تاریخ اسلام

تاریخ اسلام

تاریخ اسلام

تاریخ اسلام

فرق امامت و ولایت چیست؟

کلمه امام به معنای پیشوا است. کلمه پیشوا درست ترجمه کلمه امام در عربی است. خود کلمه امام یا پیشوا مفهوم مقدسی ندارد. پیشوا یعنی کسی که پیشرو است و عده ای تابع و پیرو او هستند، اعم از آنکه عادل و درست رو باشد و یا باطل و گمراه.[1]
قرآن هم کلمه امام را در هر دو مورد به کار برده است. در یک جا می فرماید:
"و جعلنا الائمة یهدون بامرنا"[2] "ما آنها را پیشوایان هادی به امر خودمان قرار دادیم".
و در جای دیگر می فرماید:
"ائمة یدعون الی النار"[3] "پیشوایانی که مردم را به سوی آتش می خوانند".
معنای اصطلاحی امام:
معنای اصطلاحی امام نزد علمای شیعه و سنی متفاوت است. بررسی ریشه ای این معنا و تفاوت آن را بعد از بررسی معنای ولایت خواهیم گفت. اما در اینجا معنای اصطلاحی امام را اجمالاً از دیدگاه اکثر علمای شیعه اشاره می کنیم:
"امامت یعنی پیشوایی و زمامداری کلی در تمام امور دینی و دنیوی".[4]
این پیشوایی در تمام امور، دارای شؤونی است که در بررسی معنای ولایت ذکر می شود طبق عقیده شیعه دارا بودن این شؤون با عصمت همراه است و امام کسی است که از خصیصه عصمت برخوردار است.
معنای ولایت:
ولا، وَلایت، وِلایت از ماده "ولی" اشتقاق یافته است. معنای اصلی این کلمه همچنانکه راغب در "مفردات القرآن"[5] گفته است، قرار گرفتن چیزی در کنار چیز دیگر است به نحوی که فاصله ای در کار نباشد به همین مناسبت طبعاً این کلمه در مورد قرب و نزدیکی به کار رفته است، اعم از قرب مکانی و قرب معنوی، و باز به همین مناسبت در مورد دوستی، یاری، تصدی امر، تسلط و معانی دیگر از این قبیل استعمال شده است چون در همه اینها نوعی مباشرت و اتصال وجود دارد.[6] راغب راجع به کلمه وِلایت می گوید:
ولایت (به کسر واو) به معنی نصرت است و اما ولایت (به فتح واو) به معنی تصدی و صاحب اختیاری یک کار است و گفته شده است که معنی هر دو یکی است و حقیقت آن همان تصدی و صاحب اختیاری است.[7]
معنای اصطلاحی ولایت:
از نظر اسلام دو نوع ولاء وجود دارد: ولاء منفی و ولاء مثبت. یعنی مسلمانان از یک طرف مأمورند که نوعی ولاء را ترک کنند که از آن به ولاء منفی تعبیر می کنیم و نوع دیگر از ولاء را داشته باشند که آن را ولاء مثبت می نامیم. ولاء اثباتی نیز بر دو قسم است: ولاء عام و ولاء خاص. و ولاء خاص نیز اقسامی دارد همانند: ولاء زعامت دینی، ولاء زعامت اجتماعی، ولاء تصرف یا ولایت تکوینی.[8]
ولایت منفی:
همان طور که گفته شد به معنی ترک کردن نوعی ولاء و دوستی است. مسلمانان علاوه بر اینکه باید با یکدیگر رابطه دوستی و محبت داشته باشند و به اصطلاح دارای ولایت مثبت باشند، در مقابل دشمنان و کفار باید به گونه ای دیگر رفتار کنند یعنی آن دوستی و محبتی را که مابین خود دارند نسبت به کفار نداشته باشند و البته این به معنای آن نیست که نسبت به کفار بغض و کینه داشته باشند.
در مورد ولایت منفی قرآن می فرماید:
"یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا عدوی و عدوکم اولیاء تلقون الیهم بالمودة و قد کفروا بما جائکم من الحق"[9] "ای کسانی که ایمان آوردید، دشمن من و دشمنان خودتان را ولی نگیرید که دوستی بر آنان افکنید و حال اینکه به حقی که شما را آمده است کافر شده اند".
