تاریخ اسلام

تاریخ اسلام

تاریخ اسلام

تاریخ اسلام

چرا اهل تسنن دست بسته نماز می خوانند!

چرا اهل تسنن دست بسته نماز می خوانند! 

 

  

شیعه امامیه همواره در اصول و فروع دین، به عترت پاک رسول خدا وابسته بوده و هرگز در طول تاریخ از آنان جدا نشده است، و در تمام امور دین جز به ائمه اهلبیت "ع" اعتماد نکرده است. شیعیان اهل بیت عصمت از زمان امام علی"ع" تاکنون، همواره بر روش و سیره و تعالیم ائمه "ع" که همان سیره و سنت نبیّ مکرّم اسلام است، مقید و ملزم بوده اند. (1)

بنابراین در اصول و فروع دین، شیعه به آن اصولی عمل می کند که ائمه آل محمد "ص" بر آن بوده اند، ‌و این از امتیازات شیعه امامیه نسبت به سایر فِرَق اسلامی است که حقایق و معارف دینی خود را از طریق معصومین دریافت کرده که عاری از هرگونه تحریف و بدعتهای سلیقه ای و انحرافی است. بنابراین آداب اقامة نماز در میان شیعه همان است که از طریق ائمه معصومین وارد گردیده که در اصل همان دستور رسول خدا در این باره است.

در مذهب اهل سنت، خلفای راشدین ـ ابوبکر، عمر، عثمان ـ به لحاظ ضعف علمی در تمام زمینه ها و نیز به لحاظ اجتهاد به مصلحت و نه به حقیقت و واقعیت دین و در نظر داشتن حبّ و بغضهای قومی و سیاسی در بیان و اجرای احکام دین، دچار انحراف از قرآن و سنت و روش رسول خدا "ص" گردیدند، در نتیجه بدعتهایی را در دین خدا وارد کردند که مخالف نص صریح قرآن و سنت نبوی بود. از این رو هم خودگمراه گردیدند و هم پیروان آنان اسیر این گمراهی شدند. شدت این بدعتهای انحرافی در زمان عمر، خلیفه دوم، به اوج خود می رسد. (2)
از جمله این بدعتها، تغییر در آداب وضو و نحوة اقامة نماز و تغییر جمله ای از جملات اذان بود که همه نتیجه اجتهادهای ناصواب عمر است.

نقل گردیده که در زمان خلافت عمر، جمعی از اُسرای ایرانی را به نزد او آوردند. این گروه به منظور رعایت ادب نزد خلیفه، دستها را روی سینه بر هم گذاشته بودند. عمر از آنان پرسید چرا اینگونه ایستاده اید؟ آنان پاسخ دادند رسم ما آن است که در نزد بزرگان برای رعایت ادب و نشان دادن تواضع خویش، این چنین بایستیم. عمر این مرام را پسندید، و از آن پس دستور داد برای رعایت ادب و تواضع به درگاه الهی دستها را بر هم گذاشته و نماز را اقامه کنند، و این خلاف سنت و دستور رسول خدا "ص" بود. (3)

منابع و مآخذ:
1. رهبری امام علی از دیدگاه قرآن، نامه صد و دهم، سید شرف الدین
2. مسائل کلی امامت، ابراهیم امینی، ص 55 الی 60 3. سیدمحسن حکیم , مستمسک العروة الوثقی , ج 6 ص 531

ایام فاطمیه از چه تاریخی شروع ودر چه تاریخی تمام میشود؟

دربارة تاریخ شهادت حضرت زهرا (س) روایات مختلف و متضاد است. از چهل روز تا شش ماه بعد از رحلت پیامبر (ص).
میان علمای شیعه، دو تاریخ مشهور و مقبول است: یکی هفتاد و پنج روز بعد از رحلت پیامبر (ص) و دیگری نود و پنج روز.

با توجه به رحلت پیامبر اسلام (ص) در بیست و هشتم صفر، بنا به روایت هفتاد و پنج روز، در مورخة سیزدهم تا پانزدهم جمادی الأوّل ، شهادت حضرت زهرا(س) است و این ایام را فاطمیة اوّل می‌ خوانند.

اما بنا به روایت نود و پنج روز، شهادت حضرت(س) در سوم تا پنجم جمادی الثانی است و این ایام را فاطمیة دوم می‌ خوانند.

بنابراین؛ ایام فاطمیه جمعا 6 روز می باشد، 3 روز در ماه جمادی الاول و 3 روز در ماه جمادی الثانی.

