تاریخ اسلام

تاریخ اسلام

تاریخ اسلام

تاریخ اسلام

چگونه به احادیث اعتماد کنیم؟

بسم الله الرحمن الرحیم 

الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی رسوله الامین و علی آله و صحبه اجمعین.


با توجه به پیدایش مکاتب مختلف بشری و اوج گرفتن برخی از آنها در عصر کنونی، و از آنجا که تمامی این مکاتب زمینی و دست ساز بشر، در تضاد با دین الهی و آسمانی اسلام هستند، شبهه های مختلفی در مورد اصول و قوائد دین اسلام، از سوی این مکاتب مطرح می شود. یکی از این شبهات که حتی بر روی برخی از مسلمانان نیز تأثیر منفی گذاشته است، این است که چگونه به احادیث اعتماد کنیم. احادیثی که حدود 1200 سال پیش و آن هم بیش از دویست سال بعد از وفات پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) گردآوری شده اند.
برای پاسخ به این شبهه ابتدا لازم است، ضرورت حدیث را به عنوان یکی از پایه های اساسی دین اسلام درک کنیمو سپس با مختصری از زندگی اصحاب حدیث، و همچنین فضایی که بر زندگی آنها حکم فرما بود، آشنا شویم. سپس به مقایسه نحوه زندگی آنها با زندگی مردم، در عصر حاضر بپردازیم. تا در پایان پاسخ سوال، خود به خود روشن شود.

نکته ای که بسیار حائز اهمیت است و خواننده محترم لازم است، با دقت به آن توجه کند این است؛ دو سرچشمه که به عنوان منابع اصلی دین اسلام محسوب می شوند، و مسلمانان اصول دین و آداب اخلاق و احکام اسلام را از آنها استخراج می کنند،  قرآن کریم، و سنت صحیح پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) می باشد. منظور از سنت صحیح، سنتهایی است که طبق احادیث صحیح ثابت شده اند. در مورد قرآن، خداوند منان خود ضمانت محافظت و نگهداری از آن را برعهده گرفته و مانند سایر کتب آسمانی نگهداری و حفظ آن را به بندگانش موکول نکرده است. چنان که در این آیه خداوند سبحان می فرماید: «‏ إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ‏» (حجر : 9)
« ما خود قرآن را فرستاده‌ایم و خود ما پاسدار آن می‌باشیم»

و اینکه چرا حدیث به عنوان دومین منبع قانونگذاری محسوب می شود، باید گفت؛ از آنجا که خداوند در آیات زیادی به مسلمانان امر می کند، از خدا و از رسولش اطاعت کنید، و در این آیه نیز می فرماید: « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً» (النساء : 59)
«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از خدا (با پیروی از قرآن) و از پیغمبر (با تمسّک به سنّت او) اطاعت کنید، و از کارداران و فرماندهان مسلمان خود فرمانبرداری نمائید (مادام که دادگر و حقّگرا بوده و مجری احکام شریعت اسلام باشند) و اگر در چیزی اختلاف داشتید (و در امری از امور کشمکش پیدا کردید) آن را به خدا (با عرضه به قرآن) و پیغمبر او (با رجوع به احادیث نبوی) برگردانید (تا در پرتو قرآن و سنّت، حکم آن را بیابید. چرا که خدا قرآن را نازل، و پیغمبر آن را بیان و روشن داشته است. باید چنین عمل کنید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید. این کار (یعنی رجوع به قرآن و سنّت) برای شما بهتر و خوش فرجام‌تر است. »

پس خداوند یکی از شروط صحت ایمان را اطاعت از خود و از رسولش ذکر فرموده و تأکید کرده که در صورت بروز اختلاف آن را به خدا و رسولش ارجاع دهیم. همانگونه که اهل علم در تفسیر این آیه بیان می کنند در زمان حیات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مسلمانان اختلافاتشان را نزد ایشان می بردند و بعد از وفات ایشان باید اختلافات را به احادیث ایشان ارجاع دهیم. و این گونه آنها را حل و فصل کنیم.
خداوند در جایی دیگر می فرماید: «‏ فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّىَ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُواْ فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجاً مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسْلِیماً ‏» (النساء : 65)
«‏ امّا نه! به پروردگارت سوگند که آنان مؤمن بشمار نمی‌آیند تا تو را در اختلافات و درگیریهای خود به داوری نطلبند و سپس ملالی در دل خود از داوری تو نداشته و کاملاً تسلیم (قضاوت تو) باشند. ‏»

اینجاست که نقش احادیث پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برای مسلمانان برجسته می شود. و احادیث به عنوان مکمل قرآن و مفسر درجه دو آن بکار می روند. همانطور که می دانیم آیات قرآن در درجه اول توسط سایر آیات و در درجه دوم توسط احادیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تفسیر می شوند. بنابراین همه علمای اسلام بر این نظر متفق اند که تمامی گفتار و کردار و تأییدات پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که توسط صحابه و اهل بیت و تابعین و تابع تابعین با اسناد صحیح به ما مسلمانان رسیده است. جزء حدیث به شمار می آیند و پیروی از آنها بر ما لازم است.

همان طور که بیان شد برای آنکه بتوانیم بیشتر به احادیث روایت شده از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اعتماد کنیم باید زندگی اصحاب حدیث را به خوبی مورد مطالعه قرار دهیم و از آنجا که شرح زندگی همه آنها در این مقاله نمی گنجد، به عنوان نمونه، برجسته ترین و مشهور ترین و موثق ترین راوی حدیث را انتخاب کرده و شرحی مختصر از زندگی ایشان را بیان می کنیم تا به خوبی برایمان روشن شود، که آن عزیزان چه زحمتهایی را در راه رسیدن احادیث صحیح به دست ما تقبل کرده اند. و چگونه به جمع آوری آنها همت گماردند، تا احادیث ضعیف و دروغ از احادیث صحیح تفکیک شود. این امام مشهور امام محمد بن اسماعیل بخاری (رحمه الله)، یکی از بزرگترین شخصیت های علمی تاریخ جهان است، که در پرتو اسلام و قرآن و سنت به مقام علمی والایی دست یافت. بدون تردید او یکی از معجزات اسلام است، که در صحنه زندگی اجتماعی و علمی پدیدار گردیده است.

ایشان در روز جمعه سیزدهم شوال سال 194 هجری قمری چشم به جهان گشود. در همان دوران طفولیت یتیم شد و بر اثر حادثه ای بینایی چشمانش را نیز از دست داد. مادر پرهیزگارش دست توسل و نیاز به سوی پروردگارش دراز کرد و شب و روز به ذکر، نماز و دعا مشغول شد تا اینکه ابراهیم خلیل (علیه السلام) را شبی در خواب دید که به او گفت: « ای زن! خداوند دعا و گریه ات را اجابت کرد و بینایی فرزندت را باز گرداند. » مادر با خوشحالی از خواب پرید. . . در حالی که مژده «ابراهیم خلیل» همچنان در گوشش طنین انداز بود، محمد را در حالی یافت که بینایی خود را باز یافته بود.

محمد با شور و نشاط فروان در مدرسه ای در بخارا به کسب علوم دینی پرداخت و در سن ده سالگی قرآن کریم را حفظ نمود. بعد از دروس مکتب خانه در مجلس حدیث محدث بزرگ (الداخلی) شرکت می کرد. نبوغ و حافظه امام بحدی بالا بود که اگر در مواردی استادش در راویت یک حدیث اشتباه می کرد. سریعاً اشتباهش را به او متذکر می شد.

امام بخاری با جدیت و کوشش فراوان به حفظ و فراگیری حدیث مشغول شد گاهی با محمد بن سلام بیکندی یکی از حفاظ بزرگ بخارا در روایت حدیث اختلاف پیدا می کرد. بیکندی از سرعت حضور ذهن و حافظه قوی او خصوصاً پس از اینکه برای اولین بار حدیثی را که می شنید حفظ می نمود، و هرگز فراموش نمی کرد تعجب می کرد. ایشان تا سن پانزده سالگی نزد بیکندی بود. و تا این زمان بیش از هفتاد هزار حدیث را حفظ کرد. ایشان در همین سن جهت انجام مناسک حج، همراه با مادر و برادر بزرگش احمد، عازم مکه مکرمه گردید. پس از اتمام مناسک، امام با مادر و برادر خود وداع نموده و تصمیم گرفت که جهت فراگیری بیشتر علوم حدیث، از اساتید برجسته مکه مکرمه، همچون احمد بن محمد الازرقی و اسماعیل بن سالم الصایغ و دیگر حافظان بزرگ بهره گیرد.

پیش نویس کتاب الجامع الصحیح را در حرم شریف آغاز کرد. و پس از سه سال اقامت در مکه، عازم مدینه شد. در آنجا به تالیف کتاب (تاریخ الکبیر) که دائره المعارفی بی نظیر محسوب می شود مشغول شد که در شبهای مهتابی بین منبر و روضه مبارک پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به نوشتن آن می پرداخت. امام درباره این کتاب می گوید: « در هجده سالگی در زمان حکمرانی عبیدالله بن موسی به جمع آوری زندگی نامه و سخنان صحابه و تابعین مشغول شدم کمتر اسمی در تاریخ وجود دارد که از سرنوشت آن مطلع نباشم که به علت بزرگ شدن حجم کتاب، از ذکر آن خودداری کردم. . . این کتاب را سه بار بازنویسی کردم.»

این دائره المعارف بزرگ و بی نظیر در کتابخانه اسلامی به بررسی زندگی چهل هزار شخصیت می پردازد و صفات و خصوصیات و خدمات هر یک از آنان را به اسلام از تولد تا وفات بیان می کند و برای هر یک از آنان پرونده ای در نزد امام بخاری وجود داشت. از خصوصیات و صفات بارز امام بخاری این بود که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را بیشتر از جانش دوست می داشت و همه وجودش از تار و پود محبت نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بافته شده بود و هر یک از لحظات زندگی اش با علاقه به او سپری می شد. براستی که بخاری مصداق بارزی از مؤمنین واقعی است که خداوند سبحان در مورد آنان می¬فرماید: « النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ... » (احزاب 6)
«پیامبر برای مؤمنین از جانهایشان گرامیتر است ...»

پس از یک سال اقامت در مدینه منوره و فراگیری علم از بزرگان و رجال مدینه، و عبادت و اعتکاف در جوار روضه شریف نبوی (صلی الله علیه و آله و سلم) به منظور دیدار و ملاقات با دانشمندان مناطق مختلف اسلامی، و شنیدن احادیثی که نزد آنان موجود بود راه سفر به مناطق مختلف اسلامی را در پیش گرفت. ایشان می خواست همه احادیثی که نزد حفاظ بود جمع آوری کند، به همین منظور آرام و قرار نداشت و هر سختی و مشقتی را بر خود هموار می کرد. امام از مدینه رهسپار بصره گردید. و در مجالس  اساتید برجسته حدیث آن دیار مدوام شرکت می¬نمود. با توجه به نبوغ و استعداد سرشار ایشان که قبلاً به آن اشاره نمودیم، شرکت ایشان در مجالس بدون مکاتبت و استفاده از قلم و کاغذ بود. در حالی که همه طلاب شرکت کننده در این مجالس، کلمه به کلمه آنچه را که محدثین بیان می نمودند یادداشت می کردند.

حاشد بن اسماعیل می گوید: « ابو عبدالله البخاری با ما در مجالس حدیث مشایخ بصره شرکت می کرد در حالی که چیزی نمی نوشت. بعد از مدتی من و دوستم به او گفتیم: چرا همراه ما در مجالس علم شرکت می کنی ولی احادیث را یادداشت نمی کنی؟ »
امام بدون اینکه جوابی بدهد فقط به ما نگاه می کرد. ما با وجود این هر روز سوال خود را تکرار می کردیم بعد از شانزده روز به ما گفت: « شما خیلی سماجت می کنید و هر روز به من ایراد می گیرید. آنچه را که در مجالس حدیث نوشته اید به من نشان دهید. »
ما آنچه را که در آن مجالس حدیث نوشته بودیم به او نشان دادیم که بیش از شانزده هزار حدیث بود او همگی را از حفظ خواند ما نوشته های خود را طبق محفوظات او تصحیح می کردیم سپس امام رو به ما کرد و گفت: « آیا شرکت کردن من در حلقه های درس به هدر دادن عمر بوده؟ »

بدون شک امام بخاری در زمان خویش نابغه بود و این نبوغ در نسلهای بعدی نیز نظیر ندارد. و شاید به همین علت و همچنین تقوای زاید الوصف و حفظ امانت است که خداوند متعال افتخار گردآوری بزرگترین منبع دینی دنیای اسلام بعد از قرآن کریم را به ایشان داده است. سفرهای پیاپی امام به مکه، مدینه، بصره هم برای ایشان و هم برای امت اسلامی عامل  برکت خداوند متعال گردید. گویا ایشان همانند زنبور عسلی بود که در حرکت دائمی خود به شیره گلهای یک باغ بسنده نمی کرد و می خواست از یک باغ به باغ دیگر جهت مکیدن و استفاده از شیره ی گلها در حرکت باشد. امام در حالی که در عنفوان جوانی بود محدثی بزرگ و استادی با معلومات زیاد به حساب می آمد. طلاب علم و شیوخ بزرگ هر کدام با برنامه ریزی خاصی به ایشان مراجعه می کردند تا از علمش استفاده نمایند. در جوانی به مرحله ای از فراگیری علوم رسید که صاحبان عمر طولانی از دست یافتن آن عاجز بودند. . . . سفرهای متعدد و طولانی او را از خامی به مقام پختگی رساند.

در جوامع مختلف نوابغ همیشه تاوان ابتکار و نبوغ خویش را با حسد، کینه، عداوت و ایجاد شک و شبهه در قدرت تواناییشان از سوی معاندان پرداخته اند. امام بخاری تاوان نبوغ خویش را چندین بار پرداخت، که اولین بار آن در بغدادی که آن زمان پایتخت جهان اسلام  و شهر علم و ادب بود، رخ داد. اما آسمان آن نه تنها برای امام  صاف و آبی نبود، بلکه پوشیده از ابرهای تاریک حسد و رقابت بود. حفاظ حدیث قبل از آمدن امام بخاری چاره ای اندیشیدند و جلسه ای گرفتند و به تبادل آراء و نظریات پرداختند، تا اینکه برای کوبیدن این امام بزرگوار نقشه ای کشیدند و نقشه از این قرار بود که اسناد و متن یکصد حدیث را تغییر دهند اسناد یک حدیث را در اسناد حدیث دیگر و اسناد متن را در متن دیگر ادغام کنند. . . این احادیث را ده نفر و هر نفر ده حدیث را بیان کند و هر وقت که امام بخاری حلقه حدیث خود را دایر کرد این احادیث را از او بپرسند. در مجلس گروهی از محدثین حضور داشتند که این احادیث را به خوبی حفظ بودند. اگر چنانچه امام بخاری حدیثی را که متن یا اسناد آن مقلوب باشد را تایید می کرد، هیبت و شوکتش از بین می رفت پس در (مقابله با آنها) حافظه ای قوی و ذهنی حاضر و آماده لازم بود و خداوند متعال این مواهب را به او بخشیده بود.

