تاریخ اسلام

تاریخ اسلام

تاریخ اسلام

تاریخ اسلام

امویان

امویان از دودمان‌های تاریخی اسلامی بودند. اینان برای نخستین بار خلافت را تبدیل به سلطنت موروثی کردند. این دودمان از قبیله قریش و از طایفه بنی‌امیه بودند.

نخستین خلیفه اموی معاویه فرزند ابوسفیان بود. او در زمان عمر خلیفه دوم فرمانروای شام گشت. در زمان خلافت عثمان که از خویشان او بود، قدرت بسیار زیادی پیدا کرد. با کشته شدن عثمان با علی بیعت نکرد و تا علی زنده بود با او بر سر خلافت مسلمانان جنگید. پس از مرگ علی در کوفه، به نبرد با حسن بن علی پرداخت و سرانجام خلافت را به چنگ آورد و شهر دمشق را پایتخت خود و خاندانش ساخت. معاویه نخستین کسی بود که سیاست جانشینی پسر به جای پدر را در خلافت به راه انداخت.

پس از او یزید پسرش خلیفه مسلمانان شد. از کارهای او نبرد با حسین بن علی و رویداد کربلا بود. همچنین تازش به مکه.

دیندارترین خلیفه اموی عمر بن عبدالعزیز بود.

واپسین خلیفه اموی مروان بن محمد بود که به دست یاران ابومسلم خراسانی کشته شد.

امویان فرمانروایانی بیش از اندازه عربگرا بودند. سختگیریهای آنان بر نژادها و اندیشه و آیینهای گوناگون مردم زیر ستم ایشان را به ستوه آورده بود که سرانجام پایه‌های لرزان فرمانرواییشان را فروریخت.

حکومت اموی؛ غرب آسیا، شمال و بخش‌هایی از مرکز، شرق و غرب آفریقا و شبه‌جزیره ایبری را دربر می‌گرفت.

 فهرست نام خلیفه‌های اموی

ورودی مسجد اموی، ساختهٔ خلیفه اموی، ولید بن عبدالملک.

  فرمانروا زندگی فرمانروایی
۱معاویه بن ابی‌سفیان

 ۶۰۶-۶۸۰ 

 ۶۶۲-۶۸۰ 

۲یزید بن معاویه

 ۶۴۶-۶۸۴ 

 ۶۸۰-۶۸۴ 

۳معاویه بن یزید

 ۶۶۴-۶۸۴ 

 ۶۸۴-۶۸۴ 

عبدالله بن الزبیر

 ۶۲۳-۶۹۳ 

 ۶۸۴-۶۹۳ 

۴مروان بن الحکم

 .... -۶۸۵ 

 ۶۸۴-۶۸۵ 

۵عبدالملک بن مروان

 ۶۴۷-۷۰۵ 

 ۶۸۵-۷۰۵ 

۶ولید بن عبدالملک

 .... -۷۱۵ 

 ۷۰۵-۷۱۵ 

۷سلیمان بن عبد الملک

 .... -۷۱۸ 

 ۶۸۹-۷۱۸ 

۸عمر بن عبدالعزیز

 ۶۸۱-۷۲۰ 

 ۷۱۸-۷۲۰ 

۹یزید بن عبدالملک

 ۶۹۱-۷۲۴ 

 ۷۲۰-۷۲۴ 

۱۰هشام بن عبدالملک

 ۶۹۰-۷۴۳ 

 ۷۲۴-۷۴۳ 

۱۱ولید بن یزید

 ۷۰۹-۷۴۴ 

 ۷۴۳-۷۴۴ 

۱۲یزید بن الولید

 .... -۷۴۴ 

 ۷۴۴-۷۴۴ 

۱۳ابراهیم بن الولید

 .... -۷۵۰ 

 ۷۴۴-۷۴۵ 

۱۴مروان بن محمد

 .... -۷۵۰ 

 ۷۴۵-۷۵۰ 

 منابع

  • الخضری، بیک، الشیخ محمد، “ (تاریخ الأمم الإسلامیة) “،«الدولة الأمویة»، چاپ: دار المعرفة، بیروت. لبنان. ۱۹۸۹ میلادی.

خلفای راشدین

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد  
 

خلفای راشدین اصطلاحی‌ست که از سوی مسلمانان سنی در اشاره به چهار شخصی که پس از مرگ محمد به خلافت رسیدند، به کار می‌رود. این چهار تن به ترتیب عبارت‌اند از: ابوبکر، عمر، عثمان و علی.

اهل سنت با اعتقاد به مرجعیت صحابه و اجماع آنان درباره خلفای راشدین، شرایط و شیوه استقرار خلفای چهارگانه را نمونه آرمانی و مشروع دولت اسلامی می‌دانند

 

ابوبکر 

اول خلیفه در دولت «الخلافة الراشدة» (10 ق. هـ - ۱۳ هـ)، نام کامل وی عبدالله بن عثمان بن عامر بن عّمرو بن کعب ابن سعد بن تَیم بن مُرة بن کعب بن لؤّی القرشی التیمی. کنیه اش «ابوبکر الصدیق» بن ابی قحافة، نام مادرش أم الخیر سلمی بنت صخر بن عامر بن کعب بن سعید بن تیم بن مُرة.

ابوبکر در سال ۵۷۳ ۳ سال بعد از عام الفیل در مکه متولد شد. او ۳ سال از محمد کوچک تر بود و اولین مرد بالغی بود که به محمد ایمان آورد و مسلمان شد. عایشه همسر پیامبر اسلام دختر وی می‌باشد. 

عمر 

دومین خلیفه (از ۱۳ تا ۲۳) نام کامل او عمر بن الخطاب بن نفیل بن عبدالعزی بن رباح بن عبدالله بن قُرط بن رزاح بن عدی بن کعب بن لؤّی بن غالب القرشی العدوی، و کنیهٔ وی «ابو حفص». مادرش حنتمة بنت هاشم بن المغیره بن عبدالله بن عمر بن مخزوم.

او درسال ۵۸۱ میلادی در مکه متولد شد. عمر در سال ششم بعثت در حالیکه ۲۶ سال داشت ایمان آورد و مسلمان شد. حفصه همسر پیامبر اسلام دختر وی می‌باشد. 

عثمان

سومین خلیفه (۲۳ ق هـ - ۳۵ هـ)، نام کامل او عثمان بن عفان بن أبی العاص بن امیه بن عبد شمس بن عبد مناف القرشی الأموی. نسب او و پیغمبر در عبد مناف به هم می‌رسند. مادرش أروی بنت کریز بن ربیعه بن حبیب بن عبد شمس بن عبد مناف. مادر بزرگش البیضاء بنت عبدالمطلب عمه محمد. کنیتش «ابی عبدالله و ابی عمرو».

او در سال ۵۷۶ میلادی شش سال بعد از «عام الفیل» در شهر الطائف متولد شد. و بدلیل ازدواجش با دو دختر محمد «رقیه» و «أم کلثوم» لقب ذوالنورین یافت. 

علی

چهارمین خلیفه (۳۵ ق هـ - ۴۰ هـ)، نام کامل او علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی بن کلاب بن مُرة بن کعب بن لؤّی بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر بن کنانه بن خزیمة بن مدرکه بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان. مادرش فاطمه بنت اسد. داماد و پسر عموی محمد. کنیه‌اش «ابو الحسن» و «ابو السبّطین»؛ او در سال ۶۰۰ میلادی در مکه متولد شد.

علی که کودکی به سرپرستی محمد بود، قبل از خدیجه همسر پیامبر علی اولین کسی بود که به پیامبر ایمان آورد[۲]. (علی پیش از سّن بلوغ مسلمان شد). فاطمه دختر پیامبر اسلام، همسر وی می‌باشد.

