر من سختشده، تو هم مرارها کردهای؟! چطور مال حرام ازگلویت پایین میرود (31) ... گاهی حضرت در سخنرانیهایعمومی نیز به مردم هشدار میداد کهخداوند شما را به وسیله اموالمیآزماید. روزی مولای متقیان در حالسخنرانی بود، مردی برخاست و ازمعنی فتنه و امتحان پرسید. امام پاسخداد: وقتی آیه «الم احسب الناس انیترکوا، ان یقولوا آمنا و هم لایفتنون» نازل شد از رسول خداپرسیدم مقصود از آزمایش و فتنهچیست؟ فرمود: یا علی! امت، بعد از منامتحان خواهند شد... این مردم پس ازمن با ثروتشان آزمایش میشوند،دیندار بودن را منتی بر خدا قرارمیدهند... رشوه را به نام هدیه و ربارا به رسم تجارت حلالمیشمارند (32) ... . اقدامات اجرایی و حکومتی اقدامات فرهنگی و سفارشحاکمان و کارگزاران به یادآوریقیامت و نظارت خداوند هرچندضروری و کارساز است، اما هرگزکافی نیست. بلکه در کنار آن بایستیاقدامات حکومتی و نظارتی نیز اعمالگردد. اقدامات امام امیرالمؤمنین در اینخصوص عبارتند از: -2. انتخاب اصلح برای مدیریت یکی از مهمترین وظایف حاکماسلامی، انتخاب شایستهترین افرادبرای مدیریتهای مختلف کشور است. امیرالمؤمنین، مدیر جامعه را بهقطب آسیا تشبیه کرده (33) و تغییر آن راموجب تغییر اوضاع زمانه دانستهاست (34) در بسیاری موارد دین و اعتقادمردم نیز اعتقاد مدیر آن جامعهمیباشد چنانکه رسول خدا،صلیاللهعلیهوآله، در نامههای خود باامپراتور روم و پادشاه ایران، گناهمسلمان نشدن مردم را به عهده آناندانست. رهبر جامعه اسلامی چنانکه بههر دلیل فردی را به مدیریتبخشی ازکشورش برگزیند، در حالیکه میدانددیگری از او شایستهتر است، بهفرمایش پیامبر اکرم،صلیاللهعلیهوآله، به خدا و رسول خداو همه مسلمانان خیانت کرده است. (35) رسول خدا جوانی بیست و چندساله به نام «عتاب بن اسید» را بهفرمانداری مکه انتخاب کرد و به اوفرمود: میدانی چه مقامی به تو دادهام؟تو را فرماندار اهل الله، عز و جل،نمودهام و بعد فرمود: لو اعلم لهم خیرا منکاستعملته، علیهماگر بهتر از تو سراغ داشتم او را بدینامر برمیگزیدم. (36) یکی از یاران پیامبر از وی مقام ومنصبی خواست، حضرت دستی بهشانهاش زد و فرمود: تو برای حکومت ضعیفی و آنکه ازعهده بر نیاید، در آخرت خوار وپشیمان خواهد شد. (37) امام امیرالمؤمنین نیز در دورانزمامداری خود بدین امر مهم توجهکافی داشت، خود به انتخاب اصلحاقدام میکرد، مدیران ضعیف را معزولمینمود و به کارگزاران خود این امر راءتوصیه میفرمود.
حیدرعلی میمنه جهرمی ---------------------------------------------------------- پینوشتها: . ر.ک: شهیدی، سیدجعفر، تاریخ تحلیلیاسلام. . ر.ک: المسعودی مروج الذهب، ج1، جز 2،ص 332. . ر.ک: علی، حماسه جاوید، ص45. . «قطاع»، قطعه زمینی است که حاکم بهفردی واگذار میکند و سود بسیار اندکی ازاو میگیرد اما از دادن مالیات معاف است.ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج1،ص 269. . ر.ک: ابن ابی الحدید، همان، ج1، ص198. . ر.ک: علی حماسه جاوید، ص45. . نهجالبلاغه، خطبه 164. . همان، خطبه 2. . همان، خطبه 16. . ر.ک: ابن ابی الحدید، همان، ج1، ص90. . ر.ک: نهجالبلاغه، خطبه 15. . شرح نهجالبلاغه، ابن ابی الحدید، همان،ج1، ص180. . ر.ک: الکلینی، محمدبن یعقوب، الکافیروضه)، ج1، ص85. . ر.ک: نهجالبلاغه، کلمات قصار 73. . ر.ک: همان، خطبه 86. . امام امیرالمؤمنین در زمان پیامبر مدتیبه ولایت و جمع زکات و خراج یمن منصوبشد، بعضی از صحابه پیامبر که با او بودندخواستند بر شتر صدقه سوار شوند، امامعلی، علیهالسلام، اجازه نداد و فرمود: سهمشما به اندازه سهم دیگران است و عاملی راکه در غیاب حضرت با این اشخاص مداراکرده بود ملامت کرد. آنها از سختگیری علی،علیهالسلام، به پیامبر شکایتبردند، پیامبرفرمود: از علی شکایت نکنید که برای خداسختگیر است، حق با علی است و او بهتنهایی ارزش یک سپاه در راه خدا را دارد. . ر.ک: نهجالبلاغه، نامه 27. . المجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج41،ص 114. . ر.ک: همان، ص401. . ر.ک: نهجالبلاغه، نامه 26. . همان، نامه 51. . ر.ک: همان، نامه 27. . ر.ک: همان، خطبه 176. . ر.ک: همان، نامه 41. . عثمان بن حنیف بن واهب بن الحکم بنثعلبة بن الحارث الانصاری - در زمانحکومت عمر متصدی اخذ مالیات ازبخشهایی از عراق بود - امیرالمؤمنین او را بهولایتبصره گماشت، طلحه و زبیر چون بربصره تسلط یافتند بعد از شکنجههای زیاد،او را از بصره بیرون کردند، وی بعد ازشهادت علی بن ابیطالب، علیهالسلام، درکوفه ماند و در زمان معاویه از دنیا رفت (ابنابی الحدید، همان، ج16، ص205) عثمان ازصحابه رسول خدا بود و در جنگ احدشرکت داشت. . ر.ک: نهجالبلاغه، نامه 45. . همان، نامه 53. . همان، خطبه 126. . ر.ک: همان، نامه 79. . ابن ابی الحدید، همان، ج15، ص126. . نهجالبلاغه، نامه 41. . همان، خطبه 156. . ر.ک: همان، خطبه 3. . ر.ک: همان، نامه 31. . البیهقی، سنن، ج10، ص11. . اسد الغابه، ج3، ص358. . مدیریت و فرماندهی در اسلام، ص153. مجله موعود شماره 17 |