و این دشمنی به آن جهت است که:
"ان یثقفوکم یکونوا اعداءً و یبسطوا الیکم ایدیهم و السنتهم بالسوء و ودوا لو تکفرون"[10] "اگر به شما دست یابند دشمنتان هستند و دست و زبانشان را به بدی به سوی شما می گشایند و دوست دارند کافر شوید".
قرآن سرّ لزوم اجتناب و احتیاط از بیگانه را این می داند که آنها دوست دارند دیگران نیز به کیش آنها درآیند. و البته همین کفار اگر دشمنی نورزند اگر چه نباید به عنوان دوست و سرپرست مسلمانان باشند اما رابطه محبت با آنها نفی نشده است.
"لا ینهاکم اللَّه عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوا من دیارکم ان تبرّوهم و تقسطوا الیهم ان اللَّه یحب المقسطین"[11] "خدا باز نمی دارد شما را از کسانی که با شما در دین مقاتله و جنگ نکردند و شما را از خانه هاتان بیرون نرانده اند که نیکی کنید نسبت به آنان و دادگری کنید همانا خدا دادگران را دوست دارد".
در مورد ولایت اثباتی عام نیز که همان رابطه دوستی بین مسلمانان است در قرآن آمده است:
"والمؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر"[12] "مردان و زنان مؤمن بعضی ولی بعضی دیگرند به معروف امر می کنند و از منکر باز می دارند".
ولایت خاص:
یعنی ولایتی که اشخاص خاصی آن را دارا هستند و مربوط به رابطه عموم مسلمانان نیست. این ولایت را نیز در سه قسم بیان می کنیم:
ولاء پیشوایی، مقام مرجعیت دینی، یعنی مقامی که دیگران باید از ولی پیروی کنند و او را الگوی اعمال و رفتار دینی خویش قرار دهند و دستورات دینی را از او بیاموزند، به عبارت دیگر مقام زعامت دینی.
ولاء زعامت، یعنی حق رهبری اجتماعی و سیاسی اجتماع نیازمند رهبر است و آن کسی که باید زمام امور اجتماعی را بدست گیرد و شؤون اجتماعی مردم را اداره کند، ولی امر مسلمین است.
ولاء تصرف، یا ولاء معنوی، بالاترین مراحل ولایت است این ولایت نوعی اقتدار و تسلط فوق العاده تکوینی است. مقصود از ولایت تکوینی این است که انسان در اثر پیمودن صراط عبودیت به مقام قرب الهی نائل گردد و اثر وصول به مقام قرب - البته در مراحل عالی آن - این است که معنویت انسانی که خود حقیقت و واقعیتی است در وی متمرکز می شود و با داشتن آن معنویت قافله سالار معنویات مسلط بر ضمائر و شاهد بر اعمال و حجت زمان می شود. زمین هیچگاه از ولیی که حامل چنین معنویتی باشد و به عبارت دیگر از انسان کامل خالی نیست.
رابطه امامت و ولایت:
گفتیم که امامت دارای شؤونی است، سه قسم ولایت خاص که گفتیم، شؤون امامت را تشکیل می دهند، یعنی امام کسی است که هم زعامت دینی و هم زعامت و رهبری اجتماعی را به عهده دارد و دارای ولایت تکوینی نیز هست. این اعتقاد، اعتقاد اکثریت شیعه در مورد امامت است. اما غیر شیعه بعضی از این شؤون را برای امام نمی پذیرند. اهل سنت تنها زمامداری و سرپرستی جامعه را از شؤون امام می داند و شأن دیگری را برای امام معتبر نمی دانند.
نتیجه آنکه ولایت و امامت تفاوت واقعی ندارد و به اصطلاح تفاوت آنها اعتقادی است، امام همان ولی است و تفاوت آن تنها در این است که ولایت شأن امامت است.
منابعی دیگر برای مطالعه بیشتر:
1- امام شناسی، علامه سیدمحمدحسین تهرانی.
2- امامت و رهبری، محمدحسین مختاری مازندرانی.
3- ولایت و امامت، هادی نجفی.