فاطمیه اول از 13 تا 15جمادی الاول است و فاطمیه دوم از سوم تا پنجم جمادی الثانی می باشد.

ظاهراً علت اینکه سه روز در هر ماه بعنوان روز شهادت آن حضرت(س) معرفی شده است به این دلیل است که این احتمال وجود دارد که ماههای قمری از رحلت پیامبر(ص) تا شهادت حضرت زهرا(س)،29روز بوده باشند،حال آنکه د رصورت کامل بودن ماههای قبل،روز شهادت 13جمادی الاول و یا سوم جمادی الثانی خواهد بود.چرا که طبق تقویم، حداکثر سه ماه قمری 29 روزه و حداکثر 4 ماه قمری 30 روزه می توانند پشت سر هم قرار گیرند.

اما در عرف، به دهه دوم جمادی الاول، از دهم تا بیستم جمادی الاول که بنابر قول 75روز، شهادت آن بانوی بزرگوار در آن واقع شده است دهه فاطمیه اول و به دهه اول جمادی الثانی از اول تا دهم جمادی الثانی، که طبق قول 95روز، شهادت حضرت زهرا(س) در آن واقع شده است،دهه فاطمیه دوم گفته می شود

چرا نام حضرت علی«علیه السلام» در قرآن مجید صریحاً نیامده است؟

برای بیان پاسخ، ذکر چند مقدّمه ضروری است:
مقدّمه اوّل:
با مرور آیات قرآن کریم، چند مسئله قابل توجّه به چشم میخورد:
1. خداوند میفرماید: کتابهای ادیان گذشته به دست دنیا پرستان و ظالمان تحریف شد.
«فویل الذین یکتبون الکتاب بایدیهم ثم یقولون هذه من عنداللَّه...»
«الذین آتینا هم الکتاب یعرفوته کما یعرقون ایتائهم»
«یحرفون العلم عن مواضعه»
این آیات به صراحت، نه تحریف کتب آسمانی در ادیان گذشته خبر میدهد. خداوند متعال و انگیزه این امر را دنیا طلبی و هوای نفس و سودای چند روز حکومت کردن در دنیا میداند. پس در ادیان سابق کتاب‏های انبیاء تحریف شده است.
مقدّمه دوم:
خداوند متعال میفرماید «ما این کتاب را نازل کردیم و ما آن را حفظ میکنیم». حضرت حق، به رسول گرامی خود هم فرمودند که ما تو را حفظ میکنیم: (و اللَّه یعصمک من الناس). بعد از نزول این آیه، پیامبر فرمودند که دیگر حفاظت از ایشان لزومی ندارد. و پس از آن، حضرت علی«علیه السلام» و دیگر صحابه - که قبلاً با شمشیر به محافظت از رسول‏اکرم«صلی الله علیه وآله» میپرداختند - دست از محافظت برداشتند. پس امرِ حق و فرمانِ او دستوری روشن و قطعی است.
خدای منان فرمودند: «ان نحن نزلنا الذکر و انّا له لحافظون»(19) و چون دین اسلام جاودانی است و رسول گرامی اسلام خاتم الانبیا بوده‏اند؛ این کتاب باید تا قیامت حفظ شود و عبارات آن محفوظ دست نخورده باقی بماند.
مقدّمه سوم:
در مدّت رسالت پیامبر اکرم«صلی الله علیه وآله» خداوند خطرات دشمنان و منافقین را به رسول‏گرامیاش گوشزد میکرد. امّا دیدیم که در بستر مرگ حتّی به رسول اکرم«صلی الله علیه وآله» اجازه نوشتن ندارند؛ زیرا میدانستند چه میخواهد بنویسید. از این گذشته، در مقابل فرمایشات مکرر پیامبر اکرم مبنی بر وصایت، به صورت‏های مختلف ایستادگی میکردند و با تمام توان سعی داشتند مسیر ولایت را منحرف کنند.
با این مقدّمات، روشن میشود اگر در قرآن به صراحت نام برده میشد؛ بسیاری در صدد تحریف آن برمیآمدند. چرا که ممکن بود ظالمان و محرفان که در مقابل تمامی نهضت‏های انبیا قد علم میکردند، برای رسیدن به منافع حقیر خود به تحریف قرآن دست زند و این با وعده الهی برای صیانت از قرآن کریم در برابر هر گونه تحریف و تغییری منافات دارد. قرآن، البته به ولایت حضرت علی«علیه السلام» تصریح کرده ولی شاید نام بردن از آن حضرت علّتی عمده میشد برای تحریف قرآن.