شیعیان

شیعیان نیز این واژه را می پذیرند اما آن را منحصر به کسانی می دانند که به اعتقاد آنها خلفای  

 حقیقی پیامبر و حقیقتاً رشد یافته اند. که شامل دوازه امام به اعتقاد آنها معصوم می شوند.[۳][۴]

پانویس

  1. داوود فیرحی. «سیمای عمومی نظام سیاسی و دولت در اسلام». نظام سیاسی و دولت در اسلام. چاپ اول، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‌ها، بهار ۱۳۸۲، ISBN 964-459-701-X، ‏ص ۳۵.
  2. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری ۱/۵۳۸
  3. الشافی فی الامامة ج 1 شریف المرتضى ص 182 182
  4. کفایة الأثر للخزاز القمی ص 120
  5. المزار شیخ مفید ص 154

منابع

  • کتاب: «الخلفاء الراشدون» نوشته: عبدالوهاب النجار به (عربی).
  • کتاب: «ابوبکر الصدیق»، «عمر بن الخطاب»، «عثمان بن عفان»، «علی بن ابی طالب» نوشته: محمد رضا به (عربی).
  • کتاب: «موسوعة السیاسة» نوشته: دکتر عبدالوهاب الکیالی به (عربی).
  • محمد، رضا، . (الامام علی بن ابی طالب کرم الله وجهه، رابع الخلفاء الراشدین). چاپ یاز دهم، بیرون، لبنان،: سال انتشار ۱۹۹۸ میلادی.
  • کتاب: (دیـوان الامام علی). چاپ دار مکتبة الهلال، بیروت، لبنان، چاپ سوم، : سال انتشار ۲۰۰۳میلادی.

خلفای فاطمی

خلفای فاطمی نام سلسله‌ای است که از سال ۹۰۹ (میلادی) به مدت تقریبی دو قرن (تا سال 1171 میلادی) بر بخش بزرگی از شمال آفریقا و خاورمیانه و دریای مدیترانه حکومت کرد. خلفای فاطمی پیشوایان شیعه اسماعیلی نیز بودند و نام سلسله آنان به نام فاطمه، دختر محمّد پیامبر مسلمانان، نامگذاری شده بود. آنان در قسمت مدیترانه‌ای خاورمیانه، بمدت بیش از دو قرن مؤسسِ دولتی بودند که به گسترشِ علم، هنر و بازرگانی علاقهٔ فراوان نشان می‌داد. قاهره پایتختِ مصر، توسط فاطمیان پایه‌گذاری شد. امپراتوری آنها یعنی بخش اولیه تاریخ اسماعیلی، تقریباً از ابتدای اسلام تا قرن یازدهم را در بر می‌گیرد. نخستین خلیفه فاطمی عبدالله المهدی و سه خلیفه فاطمی دیگر، یعنی القائم و المنصور و المعز لدین الله نام داشتند. 

 

خلفای فاطمی نام سلسله‌ای است که از سال ۹۰۹ (میلادی) به مدت تقریبی دو قرن (تا سال 1171 میلادی) بر بخش بزرگی از شمال آفریقا و خاورمیانه و دریای مدیترانه حکومت کرد. خلفای فاطمی پیشوایان شیعه اسماعیلی نیز بودند و نام سلسله آنان به نام فاطمه، دختر محمّد پیامبر مسلمانان، نامگذاری شده بود. آنان در قسمت مدیترانه‌ای خاورمیانه، بمدت بیش از دو قرن مؤسسِ دولتی بودند که به گسترشِ علم، هنر و بازرگانی علاقهٔ فراوان نشان می‌داد. قاهره پایتختِ مصر، توسط فاطمیان پایه‌گذاری شد. امپراتوری آنها یعنی بخش اولیه تاریخ اسماعیلی، تقریباً از ابتدای اسلام تا قرن یازدهم را در بر می‌گیرد. نخستین خلیفه فاطمی عبدالله المهدی و سه خلیفه فاطمی دیگر، یعنی القائم و المنصور و المعز لدین الله نام داشتند.

خلافت فاطمی در سال ۹۰۹ (میلادی) در شمال آفریقا بنیان نهاده شد و به زودی به سیسیل، مصر، فلسطین و سوریه گسترش یافت و در دوران حکومت هشتمین خلیفهٔ فاطمی، المستنصربالله (وفات ۱۰۹۴ (میلادی)) به اوج قدرت خود رسید. در طول این دورهٔ حدوداً دو قرنی، فاطمیان یک حکومت مرفّه همراه با شادابی عقلانی، اقتصادی و فرهنگی قابل ملاحظه‌ای را پدید آوردند.

دعوت خلفای فاطمی در سرزمین ایران در عهد سامانیان و غزنویان آغاز شد، اما در واقع به وسیله ناصر خسرو قبادیانی، شاعر معروف خراسان و مقارن با اوایل دوران سلاجقه این دعوت تا حدی به ثمر رسید. در ادامه با آن که خلفای مصر در جلب آل بویه سعی فراوانی کردند، اما در این زمینه توفیقی به دست نیاوردند، چنان که عضدالدوله دیلمی در اواخر عمرش همچنان در صدد تسخیر مصر و بر انداختن خلافت فاطمی بود که اجل مهلتش نداد.

با وجود این، سالها پس از مرگ عضدالدوله، یک سردار ترک خلیفه عباسی به نام ارسلان بساسیری به اشاره و تحریک المستنصر، خلیفه فاطمی، بر علیه عباسیان شورید و بغداد را متصرف شد که در پی آن خلیفه القائم بامرالله را از آن جا بیرون کرد و سپس خطبه به نام امام فاطمی خواند (۴۵۰ ق / ۱۰۵۸ م). در آن احوال، خلافت عباسیان در معرض انقراض قرار گرفت، اما از حسن اتفاق، با ظهور طغرل‌بیگ سلجوقی و ورود او به بغداد ۴۵۱ (قمری)/۱۰۵۹ (میلادی) خلافت عباسیان از خطر سقوط حتمی نجات پیدا کرد. از آن پس، جلوگیری از نشر دعوت فاطمی و اهتمام در تعقیب اسماعیلیه، برای سلجوقیان ایران یک تکلیف و تعهد شد که تا پایان آن عصر نیز ادامه داشت 

 

دعوت قدیم فاطمیان

مقارن همین ایام بود که ناصر خسرو از جانب المستنصر - خلیفه فاطمی - برای نشر و دعوت فاطمی از مصر به خراسان بازگشت. اما اقدام او به نشر این دعوت با مخالفت شدید علما و حکام خراسان مواجه شد که این مخالفتها، عاقبت به خروج یا اخراج او از بلخ منجر شد «حدود ۴۵۳ ق / ۱۰۶۱ م». ولی با این وجود در مازندران ظاهراً پیروانی پیدا کرد که ناصریه خوانده می‌شدند. با این احوال در خراسان با تعصب عموم مردم رو به رو شد تا این که به ناچار در ناحیه بدخشان در کوههای یمکان متواری و سرانجام منزوی شد. با مرگ ناصر خسرو «۴۸۱ ق / ۱۰۸۸ م»، دعوت مستنصری - منسوب به خلیفه فاطمی المستنصر - که بعدها دعوت قدیمه تلقی شد، پایان یافت و دعوت نزاریه - دعوت جدید اسماعیلیه - در تعلیم و تبلیغ حسن صباح طنین افکند. 

 

دعوت جدید و حسن صباح

جانشین المستنصر ۴۸۷ (قمری)/۱۰۹۴ (میلادی) بنا بر حکم آشکار خلیفه، پسر بزرگش نزار بود، اما امیر سپاه مصر که به مستعلی - پسر دیگر خلیفه - ارادت داشت، وی را به خلافت نشاند و او را امام مخصوص خواند. البته چون این قول، حکم آشکار خلیفه پیشین نبود به همین دلیل نمی‌توانست تمام اسماعیلیه را راضی و خشنود کند. نزار در ادعای جانشینی مغلوب و بعدها مقتول شد، به طوری که طرفداران او نیز به نوبه خود از اطاعت خلیفه مصر سرباز زدند. با آن که خلافت فاطمی در نسل مستعلی ادامه پیدا کرد؛ اما از آن پس فاطمیان در مصر دچار هرج و مرج شدند و در شام و ایران نیز با انشعاب مواجه گشتند. حسن صباح که در عهد حیات المستنصر برای نشر دعوت به ایران آمده بود ۴۷۳ (قمری)/۱۰۸۰ (میلادی) به هوا داری از نزاریه - طرفداران نزار، پسر خلیفه که از خلافت فاطمیان بر کنار ماند - به پا خاست به طوری که چند سال بعد، پس از دستیابی به قلعه الموت ۴۸۳ (قمری)/۱۰۹۰ (میلادی)، آن جا را پایگاهی استوار برای رهبری دعوت اسماعیلیه کرد. 