[1] . مرتضی مطهری، امامت و رهبری، ص 46، انتشارات صدرا.
[2] . انبیاء / 73.
[3] . قصص / 41.
[4] . ابراهیم امینی، بررسی مسائل کلی امامت، ص 27، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی.
[5] . مفردات القرآن، راغب اصفهانی، مادی ولی.
[6] . مرتضی مطهری، ولاءها و ولایت ها، ص 13-15، انتشارات صدرا.
[7] . مفردات القرآن، راغب اصفهانی، ماده ولی.
[8] . مرتضی مطهری، ولاءها و ولایت ها، ص 16، انتشارات صدرا.
[9] . الممتحنه / 1 و 2.
[10] . الممتحنه / 1 و 2.
[11] . الممتحنه / 8.
[12] . توبه / 71.

معنای ولایت وانواع آن چیست؟

(( ولایت )) چیست؟

((ولایت)) واژه ای عربی است که ازکلمه ی (( وَلْی)) گرفته شده است. ((وَلْی)) در لغت عربی، به معنای آمدن چیزی است درپی چیز دیگر؛ بدون آن که فاصله ای درمیان آن دو باشد که لازمه ی چنین توانی و ترتّبی،قرب و نزدیکی آن دو به یکدیگر است. ازاینرو، این واژه با هیئت های مختلف(به فتح و کسر) درمعانیِ ((حبّ و دوستی)) ،(( نصرت ویاری))،(( متابعت و پیروی))، و ((سرپرستی)) استعمال شده که وجه مشترک همه این معانی همان قرب معنوی است.
مقصود از واژه ی ((ولایت)) دربحث ولایت فقیه،آخرین معنای مذکور یعنی ((سرپرستی)) است. ولایتِ به معنای سرپرستی، خود دارای اقسامی است وباید هریک توضیح داده شود تا روشن گردد که دراین مسأله، کدام یک ازآنها مورد نظر می باشد.