هزاران نفر منتظر بودند تا امام بخاری در حلقه درسش به روایت حدیث بپردازد و به سوالات حاضرین پاسخ دهد هنوز دقایقی از تقریر او نگذشته بود که نفر اول از آن ده نفر بلند شد و از امام بخاری حدیثی پرسید که از نظر سند و متن مقلوب بود امام در جواب فرمودند: «آنرا نمی شناسم» و باز حدیث دوم را پرسید تا ده حدیث او تمام شدند و امام در جواب می فرمود: «آن را نمی شناسم» حاضرین مجلس دو گروه شدند: گروهی مقلوب بودن احادیث را می دانستند و به یکدیگر نگاه می کردند و اظهار امام بخاری را تایید می کردند. و گروهی به حدیث آشنایی نداشتند و امام بخاری را به عجز و ناتوانی و عدم شناخت متهم می کردند. درجه حرارت مجلس به اوج خود رسیده بود و امام بخاری همچنان با هیبت و آرامش به آنان نگاه می کرد.

اولین مرحله امتحان بدون اینکه امام بخاری اشتباه کند پایان یافت. گویا امتحان همچنان ادامه دارد.و کسی نمی توانست نتیجه آن را با کثرت سوالات پیش بینی کند سپس نفر دوم از آن ده نفر برای کوبیدن امام بخاری برخاست. بین او و امام بخاری همانند گفتگوی انجام گرفته با نفر اول صورت گرفت. اهل حدیث تعجب و حیرت می کردند امام بخاری نیز با موفقیت این مرحله از امتحان را پشت سر گذاشت نفر سوم از آن ده نفر که با نقشه مشایخ بغداد احادیث غلط را ارائه می کردند برخاست و اینچنین یکی بعد از دیگری بلند شدند تا اینکه آن ده نفر تمامی یکصد حدیث مقلوب را ارائه کردند. . . امام بخاری جزء جمله «آن را نمی شناسم» چیزی نمی گفت.

وقتی که امام بخاری متوجه شد دیگر کسی نیست تا از او حدیثی بپرسد رو به نفر اول کرد و گفت اولین حدیثی که نقل کردی صحیحش این است. صحیح حدیث دوم را نیز بیان کرد و به تصحیح احادیث یکی بعد از دیگری ادامه داد تا اینکه ده حدیث تمام شد هر متنی را با اسناد آن و هر سندی را با متن آنها تصحیح کرد. و برای 9 نفر دیگرنیز متون احادیث را به اسناد آنها و اسانید را به متون آنها مطابقت داد. مجلس به یک باره تکان خورد و اهل حدیث در بغداد به قدرت حافظه امام و به دقت روایت حدیث او اقرار کردند. و در بغداد و هر جای دیگر به آنچه که در مجلس امام بخاری اتفاق افتاده بود، نقل کلام می شد. هیاهوی امتحان بزرگ بسرعت در میان مردم بغداد پیچید و همه جا صحبت از نبوغ بی نظیر ایشان بود. امام بخاری دارای روحیه بلند و عزت نفس بود و در سایه این عزت خدادادی از حکام و امرای ظالم دوری می¬گزید و مونس واقعی ایشان پروردگار سبحان بود که در نیمه های شب با او راز و نیاز مینمود.

از نکات قابل توجه در مورد ایشان آنست که جهت خرید و تهیه مایحتاجش از قبیل جوهر و ورق شخصاً به بازار نمی رفت بلکه کسانی را برای انجام این امور مامور می کرد هنگامی که از او علت این کار را پرسیدند فرمود: « چانه زدن که یکی از صفات تجار است را دوست ندارد کافی است که کسانی دیگر این کار را انجام دهند. »

مقدار سود حاصله از تجارت کم یا زیاد آن برای امام مهم نبود. تاجری از او بیست و پنج هزار درهم قرض گرفت تا با آن تجارت کند. بعد از مدتی این شخص وسوسه شده و پول را به امام پرداخت ننمود. امام از این امر آگاه شد. دوستانش از او خواستند که به والی شکایت کند ولی امام قبول نکرد و فرمود: « بجای اینکه به والی شکایت کنم از این مرد می خواهم که این مبلغ را به صورت اقساط سالیانه پرداخت کند. چرا که اطرافیان والی از من چیزی مطالبه می کنند تا به نفع من حکم دهند و من دینم را به دنیایم نمی فروشم. » عملاً بین او و امام بخاری صلحی منعقد شد. آن مرد پس از پرداخت قسط اول فراری شد و کسی از آن خبردار نگردید.

بدون شک کتاب الجامع الصحیح امام بخاری اثری است فراتر و سنگین تر از تلاش و کوشش صدها نفر از کسانی که از صبر و بردباری و قدرت حفظ بالایی برخوردار هستند. به خواست خداوند او یک نفره این کار خارق العاده را انجام داد. کتابی که شانزده سال نگارش آن به طول انجامید. امام بخاری این شانزده سال را در پشت میز کتابخانه ای که دارای کتابهای مرجع و هوای مناسب و امکانات رفاهی دیگر باشد سپری نکرد. بلکه در مهاجرتهای مداوم در راههای کوهستانی و سخت و بیابانهای بی آب و علف در میان طوفانهای سهمگین و آب و هوای سرد و گرم روزها و شبهای مهتابی از عمر خود را سپری نمود. نه رختخوابی می یافت که بخوابد و نه غذایی مناسب تا رفع گرسنگی کند و نه آبی گوارا تا تشنگی را بر طرف کند.

اما با تمام این سختیها و مشکلات در طلب حدیث احساس کسالت و ناراحتی نمی کرد. بلکه در حرکتی دائمی بود که سکون و آرامش نداشت.  بر اثر تجربیات فراوان و مطالعات محققانه برای او مشخص بود که راوی در روایت حدیث صلاحیت دارد یا ندارد. و چه بسا با افرادی مواجه می شد که هزاران حدیث در نزد آنان بود ولی از ذکر احادیث آنان در الجامع الصحیح خودداری می کرد. مشهور است که امام بخاری جهت ثبت فقط یک حدیث که ادعا می شد نزد یکی از مردمان مصر است، به آن دیار مسافرت نمود! و وقتی که به محل سکونت او رسیده و از مردم سراغش را گرفت، گفتند که در فلان مکان مشغول رام نمودن اسب خود – که مدتی طولانی در بیابان رها شده بود- است. امام از آنجا راهی مکان مذکور شد و فرد مورد نظر را در حالی یافت که مقداری سنگریزه در کاسه ای ریخته و با حرکت دادن آن، قصد دارد حیوان را به هوای خوراندن نمک فریب دهد. امام بدون پرسیدن سؤال از حدیث ، به میان مردم بازگشت. هنگامی که از ایشان در مورد حدیث سؤال شد، در جواب فرمود: « کسی که با حیوان دروغ گوید، می تواند با مردم هم دروغ گفته و حدیث مجعول به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت دهد. » و این ماجرا الگویی مناسب و ماندگار از صداقت و احتیاط را در میان مسلمین برجای گذاشت.

امام از شخص مجهول، کذاب، فریبکار، تارک نماز و تارک واجبات و کسی که اعتمادی بر او نبود و کسی که در امور دینی افراط و تفریط می نمود حدیث روایت نمی کرد. وقتی که می خواست از کسی حدیث بنویسد از اسم، کنیه و از کسی که از او روایت کرده است می پرسید. اگر به صدق و راستی آن راوی حدیث پی نمی برد از وی می خواست اصل حدیث و نسخه مکتوبش را به او نشان دهد چرا که او جستجوگر احادیث صحیح بود. دقت و احتیاط و اسلوب محکم امام بخاری و مهمتر از آن تقوی و مخافت پروردگار، در تدوین این کتاب ارجمند، آنرا را به دقیقترین کتاب بعد از کلام الله تبدیل نمود.

این کتاب بعدها توسط  علماء و محدثین بسیاری مورد نقد و تشریح قرار گرفت. نتیجه این نقد و تشریح ها بصورت خلاصه اینست که صحیح بخاری به اتفاق آراء و با مقبولیت بی نظیر پذیرفته شده و فقط دارالقطنی در مورد حدود 120 حدیث، از جهت سلسله روایت و افراد راوی و نه متون احادیث ایراد گرفت. در پایان این امام بزرگوار پس از 62 سال تلاش و مجاهدت بی نظیر در جمع آوری احادیث صحیح و نشر اشاعه آن در بین طالبان علم و معلمان احادیث، پس از سفر به زادگاهش بخارا، بر اثر بیماری شدید وکهولت سن دار فانی را وداع گفت و دیده از جهان فروبست.

این مروری بسیار مختصر از مصائب و مشکلات و رویدادهایی بود که یکی از گردآوران حدیث متحمل گشت. سایر اصحاب حدیث نیز زندگی مشابهی با امام بخاری داشتند و مشکلات سفر و هجرت و تنهایی در صحراها  و شهرهای مختلف، دامنگیر همه آنها شد. این امامان حدیث که مشهورترین آنان امام بخاری، امام مسلم، امام ترمذی، امام نسایی، امام ابوداود، امام ابن ماجه بودند و همگی با هم صاحبان صحاح سته را تشکیل میدهند، تمام همّ و غمشان خدمت به دین خدا از طریق گردآوری احادیث پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. و زیباییهای دنیا و لذتهای زودگذرش، آنان را به خود مشغول نساخت. به آن مقدار که بتوانند زندگی ساده روزمره را با آن بگذرانند، قناعت می کردند. و اضافه بر آن را در راه خدا صدقه می دادند. به مشکلات دنیایی و اختلافات مالی زیاد توجه نمی کردند و فکر خود را به آن مشغول نمی ساختند. تمام دوستی هایشان در راه رضای خدا بود و تمام عصبانی شدن هایشان به خاطر دین خدا بود. آنان سرای باقی و بهشت خداوند متعال را انتظار می کشیدند و تمام امیدشان به هم صحبت شدن با انبیا و شهدا و صالحین، در بهشت بود.

بر خلاف بیشتر مردمان امروزی که تمام همّ و غمشان کسب متاع دنیایی و پول و مال و ثروت بیشتر است زیباییها و لذتهای دنیایی آنان را به خود مشغول ساخته و اصراف و تبذیر عادتی ثابت برایشان شده است به طوری که با مفهوم قناعت بسیار بیگانه اند. آنچنان به زیبایی های دنیا دل خوش کرده اند و نسبت به امور آخرت بی تفاوت هستند که انگار هیچکدام خیال مردن ندارند.. بیشتر مردم عصر ما پول را مبنای تمام دوستی ها و دشمنی هایشان قرار داده اند به طوری که اگر دوستی با شخصی به ثروتمند شدنشان کمک کند با او دوست شده و از طرفی اگر در تعامل با شخصی دچار خسارت مادی شوند او را به دشمنی می گیرند و به او بغض می ورزند.

اکنون قضاوت به عهده خواننده گرامی؛ آیا مردمان عصر حاضر با اوصافی که ذکر شد، حق دارند نسبت به اصحاب حدیث اعتراض کنند؛ که ممکن است در ابلاغ رسالت و نقل احادیث کوتاهی کرده باشند. و این احادیث آنچنان که ذکر شد قابل اعتماد نباشند و ...

جالب است بدانید جمعاً 46 نوع حدیث و 15 نوع شیوه روایت داریم که به ترتیب عبارتند از :

« انواع حدیث »

1. خبر متواتر 2. خبر آحاد 3. خبرمشهور 4.خبر عزیز 5. خبر غریب 6. خبر آحاد به نسبت قوت وضعف آن 7. خبر مقبول 8. صحیح 9. حَسَن 10. صحیح لغیره 11. حسن لغیره 12. خبر آحاد مقبول 13. آحاد مقبول معمول به 14. آحاد مقبول غیرمعمول به 15. محکم 16. مختلف الحدیث 17. ناسخ حدیث 18. منسوخ آن 19. خبر مردود 20. ضعیف 21. مردود به خاطر نبود یک راوی 22. مُعلق 23. مرسل 24. مُعضل 25. منقطع 26. مُدَلَس 27. مرسل خفی 28. مُعَنعَن 29. مُؤَنَّن 30. مردود به سبب شک واعتماد در راوی 31. موضوع 32. مَتروک 33. مُنکر 34. معروف 35. مُعَلَل 36. مُدرَج 37. مقلوب 38. مزید دراتصال اسناد 39. مضطرب 40. مصحف 41. شاذ ومحفوظ 42. حدیث قدسی 43. مرفوع 44. موقوف 45. مقطوع 46. متصل

« انواع شیوه ی روایت »

عالی 2. نازل 3. مسلسل 4. بزرگتر از کوچکتر 5. پدر از پسر 6. پسر از پدر 7. صحابه 8. تابعین 9. خواهران وبرادران 10. متفق 11. مفترق 12. مؤتلف 13. مختلف 14. متشابه 15. مهمل

امام بخاری جهت ثبت هر حدیثی در کتاب صحیح بخاری آن از تمام این فیلترها عبور داده است. و بعد از در نظر گرفتن همه این موارد آن را در کتابش ثبت کرده است. این دو نمونه تنها از لحاظ نوع حدیث و شیوه ی روایت بود وقتی امام بخاری (رحمه الله) از میان 300.000 حدیث تنها 72 حدیث را از این فیلترها می گذراند، آیا ناقدان صحیح بخاری از این کلمات اصلاً خبر دارند و آن را شنیده اند که درباره ی آن اظهارنظر می کنند؟

افراد به اصطلاح روشنفکری که احادیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را رد می کنند و نسخه ی اصلی آنرا می خواهند آیا خودشان نسخه ی اصلی نظریه های انیشتین، دکارت، کانت، ژان ژاک روسو، تولستوی، ژان پل سارتر و سایرین را دارند تا آن را ارائه کنند، آنان که به نظریات زرتشت 3000 سال پیش وکنفوسیوس قدیمی تر از او و... فخر می کنند، آیا راویان حرف های این افراد از اصحاب پیامبر (رضی الله عنهم) و تابعین ایشان محترم تر و قابل اعتمادترند؟

افرادی که احادیث را قبول ندارند، یا خود را فقط پیرو قرآن میدانند، یا خود را روشنفکر به حساب می آورند، در هر حال مطمئناً از قیاس و اجماع و دلایل خمسه در استنباط احکام خبر ندارند، اگر واقعاً احادیث را قبول ندارند باید زندگی دینی و اجتماعی خود را تعطیل کنند در غیر اینصورت باید به قرآن و حدیث پایبند باشند. کسی که نتواند به سلامت از این ورطه بگذرد، مطمئناً در چاه عمیق « بدعت » سقوط خواهدکرد.