 

فرمانرواها 

نام فرمانرواسال فرمانروایی
المهدی بالله ابومحمد عبیدالله۲۹۷ق/۹۰۹م
القائم بامرالله ابوقاسم محمد۳۲۲ق/۹۳۴م
المنصور بالله ابوطاهر اسماعیل۳۳۴ق/۹۴۶م
المعز لدین‌الله ابوتمیم معد۳۴۱ق/۹۵۳م
العزیز بالله ابومنصور نزار۳۶۵ق/۹۷۵م
الحاکم بامرالله ابوعلی منصور۳۸۶ق/۹۹۶م
الظاهر لاعراز دین‌الله ابوالحسن علی۴۱۱ق/۱۰۲۱م
المستنصر بالله ابوتمیم معد۴۲۷ق/۱۰۳۶م
المستعلی بالله ابوقاسم احمد۴۸۷ق/۱۰۹۴م
الآمر باحکام‌الله ابوعلی منصور۴۹۵ق/۱۱۰۱م
الحافظ لدین‌الله ابوالمیمون عبدالمجید۵۲۴ق/۱۱۳۰م
الظافر بامرالله ابوالمنصور اسماعیل۵۴۴ق/۱۱۴۹م
الفائر بنصرالله ابوقاسم عیسی۵۴۹ق/۱۱۵۴م
العاضدلدین‌الله ابومحمدعبدالله۵۵۵ق-۵۶۷ق/۱۱۶۰م-۱۱۷۱م

 

 

مراجع 

  • Islam: Kunst und Architektur
  • الفاطمیون
  • کتاب: الفن الإسلامی أصوله فلسفته مدارسه، مؤلف: ابو صالح الألفی.
  • کتاب: الدولة الفاطمیة الکبرى، مختارات من عارف تامر، المکتبة الفاطمیة (3)، دار آل البیت، ط1، 2007.
  • کتاب: تاریخ الخلفاء، مؤلف: عبد الرحمن أبى بکر سیوطی.  
  • مهدویت در اسلام