ولایت تکوینی، ولایت برتشریع، ولایت تشریعی

ولایت سرپرستی، چند سنخ است که به حسب آن چه سرپرستی می شود(مُولّیٰ علیه) متفاوت می گردند. ولایتِ سرپرستی، گاه ولایت تکوینی است، گاهی ولایت بر تشریع است، وزمانی ولایت درتشریع. ولایت تکوینی به دلیل آن که به تکوین و موجودات عینی جهان مربوط می شود، رابطه ای حقیقی میان دو طرف ولایت وجوددارد و ولایتی حقیقی است، امّا ولایت برتشریع ونیز ولایت درتشریع با دوقسم خود- که درصفحات بعدی توضیح داده می شود- همگی ولایت های وضعی وقراردادی هستند؛ یعنی رابطه ی سرپرست با سرپرستی شده، رابطه ی علّی ومعلولی نیست که قابل انفکاک و جدایی نباشد.
((ولایت تکوینی)) یعنی سرپرستی موجودات جهان و عالم خارج وتصرف عینی داشتن درآنها؛ مانند ولایت نفس انسان برقوای درونی خودش. هرانسانی نسبت به قوای ادراکی خود مانند نیروی وهمی و خیالی ونیز برقوای تحریکی خویش مانند شهوت وغضب، ولایت دارد؛ براعضاء و جوارح سالم خود ولایت دارد؛ اگر دستور دیدن می دهد، چشم او اطاعت می کند واگر دستور شنیدن می دهد، گوش او می شنود واگر دستور برداشتن چیزی را صادر می کند، دستش فرمان می برد واقدام می کند؛ البتّه این پیروی وفرمانبری، درصورتی است که نقصی دراین اعضاء وجود نداشته باشد.
بازگشت این ولایت تکوینی، به ((علّت ومعلول)) است. این نوع از ولایت،تنها بین علّت ومعلول تحقّق می یابد وبراساس آن، هرعلتی، ولیّ و سرپرست معلول خویش است وهرمعلولی، مولّیٰ علیه وسرپرستی شده ودرتحت ولایت و تصّرف علّت خود می باشد.
ازاینرو، ولایت تکوینی (رابطه ی علّی ومعلولی) ، هیچ گاه تخلّف بردار نیست ونفس انسان اگر اراده کند که صورتی را درذهن خود ترسیم سازد، اراده کردنش همان وترسیم کردن وتحقّق بخشیدن به موجود ذهنی اش همان.
نفس انسان، مظهر خدایی است که: ﴿ انّما أمرُهُ إذا أراد شیئاً أن یقول له کُن فیکون﴾1 ولذا هرگاه چیزی را اراده کند وبخواهد باشد،آن چیز با همین اراده و خواست ، درحیطه نفس، موجود و متحقّق می شود. ولیِ ّواقعی و حقیقی اشیاء واشخاص که نفس همه ی انسان ها درولایت داشتن مظهر اویند،فقط وفقط، ذات اقدس الهی است؛ چنان که درقرآن کریم ولایت را دروجود خداوند منحصر می کند و می فرماید: ﴿ فالله هو الولیّ﴾2.
((ولایت برتشریع)) همان ولایت برقانونگذاری وتشریع احکام است ،یعنی این که کسی، سرپرست جَعْلِ قانون و وضع کننده ی اصول و مواد قانونی باشد. این ولایت که درحیطه ی قوانین است ونه دردایره ی موجودات واقعی و تکوینی، اگر چه نسبت به وضع قانون تخلّف پذیر نیست یعنی با اراده مبدء جَعل قانون، بدون فاصله ، اصل قانون جعل می شود، لیکن درمقام امتثال، قابل تخلّف وعصیان است؛یعنی ممکن است افراد بشر، قانونِ قانونگذاری را اطاعت نمایند و ممکن است دست به عصیان بزنند وآن را نپذیرند؛ زیرا انسان برخلاف حیوانات،آزاد آفریده شده و می تواند هریک از دو راه عصیان و اطاعت را انتخاب کند و در عمل آن را بپیماید. درمباحث گذشته گفته شد3 که تنها قانون کامل وشایسته برای انسان، قانونی است که ازسوی خالق انسان وجهان و خدای عالِم و حکیم مطلق باشد ولذا، ولایت برتشریع و قانونگذاری ، منحصر به ذات اقدس اله است، چنان که قرآن کریم دراین باره فرموده است:﴿ إن الحکم إلاّ لله﴾4 .
((ولایت تشریعی)) یعنی نوعی سرپرستی که نه ولایت تکوینی است ونه ولایت برتشریع وقانون ،بلکه ولایتی است درمحدوده ی تشریع و تابع قانون الهی که خود بردوقسم است: یکی ولایت برمحجوران ودیگری ولایت برجامعه ی خردمندان.
پیش از آن که به بیان دو قسم ولایت تشریعی بپردازیم، یادسپاری این نکته ضروری است که ولایت تشریعی با دو قسمش ، همانند ولایت برتشریع ، مربوط به رابطه ی تکوینی وعلّی ومعلولی نیست، بلکه ازامور اعتباری و قراردادی است5 ؛ البته ولایت برتشریع ،با یک تحلیل عقلی که ضمناً اشاره شد ، به سنخ ولایت تکوینی برمی گردد؛ زیرا قلمرو ولایت برتشریع، همانا فعل خود شارع است؛ یعنی او ولایت براراده ی تشریع دارد که از آن به (( ارادﺓ التشریع)) یاد می شود نه (( اراده ی تشریعیّه)).

ولایت برمحجوران؛ ولایت برجامعه ی خردمندان

ولایت درمحدوده ی تشریع، درقرآن کریم ودرروایات اسلامی، گاهی به معنای تصدّی امور مردگان یا کسانی که براثر قصور علمی یا عجز عملی یا عدم حضور، نمی توانند حق خود را استیفا کنند وگاهی به معنای تصدی امور جامعه ی انسانی.
به عنوان نمونه ی ؛فرمایش رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلّم) در واقعه ی غدیرخم: (( ألست أولیٰ بکم من أنفسکم)) 6 ؛(( من کنت مولاٰه فعلىٌ مولاٰه))7 و همچنبن آیاتی مانندِ﴿النّبیّ أولیٰ بالمؤمنین من أنفسهم﴾8 و﴿ إنّما ولیّکم الله و رسوله والّذین ٰامنوا الّذین یقیمون الصلاﺓ و یؤتون الزّکوﺓ وهم راکعون﴾9 ؛ بازگو کننده ی ولایت و سرپرستی و اداره ی امورجامعه اسلامی است و ازسوی دیگر، آیاتی نظیر:﴿ ومن قتل مظلوماً فقد جعلنا لولیّه سلطاناً فلا یسرف فی القتل﴾10 ﴿واهله ثم لنقولَنَّ لولیه ما شهدنا مَهْلک اهله﴾11 و ﴿فإن کان الّذی علیه الحقّ سفیهاً أو ضعیفاً أو لا یستطیع أن یُمِلّ هو فلیملل ولیه بالعدل ﴾12 ، درباره ی ولایت سرپرستی مردگان و سفیهان و محجوران است.
درفقه اسلامی نیز همین دوگونه ازولایت آمده است.ولایت برجامعه، اعمّ از کشورداری و قضاء و داوری، درمبحث جهاد وامر به معروف ونهی از منکر فقه مطرح شده است. همه ی فقیهانی که به فلسفه ی فقه اندیشیده اند، ضرورت والی برای جامعه را به روشنی درک کرده اند؛ مثلاً فقیه بزرگوار،صاحب جواهر(ره)، دربخش امر به معروف ونهی ازمنکر،پس ازطرح مسأله ی جنگ و امر به معروف و نهی ازمنکر می گوید: (( ممّا یظهر بأدنی تأمّل فى النّصوص وملاحظتهم حال الشیعـﺓ و خصوصاً علماء الشیعـﺓ فى زمن الغیبـﺓ و الخفاء بالتوقیع الّذى جاء إلی مفید من ناحیـﺓ المقدسـﺓ وما اشتمل علیه من التبجیل والتعظیم بل لولا عموم الولایـﺓ لبقی کثیر من الأ ُمور المتعلّقـﺓ بشیعتهم معطّلـﺓ فمن الغریب وسوسـﺓ بعض النّاس فى ذلک بل کانه ما ذاق من طعم الفقه شیئاً))13 .
آن چه این فقیه بزرگوار برآن تأکید دارد، یک مسأله ی عقلی است. وی پس از اندیشه درانبوهی ازاحکام اسلامی درزمینه های گوناگون حیات بشری، به این نتیجه رسید که این احکام فراوان، به قطع، نیازمند متولّی و مجری است ودرغیر این صورت، امورزندگی شیعیان درعصر غیبت ولی عصر(عج) ، معطّل می ماند. وی برای تأکید براین مسأله می گوید: کسی که درولایت فقیه وسوسه کند، گویا طعم فقه را نچشیده و فلسفه وجودی دین و احکام آن را درنیافته است. ایشان درنهایت می گوید: بعید است که فقیه جامع الشرایط،حق جهاد ابتدایی نداشته باشد14.صاحب جواهر(ره) درمبحث قضاء جواهرنیز همین مطالب را درباره ی گستره ی ولایت فقیه درعصر غیبت آورده است.15
نظر شیخ انصاری(ره) درباره ی حکومت و ولایت فقیه را باید درکتاب قضا جستجو نمود نه دررسائل و مکاسب. ایشان درکتاب قضا چنین می فرماید: از روایات گذشته ظاهر می شود که حکم فقیه، درتمام خصوصیت های احکام شرعی و درتمام موضوعات خاص آنها، برای ترتیب دادن احکام برآنها نافذ می باشد؛ زیرا متبادر ازلفظ((حاکم)) درمقبوله ی عمرین حنظله، همان ((متسلّط مطلق)) است؛یعنی این که امام (علیه السلام)فرمودند: ((فإنّى قد جعلته علیکم حاکماً))16 ، نظیر گفتار سلطان و حاکم است که به اهل شهری بگوید: ((من فلان شخص را حاکم برشما قرار دادم )) که ازاین تعبیر، برمی آید که سلطان، فلان شخص را درهمه ی امورکلّی و جزیی شهروندان که به حکومت برمی گردد، مسلّط نموده است.17
ولایت رایج درکتب فقهی، مربوط به ولایت برمحجوران و ناتوانان است. درباب طهارت وقصاص و دیات ، ودرباب حجر و مانندآن، ولایتی مطرح است که درباره ی مردگان یا کسانی است که توان اداره ی امور خود را ندارند ؛ مانند: سفیه و مجنون و مفلس و بچه های کوچک و غیر مکلّف و ... . درکتاب طهارت، سخن ازمرده است که باید ولیّ و سرپرستی داشته باشد تا امور واجب او ازقبیل تغسیل و تحنیط و نماز و کفن و دفن را انجام دهد.درکتاب قصاص ودیات، بحث برسرآن است که اگرکسی کشته شد، بازماندگانش(( ولیّ دم)) او هستند ودرصورت عمدی بودن قتل،حق قصاص دارند واگر رضایت دهند، می توانند مالی را با مصالحه به عنوان دیه ی مرده بگیرند؛ خواه ازمقدار معیّن دیه بیشتر باشد یا کمتر؛ زیرا خود او نمی تواند به امور خویش قیام کند و نیازمند ولیّ و سرپرست است. بخش دیگری ازفقه، مربوط به کتاب ((حجر)) است ودر آنجا سخن ازکسانی است که دراثرصِغَر و کوچکی و یا دراثر سفاهت و جنون ویا به دلیل ورشکسته شدن(مفلس) ،محجور و ممنوع از تصرف هستند وچون خود آنان توانایی لازم را برای استیفای حقوق ندارند و از این جهت، به ولّی و سرپرستی نیازدارند تا امورشان را اداره کند.
بسیاری ازافرادی که درذمّ ولایت فقیه سخن گفته اند، توهم نموده اند که ولایت فقیه چیزی ازسنخ ولایت این ابواب فقهی است واین، تصور نادرستی است؛ زیرا امت اسلامی ، نه مرده است ،نه صغیر، نه سفیه ، نه دیوانه ، ونه مفلس.
ولایت فقیه، تفاوت اساسی با ((ولایت برمحجوران )) دارد؛ زیرا یکی مربوط به افراد ناتوان است و دیگری مربوط به اداره جامعه اسلامی، یکی برای حفظ حقوق مردگان و سفیهان و محجوران و صغیران است ودیگری برای اجرای احکام اسلامی و تأمین مصالح مادّی و معنوی جامعه اسلامی و حفظ نظام و کشور دربرابر دشمنان و حفظ وحدت و تقویت خردمندی و دینداری و کمال یابی. تفاوت دوّم این که ؛ ولیّ محجورین و ناتوانان ، گاهی غیرمستقیم و به صورت تسبیب، وگاهی به صورت مستقیم و مباشرتاَ در امور آنان دخالت می کند واز سوی آنان، امورشان را به اجرا در می آورد – لذا آنان، (( مورد کار)) می باشند نه ((مصدر کار)) ( به استثناء حجر تفلیس و مانند آن)- امّا ولیّ جامعه ی خردمندان و امّت اسلامی ، با تقویت اندیشه و انگیزه ، آنان را به حرکت و قیام برای خدا و تحقّق ارزش های اسلامی دعوت می نماید- ولذا مردم ، ((مصدر کار)) می باشند نه (( مورد کار)) – چنان که هدف همه ی پیامبران الهی همین بوده است:
﴿ لقد أرسلنا رُسلنا بالبیّنات وأنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم النّاس بالقسط﴾18 . قیام مردم به قسط وعدل،یکی از اهداف ولایت فقیه است که هر عاقل وخردمندی ، آن رانیکو وبلکه ضروری می داند. درجامعه ی اسلامی، کارهای شخصی را خود افراد خردورز انجام می دهند و کارهایی که به اصل مکتب برمی گردد ویا جنبه ی عمومی دارد ، والی مسلمین، آنها را به نحو مباشرت یا تسبیب انجام می دهد.
بنابر آن چه گذشت، ولایت فقیه، نه ازسنخ ولایت تکوینی است ونه از سنخ ولایت برتشریع و قانونگذاری ونه ازنوع ولایت برمحجوران و مردگان؛ بلکه ولایتِ مدیریتی برجامعه ی اسلامی است که به منظور اجرای احکام و تحقّق ارزش های دینی و شکوفا ساختن استعدادهای افراد جامعه (اثاره ی دفائن عقول) و رساندن آنان به کمال وتعالی درخور خویش صورت می گیرد.