« بخش پاسخ به سؤالات »

19) سوره حجر، آیه 9.


منبع : http://www.darrahehaq.com/

چرا نام حضرت زهرا(س) در قرآن نیامده است؟

با عرض سلام وادب
این سؤال نسبت به ائمه علیهم السلام - نیز جاری است و در همه پاسخ مشابهی دارد.
شیوه برخورد قرآن با اهلبیت دادن یکسری اصول و معیارها و بیان امتیازات و ویژگی‏های برجسته آنان است. نه ذکر نام آنها مانند آنچه در آیه تطهیر، اطعام، انفاق و...آمده است . اما این که از چه رو چنین شیوه‏ای اتخاذ گردیده کاملا بر ما روشن نیست ولی با توجه به قرائن قرآنی و تاریخی می‏توان نتایجی به دست آورد:
1- روش قرآن در مسائل مهم فکری اجتماعی و سیاسی دادن معیار به جای معرفی اشخاص است و این طبیعتاموجب شکوفایی اذهان است و به جامعه این مسووءلیت را می‏دهد که در پی کشف مصادیق انطباق با ضوابط تعیینشده برآیند.
2- جریاناتی در عصر پیامبر وجود داشت که هر گونه سخنی از پیامبر(ص) در مورد اهل‏بیت(ع) را حمل براین می‏کردند که پیامبر آمده است تا خود را و سپس نزدیکانش را بر مردم حاکم گرداند. این برنامه آن قدر قوت گرفت که پیامبر(ص) را مجبور ساخت به هنگام نوشتن وصیت از تصمیم خود منصرف شود زیرا بیم آن می‏رفت که برخی به خاطر اجرای برنامه‏های شوم خود حتی اصل رسالت پیامبر(ص) را منکر شوند چنانچه یزید گفت: لعبت هاشمبالملک فلا خبرجأ و لا وحی نزل با نگاهی دقیق به حوادث تاریخی به خوبی روشن می‏شود که همین مساله در موردقرآن نیز راه می‏یافت و اگر به صراحت نامی از آنان می‏آمد و با اجمال و اشاره قضیه ختم نمی‏شد چه بسا الهی بودن آنرا نیز منکر می‏شدند و اساسا بنیان دین را ویران می‏ساختند.
در این جا ممکن است گفته شود که خداوندخوداعلام داشته‏که حافظ قرآن است.
پاسخ آن است که: بلی ولی خداوند هر چیزی را از طریق اسباب و وسایل ویژه و مناسبش به انجام می‏رساند، چرا که فرموده اند: «أبا الله ان یجری الاشیاء الاّ بالاسباب»(1) و یکی از اسباب حفظ قرآن رعایت همین شیوه‏هاست زیرا این روش انگیزه مخالفت و تحریف قرآنرا از بین برده یا محدود می‏سازد.

پی نوشتها:
1.مجلسی، بحارالانوار، ج 2، ص 90

چرا امام حسین(ع) وقتی کوفیان راه را بر ایشان بستند

چرا امام حسین(ع) وقتی کوفیان راه را بر ایشان بستند،فرمود:"شما که برای من نامه فرستادید چرا راه پیش و پس رو بر من بستید و اگر نمی خواهید از راهی که اومدم بر می گردم ." پس یعنی اگر آنها اجازه می دادند امام بر می گشت و جنگی هم رخ نمی داد؟


  