    مساله مهدویت ‏در اسلام - و بالاخص در تشیع - یک فلسفه بزرگ است، اعتقاد به ظهور منجى ‏است، نه در شعاع زندگى یک قوم و یک ملت و یا یک منطقه و یا یک نژاد بلکه ‏در شعاع زندگى بشریت.مربوط به این نیست که یک منجى بیاید و مثلا شیعه را یا ایران را یا آسیا را یا مسلمانان جهان ‏را نجات دهد، مربوط به این است که یک منجى و مصلح ظهور کند و تمام اوضاع زندگى‏بشر را در عالم دگرگون کند و در جهت صلاح و سعادت بشر تغییر بدهد.
    ممکن است افرادى‏خیال کنند که دلیلى ندارد در عصر علم و دانش، در عصرى که بشرزمین را در زیر پاى خود کوچک مى‏بیند و آهنگ تسخیر آسمانها را دارد، تصور کنیم ‏که خطرى بشریت را تهدید مى‏کند و بشریت نیازى به چنین مدد غیبى دارد.
    بشریت روز به روز مستقل ‏تر و بالغ ‏تر و کامل ‏تر مى‏شودو طبعا نیازمندى‏اش به کمک ها و مددهاى غیبى(به فرض قبول آنها) کمتر مى‏گردد.عقل و علم تدریجا این خلاها و نیازهارا پر مى‏کند و از میان مى‏برد.خطر، آن زمان بشریت را تهدید مى‏کرد که جهالت و نادانى حکمفرما بود و افراد بشر به موجب‏جهالت و نادانى موجبات نیستى خود را فراهم مى‏کردند، تعادل و توازن را در زندگى به هم مى ‏زدند،اما پس از روشن شدن فضاى جهان به نور علم و دانش دیگر خطرى نیست.
    متاسفانه ‏این خیال، خیال باطلى است.خطراتى که به اصطلاح در عصر علم و دانش‏براى بشریت است از خطرات عصرهاى پیشین کمتر نیست، بیشتر است و عظیم ‏تر است.
    اشتباه است اگر خیال کنیم منشا انحرافات ‏بشر همیشه نادانى بوده است.
    علماى اخلاق و تربیت همواره این مساله ‏را طرح کرده و مى‏کنند که آیا تنها منشا انحرافات بشر نادانى است
    جاه ‏طلبى، برترى طلبى، لذت طلبى و بالاخره نفس پرستى و نفع پرستى است؟بدون ‏شک نظریه دوم صحیح است.
    اکنون ببینیم ‏در عصر ما که به اصطلاح عصر علم و دانش است، غرایز بشر، شهوت ‏و غضب بشر، حس جاه ‏طلبى و برترى طلبى بشر، حس افزون طلبى بشر، حس ‏استخدام و استثمار بشر، نفس پرستى و نفع پرستى بشر و بالاخره ستمگرى بشر در چه حالى است؟آیا در پرتو علم همه اینها ساکن‏
    و آرام شده و روح عدالت و تقوا و رضا به حق خود و حد خود و عفاف و راستى و درستى جایگزین آن شده است، یا کار کاملابر عکس است، غرایز بشر بسى دیوانه
    ‏تر از سابق گشته است و علم و فن، ابزار و آلت کارى‏اى شده در دست این غرایز، فرشته‏
    علم در خدمت دیو شهوت قرار گرفته، دانشمندان و عساکر علم خادمان سیاستمداران و عساکر جاه طلبى و مدعی ان‏انا ربکم‏الاعلى گشته ‏اند؟! گمان نمى‏کنم بتوان کوچکترین تردیدى در این مطلب روا داشت که پیشرفت هاى علمى کوچک‏ترین‏ تاثیرى روى غرایز بشر نکرده است، برعکس بشر را مغرورتر و غرایز حیوانى او را افروخته‏تر کرده است و به همین جهت‏ خودعلم و فن، امروز به صورت بزرگترین دشمن بشر در آمده است، یعنى همین ‏چیزى که بزرگترین دوست بشر است بزرگ‏ترین دشمن بشر شده است.چرا؟ علم چراغ است، روشنایى است.استفاده از آن‏ بستگى دارد که بشر این چراغ را در چه مواردى و براى چه هدفى به کار ببرد، به قول سنایى براى مطالعه یک کتاب از آن ‏استفاده کند و یا براى دزدیدن یک کالا در شب تاریک و «چو دزدى با چراغ آید گزیده ‏تر برد کالا» .
    بشر علم را همچون ابزارى براى هدفهاى‏خویش استفاده مى‏کند، اما هدف بشر چیست و چه باید باشد؟علم دیگر قادر نیست هدفهاى بشر را عوض کند، ارزشها را در نظرش ‏تغییر دهد، مقیاسهاى او را انسانى و عمومى بکند.آن دیگر کار دین است، کار قوه‏اى است که کارش تسلط بر غرایز و تمایلات حیوانى و تحریک غرایز عالى و انسانى اوست.علم همه چیز را تحت تسلط خویش قرار مى‏دهد مگر انسان و غرایز اورا انسان علم را در اختیار مى‏گیرد و در هر جهت که بخواهد آن را به کارمى‏برد، اما دین انسان را در اختیار مى‏گیرد، جهت انسان راو مقصد انسان را عوض مى‏کند.
    ویل دورانت در مقدمه لذات فلسفه درباره‏«انسان عصر ماشین‏» مى‏گوید: «ما از نظر ماشین توانگر شده ‏ایم و از نظر مقاصد فقیر»
    انسان عصر علم و دانش با انسان ما قبل این عصردر اینکه اسیر و بنده خشم و شهوت خویش است هیچ فرق نکرده است.علم نتوانسته است آزادى از هواى نفس را به او بدهد.علم ‏نتوانسته است ماهیت ‏حجاجها، چنگیزها، نادرها، ابو مسلم‏ها، سزارها را عوض کند.آنها با همان ماهیت بعلاوه مقدار زیادى نفاق ‏و دورویى و تظاهر بر جهان حکومت مى‏ کنند با این تفاوت که علم دست آنها را درازترکرده است، تیغ یک ذرعى ‏شان تبدیل شده به موشک بمب‏ افکن قاره پیما.
    آینده جهان
    ما به دلیل اینکه ‏مؤمن و مسلمانیم و در عمق ضمیرمان این اصل وجود دارد که: «جهان را صاحبى باشد خدا نام‏» هر چه دردنیا پیشامدهایى مى‏شود هرگز احساس خطر عظیم، خطرى که احیانا بشریت را نیست و نابود کند و کره زمین را تبدیل‏به توده خاکستر کند و زحمات چند هزار ساله بشریت را کان لم یکن نماید نمى‏کنیم.در ته دل خودمان باور داریم که سالهاى سال،قرنها، شاید میلیونها سال دیگر، در روى این زمین زندگى و حیات موج خواهد زد.فکر مى ‏کنیم بعد از ما آنقدر مسلمانها بیایندو زندگى کنند و بروند که فقط خدا عدد آنها را مى‏داند.آرى، ما در ته دل خود این طور فکر مى ‏کنیم و هرگز این اندیشه ‏را به خود راه نمى ‏دهیم که ممکن است عمر جهان یعنى عمر بشر و عمر زمین ما به پایان رسیده باشد.
    تعلیمات انبیاء، نوعى امنیت ‏و اطمینان خاطر به ما داده است و در واقع در ته قلب خود به مددهاى‏غیبى ایمان و اتکا داریم. اگر به ما بگویند یک ستاره عظیم در فضا در
    1. لذات فلسفه، بخش دعوت، پاراگراف آخر.
    حرکت است و تا شش ماه دیگر به مدار زمین ‏مى‏رسد و با زمین ما برخورد مى‏کند و در یک لحظه زمین ما به یک توده خاکستر تبدیل مى‏شود باز هم با همه ایمان و اعتقادى‏که به پیش بینى‏هاى دانشمندان داریم به خود ترس راه نمى‏دهیم، در ته دلمان یک نوع ایمان و اطمینانى هست که ‏بنا نیست بوستان بشریت که تازه شکفته است در اثر باد حوادث ویران گردد.
    آرى، همان طورى که ‏باور نمى ‏کنیم زمین ما به وسیله یک ستاره، یک حادثه جوى نیست ونابود شود، باور نمى ‏کنیم که بشریت به دست‏خود بشر و به وسیله نیروهاى‏ مخربى که به دست بشر ساخته شده منهدم گردد.آرى، ما به حکم یک الهام معنوى که از مکتب انبیاء گرفته ‏ایم باور نمى ‏کنیم.
    دیگران چطور؟آیا آنها هم ‏باور نمى‏کنند؟آیا همین اطمینان و خوشبینى نسبت به آینده انسان ‏و زمین و زندگى و تمدن و خوشبختى و بهروزى و عدالت و آزادى در آنها وجود دارد؟ابدا.
    هر چندى یک بار در روزنامه ‏ها، در نطقهاو سخنرانیهاى گردانندگان سیاست جهان آثار بدبینى شومى نسبت به آینده بشریت و تمدن مشاهده مى‏کنیم.اگر از آن درسى که ‏دین به ما آموخته صرف نظر کنیم و ایمان به مددهاى غیبى را از دست بدهیم و تنها بر اساس علل ظاهرى حکم کنیم‏باید به آنها حق بدهیم که بدبین باشند.چرا بدبین نباشند؟در دنیایى که سرنوشتش بستگى پیدا کرده به دگمه ‏اى که ‏انسانى فشار دهد و پشت ‏سرش وسائل مخرب که قدرت آنها را خدا مى ‏داند به کار بیفتد، در دنیایى که به راستى بر روى انبارى‏از باروت قرار گرفته و جرقه‏اى کافى است که یک حریق جهانى به وجود بیاورد،چه جاى خوشبینى به آینده است؟راسل در کتاب امیدهاى نو مى‏گوید: «زمان حاضر زمانى است که در آن حس حیرت توام ‏با ضعف و ناتوانى همه را فرا گرفته است.مى‏بینیم به طرف جنگى پیش مى‏رویم که تقریبا هیچ کس خواهان آن نیست،جنگى که همه مى‏دانیم قسمت اعظم نوع بشر را به دیار نیستى خواهد فرستاد.و با وجود این مانند خرگوشى که در برابر مارافسون شده باشد خیره خیره به خطر نگاه مى‏کنیم بدون آنکه بدانیم براى جلوگیرى از آن چه باید کرد؟ در همه جا داستانهاى مخوف از بمب اتمى و هیدروژنى و شهرهاى با خاک یکسان شده و خیل قشون روس و قحطى و سبعیت و درنده خویى براى یکدیگر نقل مى‏کنیم،ولى با اینکه عقل حکم مى‏کند که از مشاهده چنین دورنمایى بر خود بلرزیم،چون جزئى از وجودمان از آن لذت مى‏برد و شکافى عمیق روح ما را به دو قسمت‏ سالم و ناسالم تقسیم مى‏کند،براى جلوگیرى از بدبختى تصمیم قاطعى نمى‏گیریم‏»(2)
    چه تصمیمى؟مگر بشر قادر است چنین تصمیمى‏بگیرد؟هم او مى ‏گوید: «دوره به وجود آمدن انسان نسبت به دوره تاریخى،طولانى، ولى نسبت به دوره‏هاى زمین شناسى کوتاه است.تصور مى‏کنند انسان یک میلیون سال است که به وجود آمدهاشخاصى‏هستند و از آن جمله اینشتاین که به زعم آنها بسیار محتمل است که انسان دوره حیات خود را طى کرده باشد ودر ظرف سنین معدودى موفق شود با مهارت شگرف علمى خود، خویشتن را نابود کند»
    انصافا اگر بر اساس علل مادى و ظاهرى قضاوت‏ کنیم این بدبینى‏ها بسیار بجاست.فقط یک ایمان معنوى، ایمان به «امدادهاى غیبى‏» و اینکه «جهان را صاحبى باشدخدا نام‏» لازم است که این بدبینى‏ها را زایل و تبدیل به خوشبینى کند و بگوید بر عکس، سعادت بشریت، رفاه و کمال بشریت،زندگى انسانى و زندگى مقرون به عدل و آزادى و امن و خوشى بشر، در آینده است و انتظار بشر را مى‏کشد
    اگر این بدبینى را بپذیریم ‏واقعا مساله صورت عجیب و مضحکى به خود مى‏گیرد، مثل بشر مثل‏ طفلى مى‏شود که در اولین لحظه‏اى که قادر مى ‏شود چاقو به دست بگیردآن را به شکم خود مى‏زند، خودکشى مى‏کند و کوچکترین حظى از وجود خود نمى‏برد.>
    مى‏گویند از عمر زمین سال.مى‏گویند اگر همه زمین و حیوان و انسان را که بر روى زمین به
    1. در زمانى که کتاب امیدهاى نو نوشته‏ مى‏شد، غرب از روس وحشت داشت، اما اکنون عامل چین به میان آمده و هر دواز آن مى‏ترسند.مثل معروفى است در خراسان: «دیوانه بجه که مست آمد» .
    امیدهاى نو، بخش سرگردانیهاى ما/ص 2
    همان ماخذ، بخش تسلط بر طبیعت/ص 26.
    وجود آمده، کوچک‏ کنیم و نسبت بگیریم، مثلا عمر زمین را یک سال فرض کنیم و نسبت‏ بگیریم، هشت ماه از این سال گذشته و اساسا جاندارى در آن وجود نداشته است،در حدود ماه نهم و دهم اولین جاندارها به صورت ویروسها، باکتریها و موجودات تک سلولى به وجود آمده است، درهفته دوم ماه آخر سال پستانداران به وجود آمده ‏اند، در ربع آخر از ساعت آخر از روز آخر سال انسان به وجود آمده است.
    دوره‏اى که دوره تاریخى انسان به شمار مى‏رودو انسان قبل از آن در حال توحش در جنگلها و غارها زندگى مى‏کرده است‏شصت ثانیه اخیر آن است که در این‏شصت ثانیه اخیر است که استعداد انسان ظهور کرده و عقل و علم بشر دست اندرکار شده و تمدن عظیم و شگفت آور به ‏وجود آمده است و انسان استعداد خود را کم و بیش به ظهور رسانده است.در همین شصت ثانیه است که انسان خلیفة الله بودن‏خود را به ثبوت رسانیده است.حالا اگر بنا باشد که انسان به همین زودى با مهارت شگرف علمى خود، خود را نابود کندو اگر واقعا انسان با قدرت علمى خود گور خود را به دست‏ خود کنده باشد و چند گامى بیشتر تا گور خود فاصله نداشته باشد،اگر واقعا چنین خودکشى اجتماعى در انتظار بشر باشد باید بگوییم خلقت این موجود بسى بیهوده و عبث بوده است.
    آرى، یک نفر مادى مسلک مى‏تواند این چنین فکرکند ولى یک نفر تربیت ‏شده در مکتب الهى این طور فکر نمى ‏کند، او مى‏گوید: ممکن نیست که جهان به دست چند نفردیوانه ویران شود، او مى ‏گوید: درست است که جهان بر سر پیچ خطر قرار گرفته است ولى خداوند همان طور که درگذشته - البته در شعاع کوچکترى - این معجزه را نشان داده، بر سر پیچهاى خطر بشر را یارى کرده و از آستین غیب مصلح ومنجى رسانده است، در این شرایط نیز چنان خواهد کرد که عقلها در حیرت فرو رود، او مى‏گوید: کار جهان عبث نیست، او مى ‏گوید: اگر چنان شودکه مادى مذهبان مى ‏گویند و ظهور انسان در روى زمین مصداق مثل معروف عربى‏بشود: «ما ادرى اسلم ام ردع‏» ، یا مصداق سخن حافظ بشود که: «راستى خاتم فیروزه بو اسحاقى خوش درخشید ولى دولت مستعجل بود»
    ترجمه: نمى‏دانم موافقت است‏یا مخالفت(کنایه از بلا تکلیفى).]
    حکمت و عنایت ‏پروردگار منافى خواهد بود: اذ مقتضى الحکمة و العنایة ایصال کل ممکن لغایة خیر، عمر جهان به پایان نرسیده است، هنوز اول‏کار است، دولتى مقرون به عدل و عقل و حکمت و خیر و سعادت و سلامت و امنیت و رفاه و آسایش و وحدت عمومى وجهانى در انتظار بشریت است، دولتى که در آن دولت‏حکومت با صالحین است و انتخاب اصلح به معنى واقعى در آن صورت خواهد گرفت.روزبهروزى خواهد رسیدو اشرقت الارض بنور ربها ، روزى که «اذا قام القائم حکم بالعدل، ارتفع فی ایامه الجور و امنت‏به السبل، و اخرجت الارض برکاتها و لا یجد الرجل منکم یومذ موضعا لصدقته و لا بره و هو قوله تعالى: و العاقبة‏للمتقین در آن روز به عدالت‏حکم شود و ستم براى همیشه رخت بر بندد، راهها امن گردد، زمین برکات و استعدادهاى‏خود را ظاهر گرداند و حداکثر استفاده از منابع و خیرات زمین صورت گیرد، فقیرى پیدا نشود که مردم صدقات و زکوات‏خود را به او بدهند و این است معنى سخن خدا: عاقبت از آن متقیان است.
    بجاى اینکه مایوسانه بنشینیم و بگوییم کاربشر تمام شده و بشر به دست‏خود گور خود را کنده و چند گامى بیشتر با آن فاصله ندارد و روزهاى خوش بشر دارد به پایان مى‏رسد، مى‏گوییم: باش تا صبح دولتش بدمد کاین هنوز از نتایج‏سحر است همان طور که ظهورهاى گذشته پس از سختیهایى ‏بوده، قطعا این ظهور نیز پس از سختیها و شدتها خواهد بود.همیشه برقها در ظلمتها مى ‏جهد.
    على(علیه السلام)اشاره به ظهور مهدى موعودمى‏کند و چنین مى‏فرماید:
    شرح منظومه حاج ملا هادى سبزوارى، بخش حکمت، در مبحث غایت.
    زمر/69.
    اعراف/128.
    بحار، ج 52/ص 338 و 339 با اندکى تلخیص.