وقتی فردی بسیاری از احادیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را رد می کند و آن را قبول ندارد پس در مسائل عقیده و فقه باید دست به بدعت و نوآوری بزند، اگر به احادیث اعتماد نمی کند، چگونه می تواند تعداد نمازهای واجب شده را ثابت کند یا تعداد رکعات آن را مشخص نماید؟ آیا مبلغ دیه ی قتل غیرعمد یا انواع قتل و یا حدنصاب زکات در پول و حیوان و... را میتواند مشخص کند؟ آیا فرد می تواند خطبه ی نکاح، که درآن زنی برای مردی حلال می شود را ثابت کند، فرد بدون اعتماد به احادیث ثابت کند که در رکوع و سجود نماز باید چه اذکاری را بخوانیم، همین افراد منکر حدیث اگر یک رکعت نماز بخوانند در آن حداقل 30 حدیث از احادیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به کار خواهند برد.

پس یا باید به تمام احادیث صحیح پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) اعتماد کرده و آنها را چراغ راه زندگی خود قرار دهیم، یا اینکه احادیث را کنار گذاشته و هوا و هوس خود را دنبال کنیم تا در زمره کسانی قرار گیریم که خداوند در شأن آنها خطاب به رسول گرامیش می فرماید: «‏ أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلاً ‏» (فرقان : 43 )
« به من بگو ببینم، آیا کسی که هوی و هوس خود را معبود خویش می‌کند (و آرزوپرستی را جایگزین خداپرستی می‌سازد) آیا تو وکیل او خواهی بود؟ (و می‌توانی او را از هواپرستی به خداپرستی برگردانی، و از ضلالت به هدایت بکشانی‌؟! ) »

« و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین »

آیا از تاریخ می توان آموخت ؟

آیا از تاریخ می توان آموخت ؟
آیا از تاریخ می توان آموخت ؟

تصور اینکه تاریخ باید موعظه کند. سرگذشتی دراز دارد . به عقیده تاکیتوس (1)، مهم ترین نقش تاریخ این است که نمی گذارد کارهای شایسته فراموش شوند و آدمیان را از ترش تقبیح کنندگان از کردار بد باز می دارد. این نظر بطبع نزد مصلحان اخلاقی سخت مقبول افتاده است. فی المثل، لوتر می گوید از تاریخ یاد می گیریم که پارسایان و فرزانگان در پی چه چیزها بودند و از چه دوری می جستند وچگونه می زیستند و روزگار بر آنان چه سان می گذشت یا به چه پاداشی رسیدند، و بعکس بدکاران و اصرار ورزان بر جهل چگونه عمر به سر بردند و چه کیفرهایی بر ایشان رانده شد. « لرد بالینگ بروک (2) نیز که در امور دینی بر عقل آدمی تکیه داشت و به رغم اقرار به وجود باری، منکر دخالت خدا در امور جهان بود، و مشکل بتوان او را در صف مصلحان اخلاقی جای داد،از همین نحله بود. در یکی از آثار وی - نامه هایی درباره مطالعه و فایده تاریخ (3) - می خوانیم : «طبیعت به ما کنجکاوی داده است تا ذهن های ما را به کار و کوشش وادارد، اما هرگز بر آن نبوده که کنجکاوی بزرگترین - و به طریق اولی، یگانه - هدف کاربرد اذهان باشد مقصود حقیقی و صحیح از به کار انداختن ذهن، بهکرد دائم فضیلت های فردی و اجتماعی است. به نظر وی، مطالعه تاریخ از هر مطالعه دیگری برای یاددادن فضیلت های فردی و اجتناعی به ما، شایسته تر و درست تر است. در نزد بالینگ بروک نیز مانند دیونوسیوس هالیکار ناسوسی (4) تاریخ براستی همان فلسفه است، منتها با سرمشقهایی که از وقایع ماضی و کردار گذشتگان می آورد، پند می دهد . اگر تاریخ تکرار شود- چنانکه توکودیدس (5) معتقد بود و هنوز افراد عادی و برخی از مربیان و معلمان عقیده دارند - پس تاریخ باید برای کسانی که بدانند چگونه آن را به طرز درست بخوانند، خزانه پهناور حکمت و فرزانگی و سکاندار راستین زندگی باشد. بر طبق این رأی، تاریخ به واقع یکی از شعبه های فن موعظه است که ما را به فضیلت سفارش می کند و از رذیلت برحذر می دارد، و نخستین وظیفه آن اندرزگویی است.
بعلاوه، اگر تاریخ تکرار شود، باید اساسی برای پیش بینی به دست ما دهد. پس تاریخ در مقام غیبگوئی قرار می گیرد . بسیاری از فیلسوفان تاریخ مجذوب این تصور فریبا شده اند. معروفترین مروج آن در میان معاصران، اسوالد اشپنگلر (6)، صاحب نظریه تکرار چرخه های فرهنگی است. این نظریه با شاخ و برگ های فلسفی فراوان و شور و حرارت شاعرانه طول و تفصیل یافته و با اعتماد بهنفس بیکران و جزمیت وافر عرضه گشته است. اشپنگلر اعلام می دارد: « هر فرهنگ، هر نوجوانی و پختگی و پوسیدگی فرهنگ، هر یک از مراحل و دوره های ذاتا ضروری و تفکیک ناپذیر فرهنگ، مدتی معین می پاید که همواره یکسان است و همیشه با تأکید بر یکی از نمادها تکرار می شود. « او می گوید پیش از انتشار کتاب من، زوال غرب (7)، همه کس آزاد بود که هر امیدی درباره آینده در دل بپرورد ، اما اکنون همه باید از آنچه می تواند روی دهد باخبر باشند و، بنابراین ، از آنچه به موجب ضرورت دگرگونی ناپذیر سرنوشت و صرف نظر از آرمان ها و امیدها و خواست های شخصی روی خواهد داد. اگر بدانیم که بر بابل و پاتلیپوترده (8) چه گذشت، خواهیم دانست سرنوشت لندن و نیویورک چه خواهد شد. تاریخ، بنا به تصور اشپنگلر، امکان می دهد تا « پیشاپیش تعیین کنیم که مراحلی از تاریخ غرب که هنوز به وقوع نپیوسته اند به لحاظ معنویت، مدت، سرعت رویدادها و معنا و محصول چگونه خواهند بود. « اگر چنین چیزی - یا چیزی حتی شبیه به آن - حقیقت داشت، دیگر لازم نبود دلیل بیشتری بر فایده آموزشی و تربیتی تاریخ بیاوریم .
فایده تاریخ در مقام تعلیم دهنده میهن پرستی بر همه ما کاملا روشن و ظاهرا به قدمت خود میهن پرستی است. پروفسور هنری جانسن کتاب کوچک آموزنده و دل انگیزی دارد به نام آشنایی با تاریخ علوم اجتماعی در مدارس (9) که همه معلمان تاریخ و بویژه تمام مدیران آموزش و پرورش و کارشناسان برنامه های درسی که به معلمان می گویند چگونه تاریخ درس دهید، باید آن را بخوانند .( در این کتاب او از جمله به یکی از کتب درسی تاریخ که در 1505 در آلمان منتشر شد، اشاره می کند، و می گوید هدف آن « دمیدن حس غرور و افتخار در نوجوانان آلمانی نسبت به گذشته میهنشان و ترغیب آنان به افزودن به آوازه آلمانی ها بود. » نویسنده کتاب یکی از نخستین کسان در تاریخ میهن پرستی بود که کارش رونق گرفت، ولی مورخان میهن پرست به مراتب ورزیده تر از روزگاران بعدی نیز هنوز نتوانسته اند چیز زیادی بر روش وی بیفزایند، زیرا به قول پروفسور جانسن، « او هر چه را به پیشبرد مقصودش کمک می کرد در نوشته می گنجانید و هر چه را به نظر نمی رسید کمکی به آن باشد، خیلی ساده از قلم می انداخت ، و طرفه اینکه کار میهن پرستی را بدانجا رسانید که واقعه تاریخی کانوسا (10) را اصلا حذف کرد. بازار اخلاف معنوی این نویسنده امروز نیز در سراسر جهان همچنان گرم است، و به کودکان و جوانان همه ملت ها از طریق درس تاریخ در مدارس آموزش داده می شود که به گذشته میهنشان بنازند و افتخارکند. هیچ کس نیست که به این موضوع توجه کرده باشد و بخواهد انکار کند که در همه کشورها تاریخ ثروتمندترین ابزار القای حسن میهن پرستی بوده است .
در حال حاضر، پیشرو ترین عقیده بر این مدار دور می زند که یگانه ارزش تاریخ توضیح و تبیین وضع کنونی است. به موجب این رأی ، تاریخ فقط از جهت فراهم آوردن «زمینه»، یعنی روشن ساختن بستر رویدادهای جاری، سودمند است؛ و ضرورتا تاریخ بسیار اخیر - یا به اصطلاح، تاریخ « همعصر» - مهم ترین بخش تاریخ است؛ و کسی که به چیزی در گذشته مشغول گردد که به طور محسوس علت های وضع امروز را روشن نمی کند، وقت خود را به هدر می دهد و به «باستان گرایی محض» متهم می شود. ادعاهای تربیتی طرفداران تاریخ « همعصر» به هیچ روی تازه نیست، و در دویست یا سیصد سال اخیر گاه بگاه عنوان شده است. ولی باب شدن این آموزه که گذشته تبیین کننده وضع کنونی است. « بدون شک از بسیاری جهات ناشی از گسترش اخیر اعتیاد فکری به نظریه تکامل است، و در غلبه آن در نحوه تدریس تاریخ در مدارس ما تردیدی نیست. به گفته پروفسور جانسن که در این زمینه اطلاعات کامل دارد: « همان طور که در قرن هجدهم تاریخ بر محور سرمشق گرفتن از نمونه های رفتار و کردار دور می زد، اکنون محوریت با مسائل جاری است. » او می افزاید در هر دوحال اصل بر این است که از گذشته آنچه را مستقیما برای امروزسودمند است و به کار می آید، اخذ کنیم .»
اما کسانی که می خواهند با بررسی تاریخ ارزش های آموزشی دلخواه خویش را به دست آورند. نتیجتا برخوردی با گذشته می کنند که با روح پژوهش آزاد که جوهر و چکیده نگرش علمی ( خواه درتاریخ و خواه در هر چیز دیگری) است، منافات دارد . هیچ چیز غیر علمی تر از این نیست که مطالب تاریخی را به طور گزینشی انتخاب کنیم، و بر مبنای فلان فرض دلخواه رویدادها را مورد تعبیر و تفسیر قرار دهیم و روایتی بسازیم، و سپس مدعی شویم که حقیقت آن فرض را « تاریخ به ما می آموزد» . با حذف ها و سوء تعبیرهای زیرکانه، آسان می توان به القای این احساس دست یافت که کشور خود ما همواره بر حق بوده است . با سکوت درباره افراد خبیث در تاریخ که به نظر می رسد روی هم رفته زندگی را به کام دل گذرانده اند، آسان می توان به القای این احساس دست یافت که بدکاران همیشه به کیفر بد کاری خود رسیده اند. با محدود ساختن گزینش فقط به رویدادهای در گذشته که ظاهرا وضع امروز را تبیین می کنند، آسان می توان به القای این احساس دست یافت که گذشته همواره اوضاع کنونی را تبیین می کند. اینگونه دستبردها به تاریخ، دارای آبروی علمی نمی شوند حتی اگر هدف دستبرد زنندگان از حیث اخلاقی یا اجتماعی مطلوب و پسندیده باشد. کار زائدی است که بخواهیم اثبات کنیم نگرش کسانی که تاریخ را وسیله تلقین اخلاق یا میهن پرستی می دانند از زمین تا آسمان با روح علمی فاصله دارد . اما درباره موضع کسانی که معتقدند مهم ترین وظیفه تاریخ تبیین و توضیح اوضاع کنونی است، چه باید گفت؟ این نظریه هوادارن آموزش و پرورش پیشرو را شیفته و مفتون کرده و یکی اصول ایمانی اهل مکتب «تاریخ نو» است، و مسلما جا دارد مورد بررسی عمیق و نقادانه همه معلمان و طالبان پخته تاریخ قرار گیرد.
شک نیست که گذشته به اکنون می انجامد؛ ولی گذشته آنگونه که بوده به اکنون آنگونه که هست. اگر ما به تاریخ علم مطلق داشتیم، اگر گذشته را آنگونه که بود می شناختیم، آنگاه کل اکنون را آنگونه که هست درک می کردیم- یعنی درک می کردیم به مفهوم اینکه کلیه سوابق آن را می دانستیم. اما بدترین شیوه برای حصول بینش نسبت به گذشته آن گونه که بوده بررسی آن با نگاه ثابت به امروز است. کنونی اندیشی (11) همیشه بزرگترین عامل تحریف و کژنمایی گذشته، بزرگ ترین منشأ تفکر برخلاف جهت زمان ، و بزرگترین دشمن تاریخی اندیشی بوده است. هر تاریخی که به قصد تبلیغات و اشاعه مرام نوشته شده باشد، ناشی از کنونی اندیشی است به معنای اینکه هدفش رسیدن به مقاصد امروزی است، حال آنکه مطلب در اینجا چیزی ظریف تر و دشوار یاب تر است، چیزی که حتی خود تاریخ نگار یا معلم تاریخ نیز ممکن است کاملا به آن آگاه نباشد. کنونی اندیشی نه تنها « نو » نیست، بلکه فوق العاده کهن و حتی متعلق به طرز فکر بدوی است، زیرا در واقع شیوه ی طبیعی نگریستن به گذشته است، و می توان با اطمینان گفت شیوه ای است که انسان بدوی به گذشته خود می نگریست. آنچه بالنسبه نو و به اعتقاد من ، براستی پیشرو است، تاریخی اندیشی است. تاریخی اندیشی میوه زیبا و کمیاب فرهنگ و محصول تطبیق روح علمی بر بررسی گذشته است . در بررسی تاریخ، پیوسته چشم به امروز داشتن سبب می شود که گذشته را از پشت عینک معیارها و پیش فرض های خودمان ببینیم و از میان رویدادهای گذشته آنچه را نه به نظر معاصران آن رویدادها ، بلکه به نظرما مهم و پرمعنا می رسد برگزینیم و امثال واقعه کانوسا را که اسباب شرمندگی است، حذف کنیم. چنین شیوه ای به ساده سازی بیش از حد فرایند تاریخ و بزرگ نمایی همانندی ها و پوشیده اری ناهمانندی های گذشته و اکنون می انجامد. حتی در حافظه خود ما، تجربه های شخصی از وقایع بعدی رنگ می پذیرند. مثلا شرح وضع روحی شخصی در یکی از مواقع بحرانی و حساس در زندگی که از حافظه، پنجاه سال بعد، در یک زندگینامه خود نوشت به نگارش درآید، مسلما غیر از شرحی خواهد بود که در همان زمان در یادداشت های روزانه ثبت شده باشد. همه می دانند که یادداشت های روزانه بمراتب از زندگینامه های خود نوشت به لحاظ تاریخی قابل اعتماد ترند. ه.ج. ولز (12) خردمندی به خرج داد و از اینکه نظر ایام دانش آموزی خویش نسبت به دنیا را بعدها از حافظه بازآفرینی کند، دست کشید. او در کتابش، آزمایشی در خود زندگینامه نویسی (13)، شرح می دهد : « نزد من محال است که چیزهایی را که پیش از سیزده سالگی دیده و خوانده بودم از آنچه بعدا آمد تفکیک کنم. افکار و احساسات قدیم در قالب مطالب بعدی شکل می گرفتند و از آنها برای ساختن چیزهای جدید استفاده می شد. این بازآفرینی هر روز ادامه داشت تا جایی که ترتیب و توالی و جزئیات چنان از دست رفت که دیگر باز یافتنی نبود. »
مقایسه کنید شرحی را درباره نظرها و تعبیرهای فلان دوره گذشته که از قلم تاریخ دانی متخصص و مسلط بر منابع و مأخذ آن عصر تراویده است با شرحی که یکی از نویسندگان کتب درسی تاریخ عمومی نوشته است. شرح اخیرنه تنها مختصرتر، بلکه ساده تر و معمولا به مراتب بیشتر ناشی از کنونی اندیشی است. آنچه در کتاب درسی دیده می شود گذشته ای زنده و رنگارنگ و پیچیده و متکثر و سرشار از بلند پروازی ها و عشق ها و کینه های فردی نیست؛ صحنه ای مصنوعا ساده شده و یکدست و یکنواخت در تکامل تاریخی است. یکی از تزهای آقای هربرت باترفیلد (14) - و به نظر من ، تزی درست و متین - در کتاب او تعبیر ویگ ها از تاریخ (15) ، این است که صرف عمل تلخیص و فشرده کردن تاریخ به کنونی اندیشی می انجامد . نویسنده ی کتاب درسی چون به معیاری برای سنجش رویدادهای گذشته نیاز دارد، خواه و ناخواه و تقریبا به اجبار به اتخاذ این اصل منطقا غلط رانده می شود که هر چه از نظر عصر او مهم است . فی الواقع هنگام وقوع نیز مهم بوده است. پژوهنده ای که در فلان بخش از گذشته عمیق شده و ژرف پیمایی کرده است تحت تأثیر پیچیدگی فرایندهای تاریخی قرار می گیرد، ولی کسی که با کنونی اندیشی به گذشته بپردازد، پیچیدگی ها را ساده می کند. اگر تشبیه تاریخ به چشمه سار یا چویبار درست باشد، باید چشمه ساری با بسیاری برکه ها و چرخاب ها و جریان ها در نظر بگیریم . هنری سایدل کنبی (16) فریاد می کشد که : « من خسته شدم از بس دیدم تاریخ ایالات متحد آمریکا در این چارچوب تعبیر می شود که نخستین مهاجران به این سرزمین یا سربازان شرکت کننده در جنگ داخلی امریکا در قرن نوزدهم، به شهر شیکاگو در 1933 یا به فلان صاحب پمپ بنزین در خیابان ما چه خدمت ها کردند. کسانی که تاریخ را همیشه روانه غایت و مقصودی از پیش تعیین شده می بینند، مرتکب خطایی منطقی می شوند، مانند اینکه بگویند دریاچه انتاریو فقط به این جهت مهم است که آب آن به خلیج سنت لارنس می ریزد.» کنونی اندیشی آنچه را پیچیده است ساده، و آنچه را کج و پر پیچ و خم است صاف می کند، و از این راه به ملی گویی های سطحی و آسان یاب درباره گرایش ها و حتی،به قول معروف، «قوانین » تاریخ می رسد - و سبب تقویت این اشتباه منطقی می شود که در تاریخ بعضی علت های « بنیادی» و نتایج «اجتناب ناپذیر» وجود دارد، و می انجامد به اعتقاد نسنجیده به «پیشرفت» جبری در امور آدمیان و چرب زبانی در خصوص « دادگاه» تاریخ و «منطق» تاریخ بستری که غلنبه گویی درباره [ = Zeitgeist روح زمانه] از آن می روید و پر پشت می شود، کنونی اندیشی است .
غرض من از تاریخی اندیشی، کاربرد روح علمی در بررسی گذشته است. خروارها کاغذ در این بحث به مصرف رسیده که آیا تاریخ علم است یا نه . ولی ما لازم نیست در آن باتلاق بلغزیم. یقینا تاریخ یکی از علوم «دقیق» نیست، اما علوم «دقیق» نیز آنچنان که سابقا تصور می شد دقیق نیستند. دقیق ترین علوم، یعنی فیزیک، اکنون احتمال را جانشین یقین کرده است. اینکه آیا تاریخ به معنای واقعی « علمی » است یا می تواند « علمی » باشد ، آشکارا وابسته به این است که علم را چگونه تعریف کنیم. و لفظ « علم» که اینقدر مورد استفاده و سوء استفاده بوده، هرگز به نحوی تعریف نشده که همه کسانی که خویشتن راعالم [scientist] می دانند، قانع و خرسند شوند . از نظر من، کاربرد روح علمی در بررسی گذشته، اجمالا به معنای کنجکاوی خالی ازغرض و چشمداشت درباره گذشته - یا بخشی یا جنبه ای ازگذشته - فی نفسه و لنفسه، و ارضای آن کنجکاوی با استفاده از بهترین وسایل موجود برای احراز حقیقت در خصوص موضوع تحقیق است. روح علمی، کسب معرفت به گذشته را فی نفسه هدف می داند، نه وسیله ای برای رسیدن به فلان هدف و از این سؤال تحقیرآمیز فایده جویان نگران و پریشان نمی شودکه می پرسند « فایده چنین معرفتی چیست؟» و فقط به حال سائلان متأسف می شود زیرا معرفت را خیری فی نفسه می داند که نیازمند هیچ گونه توجیه بر مبنای بالاتری نیست و خود، پاداش خویش است. البته روح علمی اگر می خواست، می توانست با منطق خود فایده جویان به آنان پاسخ دهد، زیرا همان گونه که برتراند راسل می گوید، مسلما حقیقت این است که آدمیزاد بدون عشق خالی از سودا و سود به معرفت، هرگز در نیل به فنون علمی امروزی ما کامیاب نمی شد. البته باید متوجه بود که الهام یافتن از چنین روحی مستلزم پذیرش هیچ اصل خاصی از اصول مکاتب تاریخ نگاری علمی قرن نوزدهم نیست که اصحاب آن معتقد بودند قوانین تاریخ را می توان کشف کرد. ولی کسب الهام از روح مورد بحث مسلما مستلزم رد نظریه ای است که اکنون مراجع عالی تبلیغ می کنند و به عنوان یکی از فرمان های تفکر پیشرو پذیرش گسترده یافته است و دایر بر اینکه بی غرضی و عینیت و بی طرفی نه تنها نباید کمال مطلوب در تاریخ به شمار آید، بلکه باید به عنوان شعاری کهنه و منسوخ به دور افکنده شود وتفسیر تاریخی بر مبنای فلسفه های اجتماعی کنونی جای آن را بگیرد.
حتی در بعضی از محافل ، انکار وجود انگیزه های بی غرضانه و بی طرفانه دلیل روشن بینی و دل آگاهی و بصیرت واقع گرایانه روان شناختی به حساب می آید، و کسانی که منکر این انکارند مشتی مردم ساده لوح و خالی از ظرافت فکری و عقلی دانسته می شوند. ولی اکنون بشنویم از یکی از همین مردم ساده اندیش در این قضیه. ماکس پلانگ (17) واضع نظریه کوانتوم و محققا یکی از بزرگترین استادان علم فیزیک ، در کتابی برای خوانندگان عادی و غیر متخصص چنین می نویسد:
هر علمی به تنهایی کار را از رد صریح نظرگاه های خود محور و انسان محور آغاز می کند . در نخستین مراحل اندیشه بشری ... انسان اولیه خود و علایق و منافعش را محور نظام استدلالی خویشقرار می داد، و هنگامی که با نیروهای طبیعت در پیرامون روبرو می شد، آنها را مانند خودش موجوداتی ذیروح و جاندار می پنداشت و، بنابراین، همه را به دو دسته دوست و دشمن تقسیم می کرد. عالم گیاهان را به دو قسمت سمی و غیر سمی، و جهان جانوران را به دو مقوله خطرناک و بی آزار بخش می کرد. آدمی تا هنگامی که در مرزهای این روش برخورد با محیط محدود ماند، محال بود هیچ گامی به سوی معرفت واقعی علیم بردارد و به آن نزدیک شود. نخستین پیشرفت در اینگونه شناخت تنها هنگامی حاصل شد که او منافع آتی را از تفکر خویش بیرون راند. در مرحله بعد ، آدمی به ترک این تصور کامیاب شد که سیاره ای که خود در آن به سر می برد، نقطه مرکزی عالم است، و سپس کوشید برای اینکه نگذارد سلیقه ها و تصورات شخصی میان او و مشاهداتش از پدیدارهای طبیعی حایل شود، با فروتنی تا حد امکان خود را در عقب صحنه نگاه دارد. فقط در این مرحله بود که جهان بیرونی طبیعت کم کم حجاب از رازهای خود نزد وی برگرفت و در همان حال وسایلی در دسترس او نهاد که در خدمتش به کار گرفته شوند - وسایلی که انسان هرگز به کشفشان موفق نمی شد اگر همچنان مانند گذشته در کور سوی شمع علایق و منافع خودمحورانه خویش به جستجویشان می رفت . پیشرفت، عالی ترین شاهد این حقیقت متناقض نماست که آدمی برای اینکه خویشتن را بیابد، باید نخست آن را ببازد. (18) نیروهای طبیعت - فی المثل الکتریسیته - ممکن نبود به دست کسانی کشف شوند که از اول کار مقصود ثابتشان استفاده از آنها در راه اغراض فایده جویانه خویش بود. تنها کسانی به کشف های علمی نایل آمدند و به شناخت علمی دست یافتند که بدون چشمداشت به هیچ گونه مقصود عملی به جستجو برخاستند.
اکنون می پرسیم آیا هیچ ارزش آموزشی و تربیتی وجود دارد در آنگونه بررسی تاریخی که هدفش صرفا پی بردن به حقیقت فلان جنبه گذشته است، و به هیچ وجه مدعی نیست که می خواهد درس درستکاری یا میهن پرستی به ما دهد یا زمینه ای بسازد که اخبار روزنامه های صبح را بهتر بفهمیم و چنین کاری را با سرشت و مقصود خود بیگانه می داند ( هر چند ممکن است غیر مستقیم و به طور عارضی چنین تأثیرهایی نیز داشته باشد )؟ به اعتقاد من، پاسخ این پرسش مؤکدا مثبت است .
نخست، اینگونه بررسی ناگزیر افق زمانی شخص را گسترده تر می سازد و دیدهای محلی و محدود را که عصر ما سخت بدان مبتلاست، اگر نگوییم درمان می کند، دست کم تخفیف می بخشد. تأثیر آموزشی و تربیتی گذشته پژوهی توأم با تاریخی اندیشی قابل مقایسه با تأثیر سفر به سرزمین های بیگانه است، زیرا هر دو به ما بصیرتی نسبت به فرهنگ هایی غیر از فرهنگ خودمان می دهند و موجب درک بهتر این واقعیت می شوند که آن فرهنگ ها نیز روزگاری همچون فرهنگ ما زنده و پرنشاط بوده اند . به علاوه ، چنین پژوهشی در پیش گرفتن تساهل و مدارا مؤثر است، زیرا غیر مستقیم به ما می آموزد که عصر ما نیز یکی از بسیاری عصرهاست و نباید آن را معیار داوری درباره سایر روزگاران بدانیم. اینکه شیوه های زندگی و عادت های فکر و نهادهای کنونی خویش را درست، و بقیه را همه نادرست و نابهنجار بدانیم، امری طبیعی است - همان قدر طبیعی که زمانی زمین را مرکز عالم فیزیکی می دانستیم. گذشته پژوهی توأم با تاریخی اندیشی ما را سر جای خودمان می نشاند. نگرش بطلمیوسی ما را نسبت به گذشته به نگرشی کپرنیکی مبدل می سازد. مورخ، پویشگری است که در زمان سیر می کند، و مورخ کنونی اندیشی که در گذشته به جستجوی «ریشه ها» و « بذرها» ی نهادهای امروزی برود احتمالا دچار اشتباهی درباره گذشته به بدی اشتباه و اسکوداگاما خواهد شد که معبد بودییان را کلیسای مسیحیان پنداشته بود. چنین مورخی باید به دنیا گرد بی فرهنگ و پولداری از شهر کوچک و بسته ای تشبیه شود که در سفر بر عرشه کشتی می ایستند و همان داوری های همشهری های عقب مانده خویش را در مورد صحنه های رنگارنگی که از پیش چشمش می گذرند تکرار می کند، نه مسافر روشن اندیشی که می خواهد با همدلی در میان اهل تمدنی دیگر یا فرهنگی بیانه زندگی کند تا درباره آن فرهنگ و تمدن به بصیرت برسد و روح آن را جذب کند. تاریخ پژوهی که هرگز احساس نیاز نکرده که ذهن خویش را از بند و اسارت عقاید و تمایزات و رده بندی های بدیهی انگاشته شده و معمول دراندیشه معاصر آزاد کند، از یکی از گرانبهاترین هدیه هایی که آموزش تاریخ به ارمغان می آورد محروم می ماند.
از نظر تعلیم و تربیت ، روش تحقیق تاریخی احتمالا مهم تر از اطلاعات تاریخی است. اینکه دانش آموز یا دانشجو چگونه درباره گذشته چیزی می آموزد بیشتر ارزش دارد از آنچه درباره آن یاد می گیرد. فکر من در اینجا بیش از هر چیز متوجه پژوهش تاریخی است،ولی حتی در مطالعه ابتدایی تاریخ نیز ممکن است شناختی از روش تحقیق تاریخی به دست اید اگر معلم توان تعلیم آن را داشته باشد. معلم آزموده می تواند از راه استفاده نقادانه از کتاب درسی و به وسیله تمرین های به دقت برگزیده در نقد تاریخی ابتدایی، تا حدودی شاگردان را از اعتبار و صحت نسبی اقسام مختلف منابع و مآخذ آگاه سازد، متوجه کند که اطلاعات دست اول به اطلاعات دست دوم برتری دارد، به آنان هشدار دهد که بین بیان سنجیده واقعیات محرز و اظهار نظر محض تمیز بگذارند، و بنابراین کاری کند که ودباوری فطری آدمی درمان شود. تدریس تاریخ در مدارس از نظر تعلیم و تربیت در وضعی به مراتب سالم تر خواهد بود اگر اوقاتی که با کوشش های ناشیانه در مدرسه های ( به اصطلاح) « پیشرو» بر سر این تلف می شود که از تاریخ بخواهند زمینه و توضیحی برای اخبار روزنامه های صبح فراهم آورد، مصروف القای آن گونه حس نقادی در شاگردان گردد که بررسی علمی تاریخ از اول قرار بوده آن را درآدمی پرورش دهد.
در مورد بررسی های تاریخی پیشرفته تر، بهترین راه اینکه کسی با هوشیاری و جامعیت قرائن و امارات را دنبال کند جستجوی دقیق و طولانی برای یافتن مواد و مطالبی است که باید هم مقدم بر هر تحقیق تاریخی علمی شایسته این نام صورت گیرد و هم همزمان با آن . در هر کسی که براستی محقق تاریخ باشد، رفته رفته نوعی حس کارآگاهی پدید می آید و رشد می کند. چنین کسی باید شامه ای تیز برای کشف منابع و ماخذ داشته باشد، همان گونه که یک خبرنگار موفق باید بو بکشد و در پی خبر برود. اگر از منابع و مآخذ مهم و اساسی استفاده نشده باشد، حتی نتایج به دست آمده با بهترین روش های تأیید شده نقادی تاریخی و درخشان ترین تفسیرهای تاریخی احتمالا در ورطه عمیق شرمندگی و سرافکندگی سقوط خواهد کرد. حاجت به گفتن نیست که تاریخ نگار البته به چیزی بیش از سخت کوشی و پشتکار نیاز دارد. او نیز مانند دانشمند علوم طبیعی محتاج مخیله سازنده است. ولی این بسیار تفاوت دارد با اوهامی که کاخ های پا در هوا بنا می کند. مخیله سازنده بدون پژوهش قبلی وارد عمل نمی شود و از هر فرضیه سازی در ذهن های ناپخته اجتناب می ورزد. منضبط و خویشتن دار کار می کند. دل به دریا زدن و وارد فرضیه های تاریخی ناآزموده شدن، مطمئن ترین نشانه ذهن های غیرتاریخی است.
چنان که بیشتر گفته شد، بررسی تاریخی می تواند کاری کند - بلکه باید گفت می تواند بسیاری کارها کند - برای درمان یا دست کم تخفیف زودباوری طبیعی در آدمی، و به نظرمن، همین جاست که قادر به بالاترین خدمت آموزشی و تربیتی می شود. ما همه فطرتا زودباوریم، و تنها از راه آموزش و تحصیل - خواه رسمی و خواه غیررسمی - نقاد و سنجشگر می شویم . مهم ترین فرق فرد تحصیل نکرده با فرد تحصیل کرده این است که اولی هر چه را می شنود یا می خواند باور می کند، ولی دومی دلایل و شواهد را می سنجد. البته زیر فشار تبلیغات قوی و تحت تاثیر احساسات شدید، حتی تحصیل کردگان نیز ممکن است به ورطه زودباوری سقوط کنند. مثلا در 1914 [ در آغاز جنگ جهانی اول ] قوه نقادی و سنجش گری در خصوص علت های جنگ و مسائل مورد منازعه موقتا در همه کشورهای محارب به حال تعلیق درآمد، و نقشی که مورخان ایفا کردند نقشی نبود که اهل حرفه تاریخ بعدها بتوانند به آن بنازند. ولی تحصیل نکردگان همواره زود باورند. روش تاریخی به عنوان وسیله تعیین و احراز واقعیات، پایینتر از روش مشاهده مستقیم است. اما یگانه روش احراز واقعیت های گذشته است ، و عمده ارزش آموزشی آن نیز درست از همین مایه می گیرد که روشی از مرتبه پایین تر است. چون نمی توانیم رویدادهای تاریخی را مستقیما مشاهده کنیم، و چون فقط باید بر پایه انواع مختلف اسناد و مدارک به آنها پی ببریم، تکلیفی بر عهده ما قرار می گیرد که به مدارک نقادانه بنگریم و درجه وثاقشان را تخمین بزنیم و دلایل و شواهد را به دقت بسنجیم. فنون نقادی تاریخی درست به این جهت پرورانده شده اند که سنجش دلایل و شواهد را مقرون به دقت و صحت بیشتری سازند.
احتمالا بزرگترین ارزش های آموزشی و تربیتی تحقیق تاریخی ناشی از روش های آن است، نه از یافته ها، اما روش، وسیله است نه هدف. اگر هدف ما کشف حقیقت باشد و در جستجوی آن با روش های نقادانه تاریخ علمی پیش برویم ، بسیاری سودها از این رهگذر به ما خواهد رسید.