پی نوشت:

1. سوره ی یس، آیه ی82 .
2. سوره ی شوری ،آیه ی 9.
3. رک:ص 53.
4. سوره ی یوسف(ع)،آیه ی 67.
5. اعتباری وقراردادی بودن ولایت، به تفضیل درص414 توضیح داده شده است.
6.بحار، ج 27، ص 243،ح1.
7. کافی؛ج1،ص295،ح3.
8. سوره ی أحزاب ، آیه ی 6.
9. سوره ی مائده،آیه ی55.
10.سوره ی إسراء ،آیه ی33.
11. سوره ی نمل، آیه ی49.
12.سوره ی بقره، آیه ی282.
13. جواهر الکلام؛ج 1،ص397.
14. جواهر الکلام؛ج1. ص397.
15.همان؛ج40،ص 31.
16. بحار؛ج2، ص 221،ح1.
17. قضا وشهادات، ط کنگره ،شماره ی 22،ص 8 و9.
18. سوره ی حدید، آیه ی 25.

منبع:ولایت فقیه( ولایت فقاهت وعدالت) ، آیت الله جوادی آملی، مرکز نشراسراءچ5، سال1384، صص122 تا 129

سال نو مبارک

 بــاز مـــی آیــــد بــــهـــار دلـنشین / بــاز بــلـبــل مــی شــود با گل قرین
بــاز صـــحــرا پـر شقایق می شود / بــاز روشــن قــلب عـاشق می شود
فــصــل ســـرد از هــیــبت باد بـهار / مــی کــنـــد از پــیـش روی او فـرار
ســفــره هــا بــا هـفت سین آراسته / بــا گـــل مـــهـــر و صــفـــا پیراسته
بــر ســر سفره جـوان و خُرد و پیر / ســبزه و آئــیــنـه و مــاهـی و سـیر
سـیـب و سـنـبـل در کـنـار یــاسـمـن / عطربــیــد مـِشک چــون مُشک خُتَن
سرکه و سنجد، سماق و شمع و گل / عـــیـــد آمــد بـــا دف و ســاز و دُهُل
ســال نــوتـحـویل و سال کهنه رفـت / هــم دل مــا تـازه شد هم شال و رخت
یــا مــُقــلّب،قــلب مـــارا شـــاد کــن / یـــا مـــُدبّـــر خـــانــــه را آبـــاد کـــن
یـــا مـــُحـــول ،اَحســــنُ الــّحالم نما / از بـــدیـــهــــا فـــارغُ الـــبـــالــم نـما
ایـــن دل «جـــاویــد» را پـاک از ریـا / کُــن خــــدا ،ای قـــادر بـــی مــنـتــها

 

 


wajtn22azpkin0qcl3pf.jpg
 
 
807io1sjs2b95kvuiwzg.jpg

 

 

 

 

 

 

سال نو بر شما و خانواده محترمتان مبارک باد   

 

نوروزتان مبارک باد