    حتى تقوم الحرب بکم على ساق‏بادیا نواجذها، مملوئة اخلافها، حلوا رضاعها، علقما عاقبتها، الاو فى غد - و سیاتى غد بما لا تعرفون - یاخذ الوالى من غیرها عمالها على مساوى اعمالهاو تخرج له الارض افالیذ کبدها و تلقى الیه سلما مقالیدها فیریکم کیف عدل السیرة و یحیى میت الکتاب و السنة
    جنگ قد علم خواهد کرد در حالى که دندانهاى‏خود را نشان مى‏دهد.پستانهایش پر است و آماده است.شروع کار شیرین است و عاقبت آن تلخ.همانا فردا - و فردا چیزى‏ظاهر خواهد کرد که او را نمى‏شناسید و انتظارش را ندارید - آن حاکم انقلابى هر یک از عمال حکومتهاى قبلى را به ‏سزاى خویش خواهد رسانید، زمین پاره‏هاى جگر خود را از معادن و خیرات و برکات براى او بیرون خواهد آورد و کلیدهاى خودرا با تمکین به او تسلیم خواهد کرد، آن وقت به شما نشان خواهد داد که عدالت واقعى چیست، و کتاب خدا و سنت پیامبر را احیاء خواهد کرد.
    على(علیه السلام)نیزاز یک آینده عبوس و خشمناک و جنگهاى وحشت زا یاد مى‏کند ولى ‏على در پایان این شب سیه یک سفیدى میمونى را نوید مى‏دهد.قرآن کریم هم مى‏فرماید: و لقد کتبنا فى الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادى الصالحون.
    ما از پیش اطلاع داده‏ ایم‏که وارث اصلى زمین، بندگان صالح و شایسته ما خواهند بود(براى‏همیشه زمین در اختیار ارباب شهوت و غضب و بندگان جاه و مقام و اسیران هواى نفس نخواهد بود).
    آرى، این است فلسفه بزرگ مهدویت، در عین اینکه ‏پیش بینى یک سلسله تکانهاى شدید و نابسامانی ها و کشتارها و بى ‏عدالتی هاست، پیش بینى یک آینده سعادت‏بخش و پیروزى کامل عقل بر جهل، توحید بر شرک، ایمان بر شک، عدالت بر ظلم، سعادت بر شقاوت است، لهذا نوید و آرزوست.
    اللهم انا نرغب الیک فى دولة کریمة‏تعزبها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله و تجعلنا فیها من‏الدعاة الى طاعتک و القادة الى سبیلک و ترزقنا بها کرامة الدنیا و الاخرة

    حکومت علوی، الگوی حکومت مهدوی

    نوشته شده توسط حیدرعلی میمنه جهرمی   

     اشاره: شاید در اذهان بسیاری ازمردم این پرسش مطرح باشد که امام‏مهدی، علیه‏السلام، چگونه حکومت‏خواهد کرد و نظام سیاسی - اداری که‏او برپا می‏کند چه ویژگیهایی خواهدداشت؟