پی نوشت:

1- Tacitus ( حدود 117-55 م) مورخ و خطیب و سیاستمداررومی ( مترجم)
2- Bolingbroke ( 8761-1571) سیاستمدار و خطیب انگلیسی . ( مترجم)
3- History of Use and Study the on Letters.
4-Dionysius of Halicarnassus ( وفات حدود 7 ق م ) دانشور یونانی که در روم اقامت گزید و تاریخ آن کشور را نوشت. ( مترجم)
5- Thucy dides ( حدود 471 تا 400 ق م ) . مورخ یونانی، نویسنده جنگهای پلوپونزی، و شاید یکی از بزرگترین مورخان همه اعصار. (مترجم)
6- Oswald Spengler (0881-6391 ( نویسنده آلمانی . ( مترجم )
7- Abendlandes des Untergang Der.
8- Pataliputra یا پاتنه، کرسی ایالت بهار هند. در قرن پنجم ق م . بنا شد، تا قرن های چهارم و پنجم میلادی نیز رونق داشت، در قرن هفتم میلادی ویران شد، ولی در قرن شانزدهم تیموریان هند دوباره عظمت گذشته را به آن باز گرداندند . ( مترجم)
9- Schools in Sciences Social of History the to Anlntroduction , Henry - Johnson.
10- Canossa دهکده ای در شمال ایتالیا، در قرن یازدهم میلادی، هانری چهارم امپراتور مقدس روم در آنجا در برابر پاپ گرگوری ششم زانو زد و طلب بخشایش کرد.
این واقعه در آن روزگار نشانه شکست و سرافکندگی قدرت دنیوی در مقابل دینی پاپها تلقی شد.(مترجم)
11- mindedness - present.
12- H.G.Wells ( 6681-6491 . ( داستان نویس و مورخ انگلیسی . یکی از بسیاری کتاب های او، سر فصل های تاریخ است که در آن تاریخ جهان در تقابل با روش مورخان ناسیولیست و کوته بین به نگارش درآمده است. (مترجم)
13- Autobiography in Exapriment
14- Herbert Butter field-141900 مورخ انگلیسی و استاد تاریخ در دانشگاه کیمبریج ( مترجم).
History of Interpretation Whig the -15.
16- ( 8781 -1691) Henry Seidel Canby نویسنده و روزنامه نگار امریکایی . ( مترجم) .
17- Max Planck .( 8581-7491) فیزیکدان نامدار آلمانی . ( مترجم)
18- شاید موجزترین بیان معنای مورد نظر پلانک، در این بیت شاعر ایرانی خلاصه شده باشد که می گوید: تا تو را قدر خویشتن باشد / پیش چشمت چه قدر من باشد . ( مترجم)

منبع:ماهنامه علمی، فرهنگی، اجتماعی، اعتقادی و سیاسی اندیشه دانشجو

تفاوت نظر شیعه با اهل سنت در مورد امامت

 

در میان شیعیان مسئله امامت اهمیت فوق العاده ای دارد و در میان سایر فرق اسلامی آنقدر برای این مسئله اهمیت قائل نیستند. سر مطلب اینست که مفهوم امامت در نزد شیعه با مفهوم امامت در نزد سایر فرق اسلامی متفاوت است. البته جهات مشترکی در کار هست ولی یک جهات اختصاصی هم در معتقدات شیعه در باب امامت هست که به همین جهت مسئله امامت اهمیت فوق العاده ای پیدا می کند.
مثلا ما شیعیان وقتی که می خواهیم اصول دین را بر طبق مذهب شیعه بیان بکنیم می گوئیم اصول دین، توحید است و نبوت و عدل و امامت و معاد. امامت را جزء اصول دین می شماریم. اهل تسنن هم قائل به نوعی امامت هستند و اساسا منکر امامت به یک معنا نیستند، امامت را به شکل دیگری قائلند ولی به آن شکلی که قائل هستند، از نظر آنها جزء اصول دین نیست بلکه جزء فروع دین است. بالاخره ما در مسئله امامت با اهل سنت اختلاف داریم: آنها قائل به نوعی امامتند و ما قائل به نوعی دیگر. چطور شده است که شیعه امامت را جزء اصول دین می شمارد ولی اهل تسنن از فروع دین می شمارند؟ علتش این است که: مفهوم امامت در شیعه با آنچه که در اهل تسنن هست، متفاوت است.

اساس فکر شیعه در مسئله امامت با فکر اهل تسنن مختلف است و این دو فکر از ریشه با یکدیگر اختلاف دارند. لهذا به این صورت درباره این مسئله بحث کردن که ما قائل به امامتیم، آنها هم قائل به امامت، ولی شرایط امامت از نظر ما و آنها متفاوت است، اساسا درست نیست. چون آن چیزی که شیعه به نام امامت معتقد است، غیر از آن چیزی است که آنها به نام امامت معتقدند. کما اینکه مسئله ای که به این شکل طرح می شود که آیا امامت به نص است یا به شورا یعنی آیا امام را پیغمبر باید تعیین کرده باشد یا مردم باید او را انتخاب بکنند نیز به این صورت صحیح نیست. زیرا آنچه شیعه در باب امامت می گوید و می گوید به نص است، غیر از آن چیزی است که اهل تسنن می گویند و می گویند به شور است. نه اینکه درباره یک چیز بحث می کنند و یکی می گوید آن چیز به نص است و دیگری می گوید همان چیز به شور است. در واقع باید چنین گفت که در نظر شیعه مسئله ای به نام امامت مطرح است که اهل تسنن از اساس آنرا قبول ندارند نه اینکه در شرائطش با آنها اختلاف دارند. درست مثل مسئله نبوت است در مقابل منکرین نبوت.
شیعه امامت را در سطحی آنچنان بالا می برد که قهرا اگر کسی آن فرضیه را پیش بکشد و قبول کند، نمی تواند قبول نکند که امام باید از طرف خدا تعیین شده باشد. همینطور که در نبوت هیچگاه نمی گویند مردم بنشینند و نبی انتخاب کنند، قهرا در مورد امام در آن سطحی که شیعه می گوید نیز جای این حرف نیست که مردم بنشینند و چنان شخصی را انتخاب کنند.

نقش پیامبر(ص) در پی ریزی تمدن اسلامی

تاریخ اسلام (نقش انبیا در پیشرفت تمدن بشری)   
عوامل شکوفایی تمدن اسلامی

در تعالیم انبیای الهی تمام زیرساخت های پیدایش و شکل گیری تمدن وجود دارد؛ از جمله زیرساخت های مهم و عناصر اصلی پیدایش تمدن ها«علم» است. علم به عنوان اصل اساسی تمام تمدن های بشری از طریق انبیای الهی در جوامع بشری انتشار یافته است. هر یک از انبیای بزرگ الهی در محدوده ی زمانی خویش لایه هایی از تمدن سترگ و عظیم انسانی را به وجود آورده و حاصل دستاورد خویش را در بهبود زندگی انسان به کار برده اند. چنان که مشهور است منطقه ی بین النهرین گاهواره ی تمدن ها نامیده شده است. فلسفه مهد تمدن بودن این منطقه این است که خاستگاه انبیای بزرگ الهی بوده و تمدن از این منطقه سرچشمه گرفته و به تمام نقاط جهان پرتو افکنده است و اساساً تمدن ها را با نام ادیان و مذاهب بزرگ جهان شناخته و معرفی می کنند. در این جا به گوشه هایی از نقش آفرینی انبیای الهی در تمدن سازی عصر خویش پرداخته شده است. با توجه به حضور انبیا در اجتماع بشری ـ از زمان خلقت حضرت آدم(ع) ـ آیا می توان گفت انسان های اولیه دارای تمدن بوده اند؟ زندگی بشر، پیوسته همراه با انبیا و حجت های خدا بوده است؛ چنان که خدای تعالی در قرآن می فرماید: (وَ إِنْ مِنْ أُمَّة إِلاّ خَلا فِیها نَذِیرٌ)[1] امتی نبوده مگر این که پیامبری در میان شان وجود داشته است. و با توجه به اطلاعات قرآنی و روایی از زندگی انبیا، به طور حتم می توان گفت: جوامعی که انبیا در آن می زیستند، به هیچ وجه غیرمتمدن و ابتدایی نبوده اند. این جوامع، چه از لحاظ معنوی و چه از لحاظ مادی، دارای تمدن و فرهنگ بوده اند و فرهنگ انبیا بر آن ها حاکم بوده است انبیا همان گونه که نیازهای روحی بشر را در قالب ادیان توحیدی تأمین می کردند، نیازهای مادی و معیشتی مردم را نیز تأمین می کردند. چنان که در قرآن در موارد متعددی برخورداری انسان ها از وسایل و ابزراهای رفاهی به خدا نسبت داده شده است از جمله در سوره ی اعراف می فرماید: (یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُوارِی سَوْآتِکُمْ وَ رِیشاً...)[2] ای فرزندان آدم، در حقیقت، ما برای شما لباسی فرو فرستادیم که عورت های شما را پوشیده می دارد و(برای شما) زینتی است... و در سوره ی ابراهیم می فرماید: (وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهارَ)[3] و کشتی را برای شما رام گردانید تا به فرمان او در دریا روان شود، و رودها را برای شما مسخر کرد. انبیا پیوسته وسایل و ابزار مورد نیاز زندگی را با الهام از پروردگارشان در اختیار می گرفتند چنان که امام صادق(ع) می فرماید: وقتی که حضرت آدم به زمین هبوط کرد، به آب و غذا نیاز پیدا نمود و این نیازش را به جبرئیل عرضه داشت(و از او چاره خواست). جناب جبرئیل به حضرت آدم گفت: «کشاورزی کن». باز حضرت از جبرئیل خواست دعایی(در این باره) به او بیاموزد. جبرییل گفت: «بگو: بار خدایا مرا در دنیا، از هر سختی بعد از بهشت کفایت کن و به من لباس عافیت بپوشان تا این که زندگی بر من گوارا گردد.[4] هم چنین در حدیثی از پیامبر اکرم(ص) آمده است، وقتی که خدای تعالی حضرت آدم را از بهشت خارج کرد، به او دستور داد که با دست خود کشاورزی کند، تا بعد از نعمت های بهشتی، از دست رنج خود بخورد.[5] در قرآن در ذکر سرگذشت حضرت آدم(ع) در بهشت و خارج شدن او از آن جا سخن از لباس به میان می آید: (فَدَلاّهُما بِغُرُور فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةَ فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ)[6] پس آن دو را با فریب به سقوط کشانید، پس چون آن دو از(میوه ی) آن درخت(ممنوع) چشیدند، برهنگی هایشان بر آنان آشکار شد و شروع به چسباندن برگ(های درختانِ) بهشت بر خود کردند. و نیز در روایات از بافتن پارچه و استفاده از پوست حیوانات برای تهیه ی لباس به دست حضرت آدم، سخن به میان آمده است؛ خانه ی کعبه برای اولین بار به دست حضرت آدم ساخته شد؛[7] هم چنین فرزندان حضرت آدم شغل هایی چون کشاورزی و دام داری داشتند.[8] در نهایت می توان گفت که میان این مطلب و کشف های امروز ـ که قایل اند انسان های اولیه غارنشین بوده و با شکار حیوانات روزگار می گذراندند و به صورت وحشی می زیستند ـ منافاتی وجود ندارد؛ زیرا ممکن است برخی از انسان ها از جوامعی که انبیا می زیستند و دارای تمدن بودند، کنار افتاده و از فرهنگ و تمدن دور مانده و با گذشت چند نسل، کاملاً به وحشیت گرایش یافته باشند. با نگاه به گذشته ی جوامع و مطالعه ی سیاحت نامه هایی که مردمانی متمدن به نگارش درآورده اند، به روشنی می توان به این مطلب پی برد که چگونه جوامعی علی رغم متمدن بودن جوامع دیگر در وحشیت به سر می برده اند.