برای اینکه پاسخ سوالات شما به خوبی مشخص شود باید به چند نکته توجه داشته باشیم،یکی اینکه چرا امام حسین(ع) با توجه به سابقه کوفیان در عهد شکنی و بی وفایی،به سوی کوفه حرکت کردند،و نکته مهم دیگه ای که کمتر مورد توجه قرار گرفته و می گیرد،این است که اساساً دعوت کوفیان در قیام امام حسین(ع) چه جایگاه و نقشی داشته و بعبارتی دیگر تأثیرگذاری دعوت کوفیان بر قیام امام حسین(ع) در چه حدّی بوده است.
اما اینکه چرا اساساً آن حضرت به کوفه رفتند،باید عرض کنم:
قضیه کربلا یک پدیده چند بعدی بود وعوامل مختلفی در آن اثر داشت از جمله دعوت کوفه .هدف امام موضوع واحدی بودکه به بیان خودشان عمل به سیره پیامبر (ص ) که شأن رسول خدا را در قرآن درسه جایگاه مهم بیان کرده .
1- تبیین و تفسیر کتاب قرآن
2- مقام قضاوت
3- رهبری مردم
اما سه نکته قابل توجه است
1- قیام و عدم سازش ایشان با حکومت وقت قبل از رسیدن نامه ها بود دعوت حاکم مدینه از امام (ع)‌ برای بیعت با یزید در 27 رجب بود و رسیدن نامه از دهم ماه مبارک رمضان شروع شد.
2- جایگاه امام (ع) که مبلغ و حافظ شریعت است باید بطور عادی در میان مردم رفتار کند نه به طریق غیب وآینده بینی در این قضیه هم بطور عادی و صلاحدید عمومی عمل شد چون عراق مخصوصاً کوفه محل تجمع و تمرکز شیعیان بود اگر آنها خلا فت امام را عملا اطاعت می کردند شاید اهداف امام ( ع )‌قابل اجرا بود لذا امام مکلف به ظاهر او است تا حجت بر مردم تمام شود .
3- عده ای از مسلمانان نامه هایی در شرایط خاص به امامشان نوشته اند و امام هم به عنوان جلو دار اگر آنها رابی جواب می گذاشت الان خود ما وشما معترض بودیم که مسلمانانی قیام کردند امام را برای رهبری دعوت کردند و ایشان نپذیرفت و امام را ملامت می کردیم که در مقابل هزاران نامه رسیده امام (ع) اعتنایی نکرد و اگر امام به سمت کوفه حرکت میکرد وضع مسلمانان و جهان اسلام خوب میشد لذا حرکت امام به سوی کوفه بنا به ظواهر امر یک حرکت کاملاً عا قلانه و سیاسی بود لذا همین امر را امام علی (ع) در زمان در خواست به خلافت بعد از عثمان فرمود اگر حضور مردم نبود که حجت بر من تمام نمیشد افسار خلافت رارها می کردیم با اینکه ایشان آینده را از اول می دانست که همه مردم اطاعت محض نخواهند کرد .
خلاصه کلام اینکه امام به دلایل ذیل وظیفه قیام در مقابل دستگاه اموی داشت هرچند بی وفایی اهل کوفه با توجه به سوابق تاریخی و نیز علم امامت برایشان مشهود بود :
1- مسئولیت دینی واجتماعی امام (ع)
2- اقامه حجت بر امام که به دلیل نامه های فراوان محبت ظاهری بر امام تمام شد ه بود و امام نیز مسئول عمل به ظاهر بود و اگر دعوت مردم کوفه را پاسخ نمی گفت در برابر خدا و امت اسلامی مسئول و قابل مؤاخذ بود .
نکته دیگری که باید موردتوجه قرار گیرد این است که امام بلافاصله بعد از وصول نامه های کوفیان آهنگ کوفه نکرد بلکه ابتدا سفیرانی ( مسلم بن عقیل و ... ) را روانه کوفه کرد تا از صحت گفته های کوفیان مطمئن گردد و مسلم بن عقیل از مردم کوفه بیعت گرفت .
در بین عوامل تأثیرگذار بر قیام کربلا،دعوت کوفیان چه جایگاهی داشت؟
یکی از موضوعات بسیار مهمی که در مورد بررسی عوامل موثر بر قیام امام حسین(ع) کمتر مورد توجه قرار گرفته و می گیرد،این است که این قیام به چه مقدار متأثر از دعوت کوفیان بوده است،واقعاً اگر مردم کوفه از امام حسین(ع) دعوت نمی کردند،آن حضرت دست به قیام نمی زدند،یا اینکه اینگونه نبوده و عوامل مهمتری در این قیام نقش آفرین بوده و دعوت کوفیان در اصل مخالفت با خلافت یزید نقشی نداشته و در رتبه های بعدی تأثیرگذاری قرار داشته است.شهید مطهری بطور مفصل به بررسی عوامل قیام امام حسین(ع) پرداخته و این نتیجه را بدست می دهد که دعوت کوفیان در مرحله آخر تأثیرگذاری بوده و در اصل این حرکت نقشی نداشته است،در اینجه بطور خلاصه مطالبی از قول این شهید بزرگوار از کتاب حماسه حسینی خدمت شما عرض می کنم:
در ساختمان نهضت مقدس حسینی سه عنصر اساسی دخالت داشته است و مجموعا سه عامل به این حادثه بزرگ شکل داده است . یکی اینکه بلافاصله‏ بعد از درگذشت معاویه ، یزید بن معاویه فرمان می‏دهد که از حسین بن علی‏ علیه السلام الزاما بیعت گرفته شود . امام در مقابل این درخواست امتناع می‏کند . آنها فوق العاده‏ اصرار دارند ، به هیچ قیمتی از این تقاضا صرف نظر نمی‏کنند ، و امام‏ شدیدا امتناع دارد و به هیچ قیمتی حاضر نیست به این بیعت تن بدهد . از همینجا تضاد و مبارزه شدید شروع می‏شود .
عامل دومی که در این نهضت تاثیر داشته است و باید آن را عامل درجه‏ دوم و بلکه سوم به حساب آورد اینست که پس از آنکه امام به واسطه‏ درخواست بیعت در چنین شرایطی قرار می‏گیرد که از آن طرف اصرار و از طرف ایشان انکار است ، به مکه مهاجرت می‏کنند . پس از یکی دو ماه‏ اقامت در مکه خبر چگونگی قضیه به مردم کوفه می‏رسد . آنوقت مردم کوفه به‏ خود آمده ، امام را دعوت می‏کنند . برعکس آنچه ما غالبا می‏شنویم و مخصوصا در بعضی کتب درسی می‏نویسند ، دعوت مردم کوفه علت نهضت امام‏ نیست ، نهضت امام علت دعوت مردم کوفه است . نه چنان بود که بعد از دعوت مردم کوفه امام قیام کرد ، بلکه بعد از اینکه امام حرکت کرد و مخالفت خود را نشان داد و مردم کوفه از قیام امام مطلع شدند ، چون زمینه‏ نسبتا آماده‏ای در آنجا وجود داشت ، مردم کوفه گرد هم آمدند و امام را دعوت کردند .
عامل سوم ، عامل امر به معروف و نهی از منکر است . این عامل را خود امام مکرر و با صراحت کامل و بدون آنکه ذکری از مسئله بیعت و دعوت اهل‏ کوفه به میان آورد ، به عنوان یک اصل مستقل و یک عامل اساسی ذکر نموده‏ و به این مطلب استناد کرده است .
این سه عامل از نظر ارزش در یک درجه نیستند . هر کدام در حد معینی به‏ نهضت امام ارزش می‏دهند . اما مسئله دعوت اهل کوفه . ارزشی که این عامل‏ می‏دهد ، بسیار بسیار ساده و عادی است ( البته ساده و عادی در سطح عمل‏ امام حسین علیه السلام نه در سطح کارهای ما ) برای اینکه به موجب این‏ عامل یک استان و یک منطقه‏ای که از نیرویی بهره‏مند است آمادگی خود را اعلام می‏کند . طبق قاعده ، حداکثر صدی پنجاه احتمال پیروزی وجود داشت . احدی بیش از این احتمال پیروزی نمی‏داد . پس از آنکه اهل کوفه امام را دعوت کردند و فرض کنیم اتفاق آراء هم داشتند و در عهد خود باقی‏ می‏ماندند و خیانت نمی‏کردند ، کسی نمی‏توانست احتمال بدهد که موفقیت‏ امام صد در صد است . چون تمام مردم که مردم کوفه نبودند . اگر مردم شام‏ را که قطعا به آل ابوسفیان وفادار بودند به تنهائی در نظر می‏گرفتند ، کافی بود که احتمال پیروزی را صدی پنجاه تنزل دهد ، به این جهت که همین‏ مردم شام بودند که در دوران خلافت امیرالمومنین با مردم کوفه در صفین‏ روبرو شدند و توانستند هجده ماه با مردم کوفه بجنگند ، کشته بدهند و مقاومت کنند . ولی به هر حال ، صدی چهل یا صدی سی احتمال موفقیت هست‏ . مردمی اعلام آمادگی می‏کنند و امام به دعوت آنها پاسخ مثبت می‏دهد . این‏ ، یک حد معینی از ارزش را داراست که همان حد عادی است . یعنی بسیاری‏ از افراد عادی در چنین شرایطی پاسخ مثبت می‏دهند.