    در پاسخ این پرسش باید گفت که‏ویژگیهای حکومت مهدوی همان‏ویژگیهای حکومت علوی است; با این‏تفاوت که حکومت علوی تنها درگستره‏ای محدود از کره خاک و در مدت‏زمانی ناچیز برقرار شد و آن حضرت‏هم به دلیل درگیری در جنگهای داخلی،نتوانست‏به همه آنچه که در نظرداشت جامه عمل پوشد; اما امام مهدی، علیه‏السلام، با پیش گرفتن سیره‏جدش امیرالمؤمنان، علی،علیه‏السلام، تا آستانه برپایی قیامت‏از دالت‏برمی‏سازد و به همه اهداف‏خود دست می‏یابد. با توجه به فرارسیدن ماه شعبان،ماه تولد امام عدالت و ماه رمضان،ماه شهادت امام عدالت، بی مناسبت‏ندیدیم که برای آشنایی بیشترخوانندگان عزیز موعود مروری‏داشته باشیم بر سیره‏حکومتی امام‏علی، علیه‏السلام، در مدت زمان‏محدود حکومت‏خویش. امید که مقبول‏افتد. با پیروزیهای بزرگ اعراب مسلمان‏در نقاط مختلف جهان، سیل اموال ودرآمد به بیت المال سرازیر شد و درزمان خلیفه دوم، بر خلاف سنت پیامبرسبقت در اسلام یا شرکت در جنگهای‏صدر اسلام ملاک برتری در دریافت‏بیت المال شد. خلیفه هر چند بعدا از این‏تبعیض مالی اظهار پشیمانی کرد وسختگیریهایی به عمل آورد اما هرگزنتوانست اوضاع و احوال را به وضع‏پیشین بازگرداند (1) . عثمان در دوران زمامداری‏اش برخلاف وعده‏ای که هنگام قبول خلافت‏کرده بود نه به سنت پیامبر عمل کرد ونه سیره شیخین را مد نظر قرار داد،بلکه دست‏یاران و اقوام خویش را درتصاحب بیت المال باز نگه داشت و به‏بهانه صله رحم، اموال هنگفتی را به‏آنان اعطا کرد و همان تبعیضات دوران‏عمر را با شدت بیشتری گسترش داد ودر نتیجه زمینداران و مالداران بزرگ‏پدید آمدند. خود وی خانه‏ای از سنگ و آهک بناکرد که درهایش از چوب عاج و عرعرساخته شده بود. وقتی کشته شد صد وپنجاه هزار دینار و یک میلیون درهم نقداز خود باقی گذاشت و ارزش املاکش‏در «وادی القری‏» و دیگر جاها بیش ازصد هزار دینار برآورد شد. او اسب وشتران فراوان داشت (2) گوهرهایی که‏دخترانش بر سینه می‏آویختند چون‏آفتاب می‏درخشید (3) . تمام خمس گرفته شده از افریقا رایکجا به مروان بخشید و فدک را به‏قطاع (4) وی درآورد. همه غنایم‏افریقا - ازطرابلس تا طنجه - را به عبدالله بن ابی‏سرح اهدا کرد. زید بن ارقم - کلید دار بیت المال درزمان عثمان - که از جایزه دویست هزاردرهمی به ابوسفیان و رداخت‏یکصدهزار (درهم) به مروان با سفارش‏عثمان به خشم آمده بود. کلیدها را جلوعثمان گذارد و گریست. عثمان گفت:چون صله رحم کرده‏ام می‏گریی؟ گفت: نه اما گمان دارم این مالها رابه عوض انفاقهایی که در راه خدا،هنگام حیات رسول الله کردی‏برمی‏داری، اگر صد درهم به مروان‏می‏دادی باز هم زیاد بود (تا چه رسد به‏هزار درهم). عثمان گفت: پسر ارقم، کلیدها رابگذار و برو! فرد دیگری را مسؤول بیت‏المال خواهم کرد (5) از عطاهای بی حساب عثمان، زبیردارای چهار هزار دینار نقد، یک هزاراسب و یک هزار کنیز شده بود. طلحه‏املاک فراوان و خانه‏های مجلل داشت.عبدالرحمن بن عوف دارای هزار اسب،هزار شتر و ده هزار گوسفند بود و دراسکندریه، بصره و کوفه خانه‏های باشکوه بنا کرده بود. (6) امیرالمؤمنین که‏رابط میان مردم معترض وخلیفه بود،بادلسوزی تمام به وی پیشنهاد کرد جهت‏برآوردن خواسته‏های مردم سریعا به‏حقوق از دست رفته آنان رسیدگی‏نماید و خطر قریب الوقوع را به وی‏یادآور شد. عثمان برای این امر مهلت‏خواست، حضرت در پاسخ فرمود: آنچه به مدینه مربوط است، در آن‏مهلتی نیست و آنچه بیرون از مدینه‏است مهلتش رسیدن دستور تو به‏آنهاست. (7) اما عثمان نخواست‏یا نتوانست‏به‏قول خود وفا کند و بدین ترتیب‏موجبات قتل خویش را فراهم آورد. وجود این تبعیضها، مساله‏ای‏زودگذر و موقتی نبود که با رفتن‏عثمان از میان برود بلکه در میان‏خواص جامعه آن روز به صورت یک‏فرهنگ و عادت درآمده بود. اطرافیان و وابستگان خلیفه به‏صرف همین وابستگی و قرابت، از مال‏و مقام بسیار برخوردار می‏شدند وباتوجیهات هوس پسندانه آن را حق خودمی‏شمردند و تحت عنوان صله رحم‏سوسوی وجدان خویش را نیزخاموش ساخته با خیال راحت اموال‏مردم را به غارت می‏بردند. امیر المؤمنین، علیه‏السلام، درتوصیف این دوران می‏فرماید: او (عثمان) همانند شتر پر خوار وشکم برآمده همی جز جمع‏آوری وخوردن بیت المال نداشت. او باهمکاری بستگان پدری‏اش، همچون‏شتر گرسنه در بهار بر روی علف بیت‏المال افتاده به خوردن مشغول شدنداما کارشان به نتیجه نرسید». (8) بعد از قتل عثمان، مردم برای بیعت‏با امام علی، علیه‏السلام، به در خانه اوهجوم آوردند اما او بخوبی می‏دانست‏تغییر این فرهنگ وخارج ساختن این‏عادت زشت از سر بزرگان قوم کاری‏بس دشوار است و به یک عمل جراحی‏بزرگ نیاز دارد که پیکره سرطانی آن‏روز اجتماع تحمل آن را نخواهد داشت. ولی، به دلیل مسؤولیت الهی علما وحضور و اعلام آمادگی مردم برای‏تحقق این تحول اجتماعی، اصلاحات‏بزرگ خود را آغاز کرد و خطاب به‏مردم، اوضاع آن دوران را به دوران‏قبل از اسلام و عمل خویش را به‏اقدامات رسول خدا تشبیه کرد و ازامتحانی سخت‏خبر داد (9) و اصول‏خلل‏ناپذیر حکومت‏خود را اعلام نمودو تا آخر نیز بدان پای فشرد. امام، علیه‏السلام، دستور داد همه‏اسبها و شترها و اسلحه‏های موجود درخانه عثمان - جز سلاح و مرکب‏شخصی او - را به بیت المال بازگردانند. عمروعاص چون از این ماجرااطلاع یافت، در نامه‏ای به معاویه نوشت‏هرچه می‏خواهی بکن که پسر ابوطالب‏همه اموال تو را خواهد گرفت، آنچنانکه‏چوبی را پوست کنند. (10) امیرمؤمنان در دومین روز بیعت،براستی هشدار داد، اموال و قطایعی راکه عثمان، ناروا به دیگران بخشیده به‏بیت المال باز خواهد گرداند. هرچند باآن، زنانی را کابین بسته باشند و یاکنیزکان خریده باشند. (11) در دیدگاه علوی برتریهای معنوی،همچون تقوا و صحبت‏با رسول خداهرگز ملاک برتریهای مادی و مالی‏قرار نگرفت و همگان به طور مساوی ازبیت المال بهره‏مند شدند. به همین دلیل‏بسیاری از اشراف و رؤسای قبایل که‏اکنون خود را از حقشان! محروم‏می‏دیدند، امام عادل را رها کرده به‏سراغ معاویه رفتند. حضرت در یک‏درد دل خصوصی، با مالک اشتر، ازاینکه مردم او را رها کرده‏اند، شکوه‏کرد. مالک علت آن را شدت عدالت اودانست و گفت: اکثر مردم به دنبال دنیاهستند، اگر بذل مال کنی اطرافت جمع‏می‏شوند. فرمود: نمی‏توانم بیش از حق به کسی‏بدهم. امید است که خداوند گروهی‏کوچک را بر گروهی بزرگ غلبه‏دهد. (12) جامعه آن روز هرچند از بیماریها وانحرافات متعددی رنج می‏برد امادنیاطلبی و فساد مالی از همه آنهاخطرناک‏تر بود و امیر مؤمنان همچون‏طبیبی ماهر ابتدا به معالجه این آفت‏اهتمام ورزید. او دوست داشت همه‏انحرافات را از میان بردارد اما از بیم‏پراکندگی بیشتر مردم و توقف‏برنامه‏های اصلاحی، از وارد ساختن‏فشار بیشتر خودداری کرد. او آرزوداشت روزی بتواند همه سنتهای تعطیل‏شده رسول خدا، همچون تغییر مقام‏ابراهیم، حرمت متعتین (عمره تمتع،نکاح متعه)، غصب فدک و... را به حال‏اول خود بازگرداند (13) اما همین‏اصلاحات نیز با مقاوت شدید روبروشد و کوهی از مشکلات و کارشکنیهارا در مقابل حکومت عدل امام قرار دادکه برداشتن آنها به صبری جمیل،برنامه‏ای دقیق وموعظه‏های مردی‏شفیق محتاج بود که بزرگمردی چون‏علی بن ابیطالب، علیه‏السلام، همه آنهارا داشت. امام برای انجام این اصلاحات ابتدااز خود و اطرافیانشان آغاز کرد. کارگزاران امیرالمؤمنین وقتی‏می‏دیدند پیشوا و امامشان قبل از تعلیم‏دیگران به تعلیم نفس خویش اقدام‏نموده است (14) و برا طرافیان خود نیزهمچون دیگران در اجرای قوانین وعدالت، نظارت دارد، برای خود عذر وبهانه‏ای نداشتند. آن حضرت معتقد بودکسی که خود را به عدالت ملزم ننمود واولین تجربه عدالت را در کشور وجودخویش با بیرون راندن خواسته‏های دل‏نیازمود و در کار خیری که مردم راءبدان دعوت می‏کند پیشی نگرفت (15) قادرنخواهد بود دیگران را به کارهای نیک وعدالت وادار سازد. عدالت‏خواهی چنان با گوشت وخون امیر مؤمنان آمیخته بود که‏رسول خدا فرمود: او در راه اجرای احکام الهی‏سختگیر است. (16) او کاملا آگاه بود که اگر شخص‏حاکم یا اطرافیانش اندکی از جاده‏عدالت و انصاف بیرون روند، زیردستان با شدت بیشتری حریم عدالت رامی‏شکنند. به قول سعدی: اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی برآورند غلامان او درخت از بیخ به پنج‏بیضه که سلطان ستم روا دارد زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ از اینرو چشمهای روشنتر ازآفتابش همیشه بر اطرافیانش نظاره‏می‏کرد و به آنان اندک مجالی برای دورشدن از جاده عدالت نمی‏داد. آن حضرت در نامه‏ای به محمد بن‏ابوبکر، آنگاه که وی را به فرمانداری‏مصر فرستاد توصیه کرد که حتی درنگاه‏هایش به مردم عدالت داشته باشد.