تاریخ اسلام

تاریخ اسلام

تاریخ اسلام

تاریخ اسلام

خلفای فاطمی

خلفای فاطمی نام سلسله‌ای است که از سال ۹۰۹ (میلادی) به مدت تقریبی دو قرن (تا سال 1171 میلادی) بر بخش بزرگی از شمال آفریقا و خاورمیانه و دریای مدیترانه حکومت کرد. خلفای فاطمی پیشوایان شیعه اسماعیلی نیز بودند و نام سلسله آنان به نام فاطمه، دختر محمّد پیامبر مسلمانان، نامگذاری شده بود. آنان در قسمت مدیترانه‌ای خاورمیانه، بمدت بیش از دو قرن مؤسسِ دولتی بودند که به گسترشِ علم، هنر و بازرگانی علاقهٔ فراوان نشان می‌داد. قاهره پایتختِ مصر، توسط فاطمیان پایه‌گذاری شد. امپراتوری آنها یعنی بخش اولیه تاریخ اسماعیلی، تقریباً از ابتدای اسلام تا قرن یازدهم را در بر می‌گیرد. نخستین خلیفه فاطمی عبدالله المهدی و سه خلیفه فاطمی دیگر، یعنی القائم و المنصور و المعز لدین الله نام داشتند. 

 

خلفای فاطمی نام سلسله‌ای است که از سال ۹۰۹ (میلادی) به مدت تقریبی دو قرن (تا سال 1171 میلادی) بر بخش بزرگی از شمال آفریقا و خاورمیانه و دریای مدیترانه حکومت کرد. خلفای فاطمی پیشوایان شیعه اسماعیلی نیز بودند و نام سلسله آنان به نام فاطمه، دختر محمّد پیامبر مسلمانان، نامگذاری شده بود. آنان در قسمت مدیترانه‌ای خاورمیانه، بمدت بیش از دو قرن مؤسسِ دولتی بودند که به گسترشِ علم، هنر و بازرگانی علاقهٔ فراوان نشان می‌داد. قاهره پایتختِ مصر، توسط فاطمیان پایه‌گذاری شد. امپراتوری آنها یعنی بخش اولیه تاریخ اسماعیلی، تقریباً از ابتدای اسلام تا قرن یازدهم را در بر می‌گیرد. نخستین خلیفه فاطمی عبدالله المهدی و سه خلیفه فاطمی دیگر، یعنی القائم و المنصور و المعز لدین الله نام داشتند.

خلافت فاطمی در سال ۹۰۹ (میلادی) در شمال آفریقا بنیان نهاده شد و به زودی به سیسیل، مصر، فلسطین و سوریه گسترش یافت و در دوران حکومت هشتمین خلیفهٔ فاطمی، المستنصربالله (وفات ۱۰۹۴ (میلادی)) به اوج قدرت خود رسید. در طول این دورهٔ حدوداً دو قرنی، فاطمیان یک حکومت مرفّه همراه با شادابی عقلانی، اقتصادی و فرهنگی قابل ملاحظه‌ای را پدید آوردند.

دعوت خلفای فاطمی در سرزمین ایران در عهد سامانیان و غزنویان آغاز شد، اما در واقع به وسیله ناصر خسرو قبادیانی، شاعر معروف خراسان و مقارن با اوایل دوران سلاجقه این دعوت تا حدی به ثمر رسید. در ادامه با آن که خلفای مصر در جلب آل بویه سعی فراوانی کردند، اما در این زمینه توفیقی به دست نیاوردند، چنان که عضدالدوله دیلمی در اواخر عمرش همچنان در صدد تسخیر مصر و بر انداختن خلافت فاطمی بود که اجل مهلتش نداد.