انبیا در تمدن سازی چه دستاوردهایی برای بشریت داشته اند؟

تمدن یک واژه ی عربی است که از ریشه ی«مُدُن» گرفته شده و معنای متبادر آن پذیرش مدنیت، شهرنشینی، خو گرفتن به آداب و اخلاق شهریان، پذیرش نظم و قانون و سایر شئون اجتماعی و همکاری افراد اجتماع با یکدیگر در امور مختلف اجتماعی و سیاسی، اقتصادی، فرهنگی وغیره است.[9] برای تمدن تعاریف گوناگونی ارائه داده و ارکان متعددی برشمرده اند که در شکل گیری و پایداری آن مؤثر بوده است. ابن خلدون، از دانشمندان بزرگ اسلامی، اجتماع و تعاون، وجود دولت و قانون و نظم را از ارکان مهم تمدن دانسته است.[10] ویل دورانت، تمدن را چنین تعریف می کند: تمدن به شکل کلی آن عبارت از نظمی اجتماعی است که در نتیجه ی وجود آن، خلاقیت فرهنگی امکان پذیر می شود و جریان پیدا می کند. در تمدن، چهار رکن و عنصر اساسی وجود دارد که عبارت اند از: پیش بینی و احتیاط در امور اقتصادی، سازمان سیاسی و سنن اخلاقی و کوشش در راه معرفت و بسط هنر. ظهور تمدن هنگامی امکان پذیر است که هرج و مرج و ناامنی پایان پذیرفته باشد؛ چه فقط هنگام از بین رفتن ترس است که کنجکاوی و احتیاج به ابداع و اختراع به کار می افتد و انسان خود را تسلیم غریزه ای می کند که او را به شکل طبیعی به راه کسب علم و معرفت و تهیه ی وسایل بهبود زندگی سوق می دهد.[11] تمدن همواره با واژه ی فرهنگ در یک ردیف قرار می گیرد و برخی اندیشمندان آن ها را مترادف و تمدن را صورت پیچیده تر فرهنگ قلمداد کرده اند. در نگاه بعضی افراد، حوزه ای از پدیده های انسانی، فرهنگ و حوزه ی دیگر تمدن است و... .[12] پس تمدن مجموعه ای از دستاوردهای بشری است که در طول تاریخ به وجود آمده و از عناصر مختلف تشکیل شده و به وسیله ی ارکان متعددی پایدار و رونق پذیر است. برخی از ارکان مهم تمدن عبارت است از: علم، فرهنگ، نظم، امنیت، تعاون، آزادی و.... علم، مهم ترین اساس تمدن بوده که انسان به تلقی وتولید آن آغازیده است.[13] انسان طبعاً مدنی و تمدن آفرین بوده و ترقی و پیشرفت تمدن مرهون علم اوست؛ لذا در لغت لاتین واژه ی تمدن متضاد واژه ی جهل و نادانی و بدویت است. عوامل مادی و معنوی تمدن بر محور علم استوار است و علم نیز از انسان آغاز شده است. بر اساس تمام کتب آسمانی و قرآن کریم(علّم الآدَمَ الاسماءِ...)[14] (علّمَ الاِنسانَ ما لَمْ یَعلَمْ...)[15] آغاز علم در زمین که مهد تمدن هاست به وسیله ی وحی الهی به اولین انسان(اولین پیامبر الهی) بوده است. بر اساس نص قرآن و دیگر کتب آسمانی[16] آدم ابوالبشر هم پیامبر است و هم ریشه ی انسان ها، که علم را از طریق وحی تلقی نموده و به تدریج آن را بسط داده است. فرهنگ که جامع علوم و ادیان است، لایه های بنیادین تمدن را تشکیل می دهد، چنان که بسیاری از دانشمندان منصف غربی به این حقیقت اعتراف نموده اند که دین به جامعه و دولت توانایی و کفالت عمیق و استادانه می بخشد و مشکلات روحی را رفع می کند و نسل ها را به هم پیوند می دهد.[17] کازیمرسکی درباره ی قرآن، چنین می گوید: قرآن مجموعه ای است دل چسب؛ زیرا در آن اخلاق و مدنیت(ارکان تمدن و زندگی مدرن) و علوم و سیاست و وعد و وعید وجود دارد.[18] دستاورد انبیای الهی در جهت تمدن سازی برای بشریت از دیدگاه دانشمندان و فرهیختگان غرب، امری انکارناپذیر و قطعی است. ویل دورانت، توینبی سمز کلر، گوستاولوبون، کریشنان و بسیاری از دانشمندان بزرگ غرب، انبیای الهی را در تمدن سازی پیشگام ترین انسان ها[19] و مذهب را اولین عامل در به وجود آوردن نظم تمدن هستند، دانسته اند.[20] کریشنان دین را باطن و اساس تمدن می داند که چونان روح در کالبد سازمان اجتماعی است. چنان که روح مایه ی حیات و پایداری جسم است، دین نیز اساس و پایه ی تمدن است.[21] ویل دورانت منظم ترین سازمان ها و سودمندترین تشکیلات و تأسیسات را مدیون دین می داند.[22]

 

ارکان تمدن

1. علم و فرهنگ: روشن شد که علم، اساسی ترین رکن و لایه ی تمدن، از مهم ترین دستاورد انبیای الهی، و فرهنگ نیز در ابعاد مختلف آن، فرآیند بعثت انبیای الهی بوده است. علم در عرصه ی تمدن از ریشه ی وحی آغاز می شود. تمام انبیای الهی از آدم، نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، یوسف، داود، سلیمان، ادریس و محمد(ص) دستاوردی مهم و زیربنایی به نام علم وحی و علم الهی برای بشریت داشته و به تناسب درک و کشش انسان ها و مقتضای زمان خود، به ترویجِ انواع علوم در عصر خویش پرداخته اند و اصولاً یکی از ابزارهای کاربردی آن ها تعلیم بوده است؛ چنان که در سرگذشت ادریس نبی، او را معلم اول نامیده اند[23] و قرآن نیز پیامبران را معلم معرفی نموده است: (کَما أَرْسَلْنا فِیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِنا وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَیُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ).[24]

2. نظم: یعنی آراستگی و قرار گرفتن هر چیزی در جای مناسب خود، به طوری که پیوستگی و هماهنگی ایجاد شده مجموعه ای را به سوی هدف مشترک سوق می دهد؛ یا عنصری است که به وسیله ی آن حرکت به سوی کمال مقدور می گردد؛ روشن ترین چیزی که در کالبد هستی تمام موجودات، اعم از جمادات و حیوانات، به وضوح درک می شود، نظم است که نیازی به برهان ندارد. حال باید دستاورد انبیا را در مورد نظم بررسی کنیم. اولین حرکت انبیا برای ایجاد نظم، وضع قانون است که اساس نظم محسوب می گردد. چنان که قرآن برنامه ی حرکت انبیای الهی را داشتن قانون مدون و متقن معرفی می کند. وجود قانون در هر جامعه از ضروریات بقای آن جامعه است. کوچک ترین جوامع بشری از این عامل مهم انتظام دهنده برخوردارند. پیامبران الهی بر اساس نیاز فطری انسان مجهز به کامل ترین قوانین مربوط به زمان خود بوده اند.[25] تمام پیامبران از آغاز تا خاتم انبیا برای ایجاد نظم اجتماعی، تمام قوانین مربوط به وظایف فردی و اجتماعی را بیان نموده اند. این قوانین دقیق و ریز و ظریف، وظایف افراد انسانی را در قبال خود و خانواده و جامعه و هم نوعان و محیط زندگی و حاکمان بیان کرده است.[26] انبیا، برای تشریح این قوانین و تضمین بقای آن ها، همواره جانشینان و مجریانی داشته اند. در شریعت اسلام وجود حجت های الهی و ائمه ی معصومین(ع) و در دوره ی غیبت، جانشینان امام معصوم، فقهای عظام، مجریان قوانین الهی اند و ضمانت اجرایی قوانین الهی را بر عهده دارند.

3. امنیت: به معنای آرامش و احساس راحتی است که در سایه ی حکومت و دولت و قانون و نظم حاصل می شود و دارای شئون متعددی از قبیل امنیت اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و... است. انبیای الهی برای ایجاد امنیت و رفاه و آسایش، که از ارکان تمدن است، قانون داشته اند و اصولاً گسترش کارکرد انبیا، که اجرای فرمان ها و قوانین الهی است، و دعوت آن ها، در گرو امنیت امکان پذیر است. جنگ و گریز و هرج و مرج، که به تخریب تمدن ها می انجامد، هرگز در برنامه ی انبیای الهی نبوده است. پیامبران الهی به اقتضای زمان خود به برقراری حکومت پرداخته اند و ریشه ی امنیت در گرو ایمان به پیامبران نهاده شده است؛ بنابراین، از نظر فرهنگ ادیان الهی و قرآن، هر کس به سوی پیامبران گرویده به امنیت و آسایش نایل شده است. آن ها برای برقراری امنیت، به دفاع از حریم حکومت و دولت خویش در برابر متجاوزین پرداخته اند؛[27] در حالی که، پادشاهان که تمام هنرشان در جنگ و فتوحات و خون ریزی و وحشت و قتل و غارت نمایان گشته، صفحات تاریخ را مملو از ناامنی کرده اند. قرآن نیز بدین حقیقت اشاره می کند: (إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً)[28]. بدون استثنا تمام پیامبران با منطق دعوت حرکت کرده اند. حضرت محمد (ص) دعوت را در چند مرحله انجام داد و تمام زمینه های تشکیل حکومت را مساعد نمود و بعد از استقرار حکومتش در مدینة النبی، امنیت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و زمینه های همکاری و وحدت را متناسب با اجتماع خود برقرار و برای دفاع از امنیت حکومت خود را با ارتش دفاعی مجهز کرد؛ آیات قرآنی درباره ی حدود و دیات و قصاص[29] و رفتار و سیره ی پیامبر اکرم(ص) در مدینه(مانند عقد اخوت بین مسلمانان و انعقاد پیمان های صلح بین مسلمانان و یهود و...)[30] همه نشان از دستاورد امنیتی دین اسلام و پیامبر خاتم(ص) است که در هیچ حکومتی نظیر آن وجود نداشته و ندارد. آیات قرآن درباره ی امنیت اقتصادی و مالی و جانی، نظیر آیه ی قصاص و سرقت و آیات مربوط به حفظ عرض و آبرو و ناموس مؤمنین، قوانین محکمی هستند که ضمانت کننده ی امنیت اجتماعی اند.[31]

4. تعاون و همکاری(وحدت): پیامبران الهی جز مسیری که منتهی به وحدت و یک دستی جامعه و همکاری انسان ها باشد نپیموده اند. همکاری، هم فکری و تعاون در سرلوحه ی دعوت پیامبران بوده است. این عنصر در پیشرفت تمدن ها نقش عظیمی را ایفا کرده است، به طوری که اگر همکاری انسان ها را منتفی بدانیم، جوامع از هم گسیخته و به بدویت منتهی خواهند شد. مدنیت و تمدن در سایه ی اجتماع و جمعیتِ پایبند به قانون محقق می شود و تفرقه از عناصر بدویت است. قرآن به صراحت به وحدت و یک دلی و اطاعت از حاکمان الهی فرا می خواند و در سایه ی آن مردم را از پراکندگی نهی می کند[32] تا به پیشرفت و تعالی برسند: (وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا...)؛[33] در گرداگرد قانون حق و ریسمان الهی ـ که پیامبران و جانشینان آن ها هستند ـ جمع شوید تا به رشد و تعالی و شکوفایی همه جانبه نایل گردید و هرگز از این رشته ی پیوند دهنده جدا نشوید و فرقه فرقه نباشید، بلکه یک دست و یک دل باشید و در نیکی ها همکاری کنید: (تَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوی وَ لا تَعاوَنُوا عَلَی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ...)[34] و نیکی ها را باید از پیامبران و جانشینان شان طلب کنید و به آن ها برسید و برای گناه و فساد ـ که جنگ ها و خون ریزی ها و قانون شکنی ها و ظلم از مصادیق آن هستند ـ اجتماع نکنید. قرآن، انسان ها را از گناه و تجاوزگری، که دو مقوله ی خشونت بار و جنگ زا هستند، نهی می کند که بزرگ ترین مخرب تمدن اند.

5. آزادی: قوانینی که انبیای الهی برای بشریت اعلام و اجرا کرده اند، زمینه ی مناسب و امنیت لازم را برای آزادی انسان ها فراهم می نماید. عدم تعرض بر اموال و اعراض و نفوس و برقراری انواع مجازات برای مجرمین، تضمین کننده ی آزادی لازم برای تمام انسان هاست که در گرو اجرای دقیق قوانین انبیای الهی است و در هیچ یک از اصول و قوانین انبیای الهی اسارت و بردگی و سلب آزادی افراد وجود ندارد و آنان اصولاً با اسارت و بردگی و استثمار فکری و مادی به مبارزه برخاسته اند. انبیای الهی با تعالیم انسان ساز خود مفهوم متعادل و مناسب از آزادی را برای بشریت به ارمغان آورده اند؛ موسی و ابراهیم و نوح و عیسی(ع) و محمد(ص) همه برای تحقق آزادی انسان از یوغ طغیان و سرکشی و بردگی و ذلت تلاش نموده اند. آزادی در ادیان الهی تضمین کننده ی بقای اصول و ارزش های انسانی و نظم اجتماعی است. دانشمندان غرب، بعد از مطالعه ی تعالیم اسلامی به این حقیقت اعتراف کرده اند که: بعد از سیاحت در شرق و آشنایی با دین اسلام و کتاب آسمانی مسلمانان به این نتیجه رسیدیم که باید برخی از عقاید خود را عوض کنیم؛ زیرا افکار و خیالات ما راجع به مدنیت و مساواتِ مطلقه، بسیار سست و بی بنیاد است... زمانی فرا می رسد که مقدرات غرب مربوط به شرق خواهد شد...[35]. دین اسلام و تعالیم انبیای الهی با برخورداری از اصول محکمی چون عدالت و برادری و مساوات، تضمین کننده ی آزادی مقبول و معقول اند؛ در حالی که آزادی ارائه شده در غرب که بر پایه ی الحاد بنیان نهاده شده، بوالهوسی و عیاشی و افسارگسیختگی و خوش گذرانی و محو کرامت زن و انسان و از بین بردن عزت نفس و آزادگی را به بشریت تحمیل نموده است؛ در حالی که قوانین موضوعه در اسلام مدنیت را به انسان تعلیم می دهد.[36] قرآن پیامبران الهی را نجات بخش و تأمین کننده ی آزادی انسان ها از قید و بند اسارت طاغوت ها و هواپرستی و بت پرستی و خرافه پرستی معرفی می کند و آزادی واقعی را در سایه ی توحید، ایمان به خداوند و اطاعت از پیامبران و تقوامحوری قابل دست رسی می داند[37] و پیروی از هوای نفس و کفر و گناه را نابودکننده ی آزادی واقعی انسان معرفی می نماید؛[38] چون انسانِ اسیر شهوات و خرافات و بت پرستی و زیر سلطه ی مستکبران، هرگز زمینه ی رشد و ترقی را نخواهد داشت تا فرصت تمدن سازی داشته باشد؛ از این رو حرکت انبیا بر دو محور: 1. مبارزه با طاغوت ها و مستکبران 2. مبارزه با بت پرستی و خرافات و بی بندوباری و اطاعت شیطان است.

پی نوشت ها:
[1]. فاطر: 23.
[2]. اعراف: 25.
[3]. ابراهیم: 32.
[4]. علامه مجلسی، بحارالانوار(بیروت: مؤسسة الوفاء، ط 2، 1403 ه)، ج 11، ص 217، ح 31.
[5]. همان، ص 211، ح 15.
[6]. اعراف: 22.
[7]. بحارالانوار، ج 11، ص 211، حدیث 17.
[8]. طبرسی، ابی علی فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن(بیروت: دارالمعرفه للطباعة والنشر، ط 2، 1408 ه)، ج 3، ص 283 و ابن اثیر، الکامل فی التاریخ(بیروت: دار صادر)، ج 1، ص42.
[9]. لغتنامه دهخدا، فرهنگ معین و فرهنگ عمید.
[10]. ابن خلدون، مقدمه(بیروت: دار المکتبه الهلال، 1996 م)، ص 217 ـ 218.
[11]. ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 1، ترجمه ی احمد آرام(انتشارات انقلاب اسلامی، چ چهارم، 1372)، ص 3.
[12]. فصلنامه پژوهش، سال اول، ش 4، بهار 76، ص 50.
[13]. منظور در این جا(وحی است) که به انبیای الهی از طرف خداوند رسیده است.
[14]. بقره: 31.
[15]. علق: 5.
[16]. آل عمران: 23؛ انجیل برنابا، ترجمه ی حیدر قلیخان(سردار کابلی)، (تهران: دفتر نشر الکتاب، 1362)، ص 82 و 272.
[17]. حجازی، نقش پیامبران در تمدن انسان(تهران: بعثت، چ دوم، 49)، ص 24.
[18]. ابوعبدالله زنجانی، تاریخ قرآن، ترجمه ی سحاب(تبریز: 1341)، ص 160.
[19]. آرتور توینبی، تمدنی در بوته آزمایش، ترجمه ی صابری(تهران: امیرکبیر، چ اول، 1353)، ص 22 و 207.
[20]. حجازی، همان، ص 25.
[21]. همان، ص 57.
[22]. همان، ص 58.
[23]. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج 11 و12، (تهران: انتشارات اسلامیه، چ سوم، 63)، ص 270 ـ 284؛ و تاریخ انبیاء، ترجمه ی عماد زاده(تهران: انتشارات اسلام، چ مکرر، 1374)، ص 185؛ «چون او به مردم درس می داد او را ادریس نامیدند. او انواع صنایع را به مردم می آموخت».
[24]. بقره: 151.
[25]. (وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ)؛ حدید: 25؛ مائده: 42 و حجرات: 9.
[26]. قوانین الهی و قانون اساسی، که کامل ترین اصول اداره ی جامعه در آن نهفته است.
[27]. آیات وجوب جهاد و آیه ی وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ...، انفال: 60، نشان دهنده ی ایجاد تمدن توسط انبیا و حفظ آن است. برقراری قوه ی دفاعی یکی از مهم ترین کارکردهای امنیتی حکومت هاست.
[28]. نحل: 34.
[29]. بقره: آیات 178 و 179 و 194؛ و مائده: 38 و 45؛ و اکثر آیات سوره های مدنی که بعد از استقرار حکومت پیامبر نازل شده اند، بیانگر روابط فردی و اجتماعی و مدنی مسلمانانند.
[30]. ابن هشام، سیره، ص 41 و 255؛ و آیتی، تاریخ اسلام، ص 233 ـ 480.
[31]. سلسله های مختلف پادشاهی در شرق و غرب را مشاهده می کنیم که به گواهی قرآن به علت فساد و خون ریزی، به انحطاط رسیده اند و در تخریب مظاهر و اسباب تمدن و تمدن سازی فجایعی را به بار آورده اند؛ مانند آتش زدن کتاب خانه و کشتن دانشمندان و پیامبران و امامان(فَأَمّا ثَمُودُ فَأُهْلِکُوا بِالطّاغِیَةِ)(حاقه:5)،ائ(وَ أَمّا عادٌ فَأُهْلِکُوا بِرِیح صَرْصَر عاتِیَة)(حاقه: 6) و انعام: 131؛ قصص: 59؛ مؤمنون: 48؛ محمد: 10؛ اعراف: 137؛ شعراء: 172؛ صافات: 136؛ اسراء: 116؛ و پادشاهان ایران ـ از باستان تا پهلوی ـ همه در تخریب تمدن ها نقش داشته اند. کتاب سوزی در ری و الموت توسط مغول و... از عواملی بوده اند که در عدم پویایی تمدن ها تأثیر به سزایی داشته اند. ویل دورانت، همان، ص 354ـ440؛ و ادوارد گیبون، انحطاط تمدن روم، ترجمه ی طاهری(تهران: چ سوم، علمی و فرهنگی، 73)، ص 556 ـ 609 و 30 و 676.
[32]. (أَطِیعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا)؛ انفال: 43 و 46.
[33]. آل عمران: 103 و 112.
[34]. مائده: 2.
[35]. گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، ترجمه ی سیدمحمد تقی فخر(تهران: انتشارات علمی، چ چهارم، 1334)، ص 7.
[36]. واعظ مهاجر، تمدن اسلام(خوی: طبع هدایت، انتشارات سنائی، 1351 ق)، ص 84 ـ 85.
[37]. پیامبر اکرم(ص) در قرآن چنین معرفی می شود: (الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ... وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ...)؛ (اعراف: 175) و در بیش از 70 آیه، انبیا نجات دهنده ی بشر از قید اسارت طاغوت ها و هوا پرستی معرفی شده اند؛ غافر: 41، مریم: 52، هود: 58، اعراف: 41، یوسف: 80، اعراف: 165 و 116 و هود: 65، شعراء: 53، بقره: 50، طه: 80، فصلت: 130، یونس: 6، ابراهیم.
[38]. (وَ یَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ): مجادله: 8(أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَ أُولئِکَ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ): سبا: 33(إِذِ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ یُسْحَبُونَ): غافر: 71. انبیا این زنجیرهای اسارت را که آزادی واقعی انسان را سلب می کند از دست و پا و گردن انسان ها به کنار می زنند و آزادی ابدی را نیز تأمین می کنند. خداوند به اسیران هوا و هوس در حیات ابدی چنین خطاب می کند: (خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ...إِنّا جَعَلْنا فِی أَعْناقِهِمْ أَغْلالاً): یس: 8.

عوامل سقوط تمدن ها از نظر اسلام

بروز، اعتلا و سقوط تمدن ها و فرهنگ ها از دیدگاه اسلام  

 

در مقدمه ى این مبحث مهم، اشاره اى مختصر به تعریف توصیفى فرهنگ و تمدن مى کنیم. مى توان گفت فرهنگ عبارت است از شیوه ى انتخاب شده براى کیفیت زندگى، که با گذشت زمان و مساعدت عوامل محیط طبیعى و پدیده هاى روانى و رویدادهاى نافذ، در حیات یک جامعه به وجود مى آید. البته مى دانیم که اینگونه معرفى، بیش از یک توصیف اجمالى نیست، ولى براى دیدگاه ما در این مبحث کافى به نظر مى رسد. اما تمدن عبارت است از برقرارى آن نظم و هماهنگى در روابط انسان هاى یک جامعه، که تصادم ها و تزاحم هاى ویران گر را منتفى کرده و مسابقه در مسیر رشد و کمال را جایگزین آنها کند، به طورى که زندگى اجتماعى افراد و گروه هاى آن جامعه، موجب بروز و به فعلیت رسیدن استعدادهاى سازنده ى آنان بوده باشد. در این زندگى متمدن که قطعا هر کسى ارزش واقعى کار و کالاى خود را در مى یابد، و هر کسى توفیق و پیروزى دیگران را از آن خود، و توفیق و پیروزى خود را از آن دیگران محسوب مى کند، انسان رو به کمال، محور همه ى تکاپوها و تلاش ها قرار مى گیرد. لذا تمدن در این تعریف، بر مبناى انسان محورى معرفى مى شود، در صورتى که در اغلب تعریف هاى دیگرى که تاکنون در مغرب زمین گفته شده است، اصالت در تمدن از آن انسان نیست، بلکه به طور بسیار ماهرانه اى اصالت انسانیت در آن تعریفات حذف مى شود و به جاى آن، بالا رفتن در آمد سرانه و افزایش کمى و کیفى مصرف، جزء تعریف قرار مى گیرد.

این نکته را هم متذکر مى شویم که مقصود ما از انسان محورى، آن معناى مضحک نیست که مستلزم انسان خدایى است. بلکه منظور ما این است که محور همه ى تلاش ها و ارزش هاى مربوط به تمدن، باید خدمت گزار انسان باشد، نه اینکه انسان را قربانى ظواهر و پدیده هاى فریبا به نام تمدن کند. به عبارت روشن تر، انسان در تعریف تمدن هدف قرار مى گیرد، و این شایستگى براى هدف قرار گرفتن، از قرار گرفتنش در جاذبه ى کمال مطلق که خداست ناشى مى شود.

پس از توجه به این مقدمه، نخست این مسئله را به عنوان یک اصل اساسى در نظر بگیریم که تمدن و فرهنگ، با همه ى عناصر ممتازى که دارند، از دیدگاه اسلام، در خدمت حیات معقول انسان ها قرار مى گیرند. نه اینکه حیات معقول انسان ها در خدمت تمدن و فرهنگى قرار بگیرد که براى به فعلیت رسیدن استعدادهاى مثبت انسانى و اشباع احساس هاى برین او به وجود آمده است. در مواردى، انسان ها باید در راه وصول به تمدن و فرهنگ فداکارى کرده و دست از جان خود بشویند. این یک فداکارى و گذشتى است که انسان براى ریشه کن کردن آفات تمدن در خدمت حیات معقول، و به وجود آوردن شرایط حیات مزبور، براى انسان ها انجام مى دهد، نه براى دو پدیده ى مزبور که ارتباطى با حیات معقول انسان ها نداشته باشد.

حال اجتماع انسانى در بروز و اعتلا و سقوط تمدن ها و فرهنگ ها، شبیه به حال فردى از انسان است که تحت تاثیر عواملى بروز مى کند و به اعتلا مى رسد و سقوط مى کند. مثلا احساس نیاز، چنانکه فرد را وادار به تلاش و تکاپو در عرصه ى طبیعت و منطقه ى روابط همنوعانش مى کند، همچنین جامعه را به گسترش و عمیق تر کردن درک و معرفت و سازندگى در عرصه ى زندگى تحریک و تشویق مى کند.

ما شاهد بروز تعدادى از اکتشافات در موقع بروز جنگ ها بوده ایم. لذا ممکن است یک یا چند نیاز موجب اکتشاف و به دست آوردن امتیاز یا امتیازاتى باشد که آنها هم به نوبت خود، مردم را براى وصول به امتیازات زنجیرى دیگر موفق کند. ولى داستان تمدن ها از نظر عوامل به وجود آورنده، در نیاز خلاصه نمى شود. بلکه در موارد بسیار فراوان، به قول بعضى از محققان در سر گذشت علم، بارقه ها و جهش هاى مغزى انسان ها بوده است که عناصر مهم تمدن اصطلاحى را به وجود آورده است. گاهى دیگر تمدن ها و فرهنگ هاى مثبت ناشى از اکتساب و استفاده از تمدن ها و فرهنگ هاى دیگر جوامع است. البته اینگونه تمدن ها و فرهنگ ها، گاهى به طور صورى و راکد مورد تقلید قرار مى گیرند، که در این صورت، نه تنها موجب پیشرفت جامعه ى مقلد و پیرو نمى شود، بلکه ممکن است موجب عقب ماندگى و باختن هویت اصیل خود آن جامعه مقلد بوده باشد. ما در دوران اخیر، در جوامعى متعدد، شاهد اینگونه انتقال تمدن ها و فرهنگ هاى تقلیدى هستیم، که چگونه هویت اصیل خود جوامع مقلد را محو و نابود کرده است. در صورتى که اگر آن جوامع فریب امتیازات تقلیدى آن تمدن ها و فرهنگ ها را نمى خوردند و با همان هویت اصیل خود به راه مى افتادند، مى توانستند از تمدن و فرهنگ اصیل و آشنا با خویشتن برخوردار شوند.