زیرا اگر حاکم میان نگاه کردن به‏بزرگان و اشراف جامعه با نگریستن به‏ضعفا و پا برهنگان تفاوت قائل شود،گروه اول به حمایت‏بی دلیل او طمع‏می‏کنند و دسته دوم از عدالت وی ناامیدمی‏شوند. (17) هشدار امیر مؤمنان به عقیل با آهن‏گداخته و سرزنش علی بن ابی رافع -متصدی بیت المال - به دلیل عاریت دادن‏یک گردنبند به دختر خلیفه و دستور بازگرداندن آن، در همین راستا قابل‏تفسیر است. آن حضرت برای آنکه نشان دهدبرداشت نابجا از بیت المال، نوعی‏دزدی محسوب می‏شود به عقیل که‏درخواست مال بیشتری داشت فرمود:شبانه صندوق تاجران بازار را بشکن‏و بردار. عقیل اظهار اشت‏خواهان‏دزدی نیستم. فرمود: دزدی از یک نفر آسانتر است ازسرقت از بیت المال است و خیانت‏به‏یک گروه سختتر از خیانت‏به یک فرداست. (18) روزی، در میان لباسهای مختلفی‏که به بیت المال رسیده بود، یک پالتوی‏کلاه‏دار از جنس خز، نظر امام حسن، علیه‏السلام، را به خود جلب کرد; اماحضرت از دادن آن خودداری کرده به‏عدالت تقسیم نمود و آن پالتو سهم‏جوانی همدانی شد و او چون شنید امام‏حسن بدان نظر داشته، به وی تقدیم‏کرد. (19) با مروری بر خطبه‏ها و نامه‏های‏امام امیر المؤمنین برنامه‏های نظارتی‏ایشان را برای تحت نظر گرفتن‏کارگزاران می‏توان به دو بخش تقسیم‏کرد: بخش فکری، فرهنگی و بخش‏اجرایی، حکومتی. . اقدامات فکری و فرهنگی امام امیرالمؤمنین برای حفظ وادامه سلامت کارگزارانش به‏مناسبتهای مختلف، جایگاه، وظایف وسرانجام انسان را برای آنان تبیین‏می‏نمود تا از گرفتار آمدنشان در دام‏غفلت‏بر حذر دارد. دامی که بیشترین‏صیدش صاحب منصبان و حاکمان‏اند.وی هنگام اعزام یکی از مدیران به محل‏ماموریت و یا در حین خدمت، طی‏نامه‏هایی آنان را به یاد نظارت خداوندبر اعمال بندگان و سختیهای قیامت‏می‏انداخت و نسبت‏به مسؤولیت الهی‏آنها بیدار باش می‏داد. در نامه‏ای به‏یکی از مالیات بگیران خود «او را به تقواو ترس از خدا در امور پنهان فرمان‏می‏دهد، آنجا که غیر خدا هیچ شاهدی‏نیست.» (20) و نیز می‏فرماید: در راه خدا آنچه بر شما واجب‏است انجام دهید که خداوند از ما و شماخواسته با کوششهای خود از اوسپاسگزاری کنیم. (21) شبیه چنین سفارشهایی در نامه به‏مالک اشتر و محمد بن ابی‏بکر (22) نیزدیده می‏شود. و نیز به مالک سفارش‏فرمود: مبادا به بهانه اطاعت از فرمان‏دیگری، فرمان خدا را نادیده گیری. امیرالمؤمنین حکومت و زمامداری‏را به عنوان امانت در دست کارگزاران‏معرفی می‏کرد که خیانت در آن ودست‏درازی به بیت‏المال، همسنگ‏خیانت‏به خون مسلمانان (23) و نشانه‏عدم اعتقاد فرد خائن به قیامت است. (24) در نامه معروف به عثمان بن‏حنیف (25) بعد از گله و شکایت از او وبیان زندگانی سراسر زهد خود، علت‏اینگونه سخت گیری بر نفس را ترس ازروز هولناک قیامت می‏شمارد و کسانی‏را که به غذاهای تشریفاتی و نابودشدنی دنیا مشغول گشته‏اند به‏حیوانات پرواری تشبیه کرده است تامخاطب را از خواب غفلت‏بیدار کند ودر پایان به فرماندار خود می‏نویسد: پسر حنیف، از خدا بترس و به‏همان قرصهای نان اکتفا کن تا خلاصی‏تو از جهنم امکان پذیر گردد. (26) روش دیگر امام، علیه‏السلام، برای‏نظارت بر زمامداران از طریق فکری،فرهنگی، توجه دادن آنها به عواقب‏شوم خیانت در همین دنیاست، اگرکسی به قبر و قیامت هم کاری نداشته‏باشد، باید بداند که «ستم، نامه عزل‏شاهان بود» مملکتی ممکن است‏به کفربماند ولی به ظلم باقی نخواهد ماند، اگرزمامدار در پی کسب نام نیک دردنیاست، بایستی متوجه باشدهمانگونه که امروزیان اعمال گذشتگان‏را نقد و بررسی کرده مورد قضاوت‏قرار می‏دهند، آیندگان نیز اعمال ما راخواهند سنجید. «مردم به کارهای تو - مالک -همانگونه نظر می‏کنند که تو درباره آنهامی‏گفتی‏» (27) بسیاری از حیف و میلها در بیت‏المال بدان دلیل صورت می‏گیرد که‏حاکم می‏خواهد با دادن اموال همه‏مردم به گروهی خاص، آنان را دراطراف خود نگه دارد تا روز مبادا از اوو حکومتش دفاع کنند. البته بهره‏مندان‏از این اموال چند صباحی زبان به مدح‏و ثنای او خواهند گشود و در ظاهرموجب سرافرازی حاکم در دنیامی‏گردند اما سنت‏خداوند بر این قرارگرفته است که سرانجام ازسپاسگزاری آنان محروم می‏گردد وهنگام نیاز و لغزش بدترین رفیقان وملامت کننده‏ترین دوستان باشند. (28) خدای تعالی با هیچ یک از بندگان‏خود بی دلیل نه سر خصومت و دشمنی‏دارد و نه با احدی پیمان قوم و خویشی‏و برادری بسته است، بلکه همه چیز براساس حکمت و قانون استوار گردیده‏و باطل در آن راه ندارد یکی از این‏حکمتهای الهی هلاکت قوم ستمکار باهر نام و عنوان است. امیرمؤمنان درنامه‏ای به فرماندهان نظامی علت‏سقوط و هلاکت‏حکومتهای گذشته رادر دو مساله دیده است: یکی آنکه‏زورمندان آنها به گونه‏ای عمل‏می‏کردند که مردم مجبور شدندحقوقشان رااز طریق رشوه و دیگرراههای ناصواب خریداری نمایند ودیگری سوق دادن مردم به سوی باطل‏از سوی حاکمان است. (29) شیوه دیگر امیرالمؤمنین برای دورساختن زمامداران از ارتکاب خیانت،تحریک احساسات و غیرت آنها بود. درنامه‏ای به ابن عباس می‏نویسد. من در کارهای تو شریکم اگر زیانی‏برسانی به امام و پیشوای خود زیان‏رسانده‏ای. (30) و در نامه‏ای احتمالا به‏همین شخص برای آنکه او را از راه‏خطایی که رفته بود پشیمان کند،می‏فرماید: من تو را شریک در امانتم - یعنی‏حکومت - قرار داده‏ام و از میان همه‏خاندانم به تو اعتماد کردم، حالا که‏اوضاع بر من سخت‏شده، تو هم مرارها کرده‏ای؟! چطور مال حرام ازگلویت پایین می‏رود (31) ... گاهی حضرت در سخنرانیهای‏عمومی نیز به مردم هشدار می‏داد که‏خداوند شما را به وسیله اموال‏می‏آزماید. روزی مولای متقیان در حال‏سخنرانی بود، مردی برخاست و ازمعنی فتنه و امتحان پرسید. امام پاسخ‏داد: وقتی آیه «الم احسب الناس ان‏یترکوا، ان یقولوا آمنا و هم لایفتنون‏» نازل شد از رسول خداپرسیدم مقصود از آزمایش و فتنه‏چیست؟ فرمود: یا علی! امت، بعد از من‏امتحان خواهند شد... این مردم پس ازمن با ثروتشان آزمایش می‏شوند،دیندار بودن را منتی بر خدا قرارمی‏دهند... رشوه را به نام هدیه و ربارا به رسم تجارت حلال‏می‏شمارند (32) ... . اقدامات اجرایی و حکومتی اقدامات فرهنگی و سفارش‏حاکمان و کارگزاران به یادآوری‏قیامت و نظارت خداوند هرچندضروری و کارساز است، اما هرگزکافی نیست. بلکه در کنار آن بایستی‏اقدامات حکومتی و نظارتی نیز اعمال‏گردد. اقدامات امام امیرالمؤمنین در این‏خصوص عبارتند از: -2. انتخاب اصلح برای مدیریت یکی از مهمترین وظایف حاکم‏اسلامی، انتخاب شایسته‏ترین افرادبرای مدیریتهای مختلف کشور است. امیرالمؤمنین، مدیر جامعه را به‏قطب آسیا تشبیه کرده (33) و تغییر آن راموجب تغییر اوضاع زمانه دانسته‏است (34) در بسیاری موارد دین و اعتقادمردم نیز اعتقاد مدیر آن جامعه‏می‏باشد چنانکه رسول خدا،صلی‏الله‏علیه‏وآله، در نامه‏های خود باامپراتور روم و پادشاه ایران، گناه‏مسلمان نشدن مردم را به عهده آنان‏دانست. رهبر جامعه اسلامی چنانکه به‏هر دلیل فردی را به مدیریت‏بخشی ازکشورش برگزیند، در حالیکه می‏دانددیگری از او شایسته‏تر است، به‏فرمایش پیامبر اکرم،صلی‏الله‏علیه‏وآله، به خدا و رسول خداو همه مسلمانان خیانت کرده است. (35) رسول خدا جوانی بیست و چندساله به نام «عتاب بن اسید» را به‏فرمانداری مکه انتخاب کرد و به اوفرمود: می‏دانی چه مقامی به تو داده‏ام؟تو را فرماندار اهل الله، عز و جل،نموده‏ام و بعد فرمود: لو اعلم لهم خیرا منک‏استعملته، علیهم‏اگر بهتر از تو سراغ داشتم او را بدین‏امر برمی‏گزیدم. (36) یکی از یاران پیامبر از وی مقام ومنصبی خواست، حضرت دستی به‏شانه‏اش زد و فرمود: تو برای حکومت ضعیفی و آنکه ازعهده بر نیاید، در آخرت خوار وپشیمان خواهد شد. (37) امام امیرالمؤمنین نیز در دوران‏زمامداری خود بدین امر مهم توجه‏کافی داشت، خود به انتخاب اصلح‏اقدام می‏کرد، مدیران ضعیف را معزول‏می‏نمود و به کارگزاران خود این امر راءتوصیه می‏فرمود.