با وجود این، سالها پس از مرگ عضدالدوله، یک سردار ترک خلیفه عباسی به نام ارسلان بساسیری به اشاره و تحریک المستنصر، خلیفه فاطمی، بر علیه عباسیان شورید و بغداد را متصرف شد که در پی آن خلیفه القائم بامرالله را از آن جا بیرون کرد و سپس خطبه به نام امام فاطمی خواند (۴۵۰ ق / ۱۰۵۸ م). در آن احوال، خلافت عباسیان در معرض انقراض قرار گرفت، اما از حسن اتفاق، با ظهور طغرل‌بیگ سلجوقی و ورود او به بغداد ۴۵۱ (قمری)/۱۰۵۹ (میلادی) خلافت عباسیان از خطر سقوط حتمی نجات پیدا کرد. از آن پس، جلوگیری از نشر دعوت فاطمی و اهتمام در تعقیب اسماعیلیه، برای سلجوقیان ایران یک تکلیف و تعهد شد که تا پایان آن عصر نیز ادامه داشت 

 

دعوت قدیم فاطمیان

مقارن همین ایام بود که ناصر خسرو از جانب المستنصر - خلیفه فاطمی - برای نشر و دعوت فاطمی از مصر به خراسان بازگشت. اما اقدام او به نشر این دعوت با مخالفت شدید علما و حکام خراسان مواجه شد که این مخالفتها، عاقبت به خروج یا اخراج او از بلخ منجر شد «حدود ۴۵۳ ق / ۱۰۶۱ م». ولی با این وجود در مازندران ظاهراً پیروانی پیدا کرد که ناصریه خوانده می‌شدند. با این احوال در خراسان با تعصب عموم مردم رو به رو شد تا این که به ناچار در ناحیه بدخشان در کوههای یمکان متواری و سرانجام منزوی شد. با مرگ ناصر خسرو «۴۸۱ ق / ۱۰۸۸ م»، دعوت مستنصری - منسوب به خلیفه فاطمی المستنصر - که بعدها دعوت قدیمه تلقی شد، پایان یافت و دعوت نزاریه - دعوت جدید اسماعیلیه - در تعلیم و تبلیغ حسن صباح طنین افکند. 

 

دعوت جدید و حسن صباح

جانشین المستنصر ۴۸۷ (قمری)/۱۰۹۴ (میلادی) بنا بر حکم آشکار خلیفه، پسر بزرگش نزار بود، اما امیر سپاه مصر که به مستعلی - پسر دیگر خلیفه - ارادت داشت، وی را به خلافت نشاند و او را امام مخصوص خواند. البته چون این قول، حکم آشکار خلیفه پیشین نبود به همین دلیل نمی‌توانست تمام اسماعیلیه را راضی و خشنود کند. نزار در ادعای جانشینی مغلوب و بعدها مقتول شد، به طوری که طرفداران او نیز به نوبه خود از اطاعت خلیفه مصر سرباز زدند. با آن که خلافت فاطمی در نسل مستعلی ادامه پیدا کرد؛ اما از آن پس فاطمیان در مصر دچار هرج و مرج شدند و در شام و ایران نیز با انشعاب مواجه گشتند. حسن صباح که در عهد حیات المستنصر برای نشر دعوت به ایران آمده بود ۴۷۳ (قمری)/۱۰۸۰ (میلادی) به هوا داری از نزاریه - طرفداران نزار، پسر خلیفه که از خلافت فاطمیان بر کنار ماند - به پا خاست به طوری که چند سال بعد، پس از دستیابی به قلعه الموت ۴۸۳ (قمری)/۱۰۹۰ (میلادی)، آن جا را پایگاهی استوار برای رهبری دعوت اسماعیلیه کرد. 

 