یکى دیگر از عوامل بروز تمدن ها و فرهنگ ها، احساس لزوم جبران ضعف در برابر رقیبان است، که مى توان گفت از اساسى ترین عوامل محسوب مى شود. با این حال، تشخیص عامل قطعى بروز و اعتلا و سقوط تمدن ها و فرهنگ ها، با نظر به تعریفات و استدلال هاى رایج در این مبحث، حداقل بسیار دشوار است. آن چه که از قرآن مجید و نهج البلاغه برمى آید، این است که عامل اساسى آغاز و پایان منحنى تمدن ها و فرهنگ ها خود انسان است. براى مطالعه ى آیات قرآنى درباره ى عامل انسانى تاریخ، به مبحث 18 "نظریاتى که به عنوان عامل محرک تاریخ تا کنون ارائه شده است" و به مبحث 19 "توضیحى در رابطه ى موجودات و رویدادهاى تاریخ بشرى با انسان" مراجعه شود. در آن آیات دیدیم که خداوند امورى را مانند کفران نعمت "در از بین بردن اجتماع و تمدن سبا"، فساد، خودکامگى، ظلم، استکبار، افساد در روى زمین است و انحراف از حقیقت، عوامل سقوط تمدن ها و فرهنگ ها معرفى فرموده است. از همان آیات به خوبى استفاده مى شود که مفاهیم مقابل آن صفات رذل، عوامل بروز و اعتلاى تمدن ها و فرهنگ ها است. یعنى از همان آیات، با کمال وضوح برمى آید که سپاس گزارى نعمت هاى خداوندى، صلاح و اصلاح میان انسان ها، تهذب، عدالت و حرکت در مسیر واقعیات، از عوامل مهم بروز و اعتلاى تمدن ها و فرهنگ هاى انسانى صحیح است. خداوند سبحان در قرآن مجید تصریح فرموده است:

'و اگر اهل آبادى ها ایمان مى آوردند و تقوا مى ورزیدند قطعا برکات خود را از آسمان و زمین براى آنان باز مى کردیم "نازل مى کردیم"، ولى آنان "ایمان و تقوا و منادیان آن دو، یعنى پیامبران را" تکذیب کردند و در نتیجه، آنان را به سبب اندوخته هاى "ناشایستشان" مواخذه کردیم.' [ سوره ى اعراف، آیه ى 96. ]

آیات قرآنى، در اینکه ظلم عامل سقوط جوامع و تمدن ها و فرهنگ هاست، فراوان است و تاکید شگفت انگیزى دارد. از آن جمله:

1. 'و بدین سان است مواخذه ى پروردگار تو، هنگامى که آبادى ها را مواخذه "ساقط و مضمحل" کرد در حالى که آنها ستمکار بودند.' [ سوره ى هود، آیه ى 102. ]

2. 'پس دنباله ى قومى که ظلم کردند، بریده شد و سپاس مر خدا را که پرورنده ى عالمیان است.' [ سوره ى انعام، آیه ى 45. ]

3. 'ما مردم قرونى پیش از شما را به جهت ظلمى که کردند، نابود کردیم.' [ سوره ى یونس، آیه ى 13. ]

4. '"اى نوح" و کشتى را به نظاره ى ما و به سبب وحى اى که به تو کردیم، بساز و درباره ى کسانى که ظلم کرده اند، با من سخنى مگو، قطعا آنان غرق خواهند شد. ' [ سوره ى هود، آیه ى 37. ]

5. 'و خداوند مثل آن آبادى را "براى شما" مى زند که در امن و امان و آرامش بود، و روزى او از هر طرف فراوان

مى رسید. سپس آن آبادى به نعمت هاى خداوندى کفران ورزید. خداوند در نتیجه ى تبهکارى هایى که انجام مى دادند، لباس گرسنگى و ترس را به آن آبادى چشانید و براى آنان پیامبرى از خودشان آمد، او را تکذیب کردند. پس عذاب، آنان را در حالى که ستمکاران بودند، در گرفت.' [ سوره ى نحل، آیات 113 -112. ]

6. 'و آنان را که ستم کردند، صیحه "فریاد شدید آسمانى" گرفت و آنان در دیار خود، در حالى که به رو "یا به زانو" در افتاده بودند، هلاک شدند.' [ سوره ى هود، آیه ى 67. ]

7. 'و آن آبادى ها را زمانى که "به جهت آنکه" ظلم کردند، نابود کردیم و براى نابود شدنشان زمان معینى قرار دادیم.' [ سوره ى کهف، آیه ى 59. ]

8. 'و خداست که عاد اولى "عاد بن ارم، پیش از قوم عاد معروف" را هلاک کرد. و ثمود را و از آنان کسى را نگذاشت. و پیش از آنان قوم نوح را نابود کرد آنان ظالم تر و طغیان گرتر بودند.' [ سوره ى نجم، آیات 52 -50. ]

9. 'آیا کسى جز مردم ستمکار هلاک مى شود؟' [ سوره ى انعام، آیه ى 47. ]

10. 'و ما آبادى ها را به هلاکت نمى رسانیم مگر اینکه اهل آنها ستمکار باشند.' [ سوره ى قصص، آیه ى 59. ]

امیرالمومنین علیه السلام، که سخنانش گاهى اقتباسى از قرآن مجید و گاهى تفسیرى از آن کتاب الله و در مواردى تطبیق کلیات آن به مصادیق و افراد آنهاست، ظلم را از اساسى ترین عوامل سقوط و تباهى جوامع معرفى فرموده است. از آن جمله:

'الله الله فى عاجل البغى، و اجل و خامه الظلم.' [ نهج البلاغه، خطبه ى 192. ]

'برحذر باشید از خدا، بترسید از خدا، درباره ى نتایج دنیوى ظلم و وخامت اخروى آن.'

یکى دیگر از عوامل سقوط جوامع و نابودى تمدن ها و فرهنگ ها، استکبار است، که مفهوم عام آن عبارت است از هدف دیدن خود و وسیله دیدن دیگران، امیرالمومنین علیه السلام در سقوط جوامع، چنانکه در آیات قرآنى مشاهده خواهیم کرد، استکبار را مطرح فرموده است. او مى فرماید:

فاعتبروا بما اصاب الامم المستکبرین من قبلکم من باس الله وصولاته، و وقائعه و مثلاته، و اتعظوا بمثاوى خدودهم، و مصارع جنوبهم، و استعیذوا بالله من لواقح الکبر، کما تستعیذونه من طوارق الدهر. [ نهج البلاغه، خطبه ى 192. ]

عبرت بگیرید و تجربه بیندوزید از آنچه که پیش از شما متکبران امت ها را گرفتار ساخت از غضب خداوندى و حملات و عذابها و کیفرهاى سخت او. و پند بگیرید از خاک آلود شدن "با جایگاه هاى" صورت ها و مواضع نهادن پهلوهاى آنان. و به خدا پناه ببرید به خدا از اسباب تولید کبر همانگونه که از حوادث کوبنده ى روزگار به او پناهنده مى گردید.

از جمله مواردى که امیرالمومنین علیه السلام در مورد عوامل اعتلا و سقوط جوامع و فرهنگ ها و تمدن ها بیان فرموده، خطبه ى قاصعه است.

پس اگر ناچار از تعصب هستید، عصبیت خود را براى اخلاق نیکو و کردارهاى پسندیده و امور زیبا قرار بدهید که خاندان هاى اصیل و بزرگمنش عرب و روساى قبایل به آن موصوف بودند: تعصب به داشتن اخلاق مرغوب عقلا، و آرمان هاى بزرگ و درجات بالاى ارزش ها و آثار پسندیده که از خود به یادگار مى گذاشتند. پس تعصب بورزید به خصلت ها و عادات پسندیده مانند حمایت و حفظ حقوق همسایگى و وفا به پیمان و اطاعت نیکوکار و مخالفت با خودخواهى و فراگرفتن فضل و فضیلت و بزرگ شمردن معصیت قتل نفس، و انصاف به خلق و فروبردن غضب و پرهیز از فساد در روى زمین. بترسید از آن عذابهایى که بر اقوام و مللى پیش از شما در نتیجه ى اعمال زشت و کارهاى ناشایست فرود آمد. حالات آنان را در نیکى ها و بدى ها متذکر شوید و بترسید از اینکه همانند آنان باشید. و هنگامى که در حالات نیک و بد آنان اندیشدید، امورى را عهده دار شوید که عزت را ملتزم وضع زندگى آنان ساخت و دشمنانشان را دور ساخت و عافیت و آسایش را بر آنان گسترش داد و نعمت را براى آنان مطیع ساخت و کرامت انسانى طناب خود را

براى همه ى آنان وصل نمود، و آن: اجتناب از جدایى و پراکندگى بود و التزام به انس و الفت و یکدیگر را به آن توصیه نمودن. و از هر کارى که پشت آنان را شکست و قدرتشان را به ناتوانى مبدل ساخت "عوامل شکست و ناتوانى آن اقوام و ملل" بپرهیزید. و از کینه ها و عداوت هایى که در دل هایشان جاى گرفته بود و خصومت هایى که در سینه ها موج مى زد و از پشت به همدیگر کردن نفوس و دست از کمک و تعاون با یکدیگر کشیدن بپرهیزید. و بیندیشید در حالات مردمان با ایمان که پیش از شما از این دنیا گذشته اند که چگونه زندگى را در حال تصفیه و ابتلا سپرى کردند. مگر آنان سنگین بارترین مردم و جهادگرترین بندگان در هنگام بلا و مشقت پذیرترین اهل دنیا در تنگناهاى حالات زندگى نبودند. فراعنه و طواغیت، آنان را به بردگى خود گرفتند و عذاب بدى به آنان دادند و تلخى ها را جرعه جرعه به آنان نوشاندند. روزگار آنان به این منوال در ذلت هلاکت بار و در فشار سخت مغلوبیت سپرى مى شد، نه چاره اى براى حفظ و نگهدارى خویشتن از آن همه گرفتارى ها داشتند و نه راهى براى دفاع از خویشتن. تا آنگاه که خداوند سبحان بردبارى جدى آنان را در اذیت ها و آزارهایى که در راه محبت او مى دیدند و نیز اینکه ناگوارى ها را از بیم و هراس از مقام ربوبى تحمل مى کردند، دید و به آنان از تنگناهاى بلا فرجى عطا نمود و به جاى ذلت و خوارى عزت و در عوض ترس، امن و امان عنایت فرمود، در نتیجه پادشاهان و فرمانروایان و پیشوایان و پیشتازانى گشتند و کرامت خداوندى به درجه اى نصیب آنان گشت که حتى آن را در آرزوهاى خود هم نمى دیدند.

پس بنگرید به وضع آنان تا آنگاه که مردمشان اجتماع داشتند و تمایلاتشان با هم بود داراى دل هاى معتدل بودند و دستهاى تکیه به هم داده و شمشیرهاى به یارى هم کشیده شده و بینایى هاى تیزبین و تصمیم هاى متحد. آیا آنان با چنین عواملى، سرورانى در پهنه ى زمین و سلاطینى بر گردن هاى عالمیان نبودند؟ حال بنگرید به سرنوشت آنان در آخر کارشان، در آن هنگام که جدایى میان آنان افتاد و انس و الفت به پراکندگى تبدیل گشت و اختلاف کلمه و اختلاف دل ها وارد جمع آنان گشت و در نتیجه به تیره هاى مختلف تقسیم شدند و در حال ستیزه گرى با یکدیگر پراکنده شدند، خداوند لباس کرامتش را از پیکرشان بیرون آورد و طراوت و فراوانى نعمتش را از آنان سلب نمود. حال داستان هاى اخبار آنان در میان شما براى عبرت گیرى انسان هاى پندآموز مانده است. تجربه و عبرت بیندوزید از حال فرزندان اسماعیل و اسحاق و اسراییل: که احوال شما به احوال آنان سخت متناسب است و چه شبیه به یکدیگر است مثل ها "امثال صفات شما با آنان". در وضع زندگى آنان بیندیشید، در حال تفرقه و پراکندگى. آن شب ها که کسرى ها و قیصرها مالکین آنان بودند و آنان را از مساکن و مزارع و مراتعى که داشتند و از دریاى عراق "دجله و فرات" دور مى ساختند و هم چنین آنان را از اماکن سر سبز و خرم به بیابان هاى بى آب و علف و جایگاه هاى وزش باد و تنگناى معیشت مى راندند.

و آنان را در احتیاج و فقر رها مى کردند و دمساز شتران پشت ریش و پشمین "یا بى پشم". آنان ذلیل ترین امت ها بودند از حیث خانه و کاشانه و خشک ترین قرارگاه. به حمایت هیچ دعوتى که بتوانند به آن چنگ بزنند پناهى نداشتند و نه امیدى به سایه ى الفتى داشتند که به عزت آن تکیه کنند. احوال در اضطراب، و قدرت ها مختلف، و کثرت پراکنده، در بلایى شدید و طبقاتى از نادانى! دخترانى که در میان آن قوم زنده به گور مى شدند و بت هایى که پرستش مى شدند و ارحام و خویشاوندانى که از هم مى بریدند و غارت ها و چپاولگرى هایى از هر طرف به راه مى افتاد. بنگرید به موارد نعمت هایى که خداوند به وسیله ى بر انگیختن رسولى به آنان عنایت فرمود. اطاعت آن مردم را به دینى که آورده جلب و محکم ساخت، و انس و الفت آنان را به دعوت خود جمع فرمود. در این هنگام نعمت با کرامت خود را براى آنان بگستراند و نهرهاى نعمت هایش را بر آنان به جریان انداخت و دین اسلام آنان را به فواید و نتایج برکات آن دین جمع نمود. پس در نعمت آن ملت "دین" غوطه ور گشتند و در طراوت عیش آن ملت شادمان گشتند. امور زندگانى در سایه ى یک سلطه ى پیروز براى آنان اعتدال یافت و موقعیت آنان در جانب عزت پیروز جایگیر گشت، و امور زندگى در مراتب بالایى از ملک ثابت به سوى آنان میل کرد. آنگاه آنان فرمانروایان جهانیان گشتند و پادشاهانى در پهنه ى زمین. حال امور کسانى را مالک شده اند که روزگارى بر آنان "مسلمانان" مالک بودند و احکام را در میان جمعى انفاذ مى کنند که در میان خود آنان مقرر و اجرا مى کردند. دیگر نیزه اى از آنان را براى شناخت تیزى و کندى و قدرت آن آزمایش نکردند و سنگى از آنان را براى شکستن نکوبیدند. [ نهج البلاغه، خطبه ى 192. ]