     

     حیدرعلی میمنه جهرمی 

     ----------------------------------------------------------

    پی‏نوشتها: . ر.ک: شهیدی، سیدجعفر، تاریخ تحلیلی‏اسلام. . ر.ک: المسعودی مروج الذهب، ج‏1، جز 2،ص 332. . ر.ک: علی، حماسه جاوید، ص‏45. . «قطاع‏»، قطعه زمینی است که حاکم به‏فردی واگذار می‏کند و سود بسیار اندکی ازاو می‏گیرد اما از دادن مالیات معاف است.ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج‏البلاغه، ج‏1،ص 269. . ر.ک: ابن ابی الحدید، همان، ج‏1، ص‏198. . ر.ک: علی حماسه جاوید، ص‏45. . نهج‏البلاغه، خطبه 164. . همان، خطبه 2. . همان، خطبه 16. . ر.ک: ابن ابی الحدید، همان، ج‏1، ص‏90. . ر.ک: نهج‏البلاغه، خطبه 15. . شرح نهج‏البلاغه، ابن ابی الحدید، همان،ج‏1، ص‏180. . ر.ک: الکلینی، محمدبن یعقوب، الکافی‏روضه)، ج‏1، ص‏85. . ر.ک: نهج‏البلاغه، کلمات قصار 73. . ر.ک: همان، خطبه 86. . امام امیرالمؤمنین در زمان پیامبر مدتی‏به ولایت و جمع زکات و خراج یمن منصوب‏شد، بعضی از صحابه پیامبر که با او بودندخواستند بر شتر صدقه سوار شوند، امام‏علی، علیه‏السلام، اجازه نداد و فرمود: سهم‏شما به اندازه سهم دیگران است و عاملی راکه در غیاب حضرت با این اشخاص مداراکرده بود ملامت کرد. آنها از سختگیری علی،علیه‏السلام، به پیامبر شکایت‏بردند، پیامبرفرمود: از علی شکایت نکنید که برای خداسختگیر است، حق با علی است و او به‏تنهایی ارزش یک سپاه در راه خدا را دارد. . ر.ک: نهج‏البلاغه، نامه 27. . المجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج‏41،ص 114. . ر.ک: همان، ص‏401. . ر.ک: نهج‏البلاغه، نامه 26. . همان، نامه 51. . ر.ک: همان، نامه 27. . ر.ک: همان، خطبه 176. . ر.ک: همان، نامه 41. . عثمان بن حنیف بن واهب بن الحکم بن‏ثعلبة بن الحارث الانصاری - در زمان‏حکومت عمر متصدی اخذ مالیات ازبخشهایی از عراق بود - امیرالمؤمنین او را به‏ولایت‏بصره گماشت، طلحه و زبیر چون بربصره تسلط یافتند بعد از شکنجه‏های زیاد،او را از بصره بیرون کردند، وی بعد ازشهادت علی بن ابیطالب، علیه‏السلام، درکوفه ماند و در زمان معاویه از دنیا رفت (ابن‏ابی الحدید، همان، ج‏16، ص‏205) عثمان ازصحابه رسول خدا بود و در جنگ احدشرکت داشت. . ر.ک: نهج‏البلاغه، نامه 45. . همان، نامه 53. . همان، خطبه 126. . ر.ک: همان، نامه 79. . ابن ابی الحدید، همان، ج‏15، ص‏126. . نهج‏البلاغه، نامه 41. . همان، خطبه 156. . ر.ک: همان، خطبه 3. . ر.ک: همان، نامه 31. . البیهقی، سنن، ج‏10، ص‏11. . اسد الغابه، ج‏3، ص‏358. . مدیریت و فرماندهی در اسلام، ص‏153. مجله موعود شماره 17