فرمانرواها 

نام فرمانرواسال فرمانروایی
المهدی بالله ابومحمد عبیدالله۲۹۷ق/۹۰۹م
القائم بامرالله ابوقاسم محمد۳۲۲ق/۹۳۴م
المنصور بالله ابوطاهر اسماعیل۳۳۴ق/۹۴۶م
المعز لدین‌الله ابوتمیم معد۳۴۱ق/۹۵۳م
العزیز بالله ابومنصور نزار۳۶۵ق/۹۷۵م
الحاکم بامرالله ابوعلی منصور۳۸۶ق/۹۹۶م
الظاهر لاعراز دین‌الله ابوالحسن علی۴۱۱ق/۱۰۲۱م
المستنصر بالله ابوتمیم معد۴۲۷ق/۱۰۳۶م
المستعلی بالله ابوقاسم احمد۴۸۷ق/۱۰۹۴م
الآمر باحکام‌الله ابوعلی منصور۴۹۵ق/۱۱۰۱م
الحافظ لدین‌الله ابوالمیمون عبدالمجید۵۲۴ق/۱۱۳۰م
الظافر بامرالله ابوالمنصور اسماعیل۵۴۴ق/۱۱۴۹م
الفائر بنصرالله ابوقاسم عیسی۵۴۹ق/۱۱۵۴م
العاضدلدین‌الله ابومحمدعبدالله۵۵۵ق-۵۶۷ق/۱۱۶۰م-۱۱۷۱م

 

 

مراجع 

  • Islam: Kunst und Architektur
  • الفاطمیون
  • کتاب: الفن الإسلامی أصوله فلسفته مدارسه، مؤلف: ابو صالح الألفی.
  • کتاب: الدولة الفاطمیة الکبرى، مختارات من عارف تامر، المکتبة الفاطمیة (3)، دار آل البیت، ط1، 2007.
  • کتاب: تاریخ الخلفاء، مؤلف: عبد الرحمن أبى بکر سیوطی.  
  • مهدویت در اسلام


    مساله مهدویت ‏در اسلام - و بالاخص در تشیع - یک فلسفه بزرگ است، اعتقاد به ظهور منجى ‏است، نه در شعاع زندگى یک قوم و یک ملت و یا یک منطقه و یا یک نژاد بلکه ‏در شعاع زندگى بشریت.مربوط به این نیست که یک منجى بیاید و مثلا شیعه را یا ایران را یا آسیا را یا مسلمانان جهان ‏را نجات دهد، مربوط به این است که یک منجى و مصلح ظهور کند و تمام اوضاع زندگى‏بشر را در عالم دگرگون کند و در جهت صلاح و سعادت بشر تغییر بدهد.
    ممکن است افرادى‏خیال کنند که دلیلى ندارد در عصر علم و دانش، در عصرى که بشرزمین را در زیر پاى خود کوچک مى‏بیند و آهنگ تسخیر آسمانها را دارد، تصور کنیم ‏که خطرى بشریت را تهدید مى‏کند و بشریت نیازى به چنین مدد غیبى دارد.
    بشریت روز به روز مستقل ‏تر و بالغ ‏تر و کامل ‏تر مى‏شودو طبعا نیازمندى‏اش به کمک ها و مددهاى غیبى(به فرض قبول آنها) کمتر مى‏گردد.عقل و علم تدریجا این خلاها و نیازهارا پر مى‏کند و از میان مى‏برد.خطر، آن زمان بشریت را تهدید مى‏کرد که جهالت و نادانى حکمفرما بود و افراد بشر به موجب‏جهالت و نادانى موجبات نیستى خود را فراهم مى‏کردند، تعادل و توازن را در زندگى به هم مى ‏زدند،اما پس از روشن شدن فضاى جهان به نور علم و دانش دیگر خطرى نیست.
    متاسفانه ‏این خیال، خیال باطلى است.خطراتى که به اصطلاح در عصر علم و دانش‏براى بشریت است از خطرات عصرهاى پیشین کمتر نیست، بیشتر است و عظیم ‏تر است.
    اشتباه است اگر خیال کنیم منشا انحرافات ‏بشر همیشه نادانى بوده است.
    علماى اخلاق و تربیت همواره این مساله ‏را طرح کرده و مى‏کنند که آیا تنها منشا انحرافات بشر نادانى است
    جاه ‏طلبى، برترى طلبى، لذت طلبى و بالاخره نفس پرستى و نفع پرستى است؟بدون ‏شک نظریه دوم صحیح است.
    اکنون ببینیم ‏در عصر ما که به اصطلاح عصر علم و دانش است، غرایز بشر، شهوت ‏و غضب بشر، حس جاه ‏طلبى و برترى طلبى بشر، حس افزون طلبى بشر، حس ‏استخدام و استثمار بشر، نفس پرستى و نفع پرستى بشر و بالاخره ستمگرى بشر در چه حالى است؟آیا در پرتو علم همه اینها ساکن‏
    و آرام شده و روح عدالت و تقوا و رضا به حق خود و حد خود و عفاف و راستى و درستى جایگزین آن شده است، یا کار کاملابر عکس است، غرایز بشر بسى دیوانه
    ‏تر از سابق گشته است و علم و فن، ابزار و آلت کارى‏اى شده در دست این غرایز، فرشته‏
    علم در خدمت دیو شهوت قرار گرفته، دانشمندان و عساکر علم خادمان سیاستمداران و عساکر جاه طلبى و مدعی ان‏انا ربکم‏الاعلى گشته ‏اند؟! گمان نمى‏کنم بتوان کوچکترین تردیدى در این مطلب روا داشت که پیشرفت هاى علمى کوچک‏ترین‏ تاثیرى روى غرایز بشر نکرده است، برعکس بشر را مغرورتر و غرایز حیوانى او را افروخته‏تر کرده است و به همین جهت‏ خودعلم و فن، امروز به صورت بزرگترین دشمن بشر در آمده است، یعنى همین ‏چیزى که بزرگترین دوست بشر است بزرگ‏ترین دشمن بشر شده است.چرا؟ علم چراغ است، روشنایى است.استفاده از آن‏ بستگى دارد که بشر این چراغ را در چه مواردى و براى چه هدفى به کار ببرد، به قول سنایى براى مطالعه یک کتاب از آن ‏استفاده کند و یا براى دزدیدن یک کالا در شب تاریک و «چو دزدى با چراغ آید گزیده ‏تر برد کالا» .
    بشر علم را همچون ابزارى براى هدفهاى‏خویش استفاده مى‏کند، اما هدف بشر چیست و چه باید باشد؟علم دیگر قادر نیست هدفهاى بشر را عوض کند، ارزشها را در نظرش ‏تغییر دهد، مقیاسهاى او را انسانى و عمومى بکند.آن دیگر کار دین است، کار قوه‏اى است که کارش تسلط بر غرایز و تمایلات حیوانى و تحریک غرایز عالى و انسانى اوست.علم همه چیز را تحت تسلط خویش قرار مى‏دهد مگر انسان و غرایز اورا انسان علم را در اختیار مى‏گیرد و در هر جهت که بخواهد آن را به کارمى‏برد، اما دین انسان را در اختیار مى‏گیرد، جهت انسان راو مقصد انسان را عوض مى‏کند.