ولی عامل تقاضای بیعت و امتناع امام ، که از همان روزهای اول ظاهر شد ، ارزش بیشتری نسبت به مسئله دعوت ، به نهضت حسینی می‏دهد . به جهت اینکه روزهای اول است ، هنوز مردمی اعلام‏ یاری و نصرت نکرده‏اند ،دعوت و اعلام وفاداری نکرده‏اند. پس این عامل ، ارزش بالاتر و بیشتری نسبت به‏ عامل دعوت مردم کوفه ، به نهضت اباعبدالله علیه السلام می‏دهد .
امام عامل سوم که عامل امر به معروف و نهی از منکر است، و اباعبدالله علیه‏السلام صریحا به این عامل استناد می‏کند . در این زمینه‏ به احادیث پیغمبر و هدف خود استناد می‏کند و مکرر نام امر به معروف و نهی از منکر را می‏برد ، بدون اینکه اسمی از بیعت و دعوت مردم کوفه ببرد .
این عامل ، ارزش بسیار بسیار بیشتری از دو عامل دیگر به نهضت حسینی‏ می‏دهد . به موجب همین عامل است که این نهضت شایستگی پیدا کرده است که‏ برای همیشه زنده بماند ، برای همیشه یادآوری شود و آموزنده باشد . البته‏ همه عوامل ، آموزنده هستند ولی این عامل آموزندگی بیشتری دارد زیرا نه‏ زیرا نه‏ متکی به دعوت است و نه متکی به تقاضای بیعت . یعنی اگر دعوتی از امام‏ نمی‏شد حسین بن علی علیه السلام به موجب قانون امر به معروف و نهی از منکر ، نهضت می‏کرد . اگر هم تقاضای بیعت از او نمی‏کردند ، باز ساکت‏ نمی نشست . موضوع خیلی فرق می‏کند و تفاوت پیدا می‏شود .
به موجب عامل اول ، چون مردم کوفه دعوت کردند و زمینه پیروزی صدی‏ پنجاه یا کمتر آماده شده است ، امام حرکت می‏کند . یعنی اگر تنها این‏ عامل در شکل دادن نهضت حسینی موثر بود ، چنانچه مردم کوفه دعوت‏ نمی‏کردند ، حسین ( ع ) از جای خود تکان نمی‏خورد . به موجب عامل دوم از امام بیعت می‏خواهند و می‏فرماید با شما بیعت نمی‏کنم . یعنی اگر تنها این‏ عامل می‏بود ، چنانچه حکومت وقت از حسین ( ع ) بیعت نمی‏خواست ، او با آنها کاری نداشت ، می‏گفت شما با من کار دارید ، من که با شما کاری‏ ندارم ، شما از من بیعت نخواهید ، مطلب تمام است . پس به موجب این عامل ، اگر آنها تقاضای بیعت نمی‏کردند ، ابا عبدالله هم آسوده‏ و راحت بود ، سر جای خود نشسته بود ، حادثه و غائله‏ای به وجود نمی‏آمد .
اما به موجب عامل سوم حسین یک مرد معترض و منتقد است ، مردی است‏ انقلابی و قیام کننده ، یک مرد مثبت است . دیگر انگیزه دیگری لازم نیست‏ . همه جا را فساد گرفته ، حلال خدا حرام ، و حرام خدا حلال شده است ، بیت‏ المال مسلمین در اختیار افراد ناشایسته قرار گرفته و در غیر راه رضای خدا مصرف می‏شود و پیغمبر اکرم فرمود : هر کس چنین اوضاع و احوالی را ببیند « فلم یغیر علیه بفعل و لا قول » و در صدد دگرگونی آن نباشد ، در مقام‏ اعتراض بر نیاید ، « کان حقا علی الله ان یدخله مدخله » (تاریخ طبری،ج4ص304) شایسته‏ است ( ثابت است در قانون الهی ) که خدا چنین کسی را به آنجا ببرد که‏ ظالمان ، جابران ، ستمکاران و تغییر دهندگان دین خدا می‏روند ، و سرنوشت‏ مشترک با آنها دارد . به گفته جدش استناد می‏کند که در چنین شرایطی کسی‏ که می‏داند و می‏فهمد و اعتراض نمی‏کند ، با جامعه گنهکار خود سرنوشت‏ مشترک دارد . تنها این حدیث نیست . احادیث دیگری از شخص پیغمبر اکرم‏ ( ص ) در این زمینه هست .
بنابراین اینگونه نبوده که اگر دعوت مردم کوفه نبود،امام حسین(ع) قیام و مخالفت با حکومت نامشروع یزید نمی کردند،در اینکه امام فرمودند اجازه بدهید برگردم،نه اینکه از مخالفت با یزید دست بر می داشتند،بلکه منظور امام این بود که اگر مشکل شما آمدن به کوفه هست بگذارید برگردم و به کوفه نروم.
از طولانی شدن پاسخ پوزش می طلبم.برای مطالعه بیشتر کتاب حماسه حسینی،تألیف شهید مطهری(ره) را به شما سفارش می کنم.