    ویل دورانت در مقدمه لذات فلسفه درباره‏«انسان عصر ماشین‏» مى‏گوید: «ما از نظر ماشین توانگر شده ‏ایم و از نظر مقاصد فقیر»
    انسان عصر علم و دانش با انسان ما قبل این عصردر اینکه اسیر و بنده خشم و شهوت خویش است هیچ فرق نکرده است.علم نتوانسته است آزادى از هواى نفس را به او بدهد.علم ‏نتوانسته است ماهیت ‏حجاجها، چنگیزها، نادرها، ابو مسلم‏ها، سزارها را عوض کند.آنها با همان ماهیت بعلاوه مقدار زیادى نفاق ‏و دورویى و تظاهر بر جهان حکومت مى‏ کنند با این تفاوت که علم دست آنها را درازترکرده است، تیغ یک ذرعى ‏شان تبدیل شده به موشک بمب‏ افکن قاره پیما.
    آینده جهان
    ما به دلیل اینکه ‏مؤمن و مسلمانیم و در عمق ضمیرمان این اصل وجود دارد که: «جهان را صاحبى باشد خدا نام‏» هر چه دردنیا پیشامدهایى مى‏شود هرگز احساس خطر عظیم، خطرى که احیانا بشریت را نیست و نابود کند و کره زمین را تبدیل‏به توده خاکستر کند و زحمات چند هزار ساله بشریت را کان لم یکن نماید نمى‏کنیم.در ته دل خودمان باور داریم که سالهاى سال،قرنها، شاید میلیونها سال دیگر، در روى این زمین زندگى و حیات موج خواهد زد.فکر مى ‏کنیم بعد از ما آنقدر مسلمانها بیایندو زندگى کنند و بروند که فقط خدا عدد آنها را مى‏داند.آرى، ما در ته دل خود این طور فکر مى ‏کنیم و هرگز این اندیشه ‏را به خود راه نمى ‏دهیم که ممکن است عمر جهان یعنى عمر بشر و عمر زمین ما به پایان رسیده باشد.
    تعلیمات انبیاء، نوعى امنیت ‏و اطمینان خاطر به ما داده است و در واقع در ته قلب خود به مددهاى‏غیبى ایمان و اتکا داریم. اگر به ما بگویند یک ستاره عظیم در فضا در
    1. لذات فلسفه، بخش دعوت، پاراگراف آخر.
    حرکت است و تا شش ماه دیگر به مدار زمین ‏مى‏رسد و با زمین ما برخورد مى‏کند و در یک لحظه زمین ما به یک توده خاکستر تبدیل مى‏شود باز هم با همه ایمان و اعتقادى‏که به پیش بینى‏هاى دانشمندان داریم به خود ترس راه نمى‏دهیم، در ته دلمان یک نوع ایمان و اطمینانى هست که ‏بنا نیست بوستان بشریت که تازه شکفته است در اثر باد حوادث ویران گردد.
    آرى، همان طورى که ‏باور نمى ‏کنیم زمین ما به وسیله یک ستاره، یک حادثه جوى نیست ونابود شود، باور نمى ‏کنیم که بشریت به دست‏خود بشر و به وسیله نیروهاى‏ مخربى که به دست بشر ساخته شده منهدم گردد.آرى، ما به حکم یک الهام معنوى که از مکتب انبیاء گرفته ‏ایم باور نمى ‏کنیم.
    دیگران چطور؟آیا آنها هم ‏باور نمى‏کنند؟آیا همین اطمینان و خوشبینى نسبت به آینده انسان ‏و زمین و زندگى و تمدن و خوشبختى و بهروزى و عدالت و آزادى در آنها وجود دارد؟ابدا.
    هر چندى یک بار در روزنامه ‏ها، در نطقهاو سخنرانیهاى گردانندگان سیاست جهان آثار بدبینى شومى نسبت به آینده بشریت و تمدن مشاهده مى‏کنیم.اگر از آن درسى که ‏دین به ما آموخته صرف نظر کنیم و ایمان به مددهاى غیبى را از دست بدهیم و تنها بر اساس علل ظاهرى حکم کنیم‏باید به آنها حق بدهیم که بدبین باشند.چرا بدبین نباشند؟در دنیایى که سرنوشتش بستگى پیدا کرده به دگمه ‏اى که ‏انسانى فشار دهد و پشت ‏سرش وسائل مخرب که قدرت آنها را خدا مى ‏داند به کار بیفتد، در دنیایى که به راستى بر روى انبارى‏از باروت قرار گرفته و جرقه‏اى کافى است که یک حریق جهانى به وجود بیاورد،چه جاى خوشبینى به آینده است؟راسل در کتاب امیدهاى نو مى‏گوید: «زمان حاضر زمانى است که در آن حس حیرت توام ‏با ضعف و ناتوانى همه را فرا گرفته است.مى‏بینیم به طرف جنگى پیش مى‏رویم که تقریبا هیچ کس خواهان آن نیست،جنگى که همه مى‏دانیم قسمت اعظم نوع بشر را به دیار نیستى خواهد فرستاد.و با وجود این مانند خرگوشى که در برابر مارافسون شده باشد خیره خیره به خطر نگاه مى‏کنیم بدون آنکه بدانیم براى جلوگیرى از آن چه باید کرد؟ در همه جا داستانهاى مخوف از بمب اتمى و هیدروژنى و شهرهاى با خاک یکسان شده و خیل قشون روس و قحطى و سبعیت و درنده خویى براى یکدیگر نقل مى‏کنیم،ولى با اینکه عقل حکم مى‏کند که از مشاهده چنین دورنمایى بر خود بلرزیم،چون جزئى از وجودمان از آن لذت مى‏برد و شکافى عمیق روح ما را به دو قسمت‏ سالم و ناسالم تقسیم مى‏کند،براى جلوگیرى از بدبختى تصمیم قاطعى نمى‏گیریم‏»(2)
    چه تصمیمى؟مگر بشر قادر است چنین تصمیمى‏بگیرد؟هم او مى ‏گوید: «دوره به وجود آمدن انسان نسبت به دوره تاریخى،طولانى، ولى نسبت به دوره‏هاى زمین شناسى کوتاه است.تصور مى‏کنند انسان یک میلیون سال است که به وجود آمدهاشخاصى‏هستند و از آن جمله اینشتاین که به زعم آنها بسیار محتمل است که انسان دوره حیات خود را طى کرده باشد ودر ظرف سنین معدودى موفق شود با مهارت شگرف علمى خود، خویشتن را نابود کند»
    انصافا اگر بر اساس علل مادى و ظاهرى قضاوت‏ کنیم این بدبینى‏ها بسیار بجاست.فقط یک ایمان معنوى، ایمان به «امدادهاى غیبى‏» و اینکه «جهان را صاحبى باشدخدا نام‏» لازم است که این بدبینى‏ها را زایل و تبدیل به خوشبینى کند و بگوید بر عکس، سعادت بشریت، رفاه و کمال بشریت،زندگى انسانى و زندگى مقرون به عدل و آزادى و امن و خوشى بشر، در آینده است و انتظار بشر را مى‏کشد
    اگر این بدبینى را بپذیریم ‏واقعا مساله صورت عجیب و مضحکى به خود مى‏گیرد، مثل بشر مثل‏ طفلى مى‏شود که در اولین لحظه‏اى که قادر مى ‏شود چاقو به دست بگیردآن را به شکم خود مى‏زند، خودکشى مى‏کند و کوچکترین حظى از وجود خود نمى‏برد.>
    مى‏گویند از عمر زمین سال.مى‏گویند اگر همه زمین و حیوان و انسان را که بر روى زمین به
    1. در زمانى که کتاب امیدهاى نو نوشته‏ مى‏شد، غرب از روس وحشت داشت، اما اکنون عامل چین به میان آمده و هر دواز آن مى‏ترسند.مثل معروفى است در خراسان: «دیوانه بجه که مست آمد» .
    امیدهاى نو، بخش سرگردانیهاى ما/ص 2
    همان ماخذ، بخش تسلط بر طبیعت/ص 26.
    وجود آمده، کوچک‏ کنیم و نسبت بگیریم، مثلا عمر زمین را یک سال فرض کنیم و نسبت‏ بگیریم، هشت ماه از این سال گذشته و اساسا جاندارى در آن وجود نداشته است،در حدود ماه نهم و دهم اولین جاندارها به صورت ویروسها، باکتریها و موجودات تک سلولى به وجود آمده است، درهفته دوم ماه آخر سال پستانداران به وجود آمده ‏اند، در ربع آخر از ساعت آخر از روز آخر سال انسان به وجود آمده است.
    دوره‏اى که دوره تاریخى انسان به شمار مى‏رودو انسان قبل از آن در حال توحش در جنگلها و غارها زندگى مى‏کرده است‏شصت ثانیه اخیر آن است که در این‏شصت ثانیه اخیر است که استعداد انسان ظهور کرده و عقل و علم بشر دست اندرکار شده و تمدن عظیم و شگفت آور به ‏وجود آمده است و انسان استعداد خود را کم و بیش به ظهور رسانده است.در همین شصت ثانیه است که انسان خلیفة الله بودن‏خود را به ثبوت رسانیده است.حالا اگر بنا باشد که انسان به همین زودى با مهارت شگرف علمى خود، خود را نابود کندو اگر واقعا انسان با قدرت علمى خود گور خود را به دست‏ خود کنده باشد و چند گامى بیشتر تا گور خود فاصله نداشته باشد،اگر واقعا چنین خودکشى اجتماعى در انتظار بشر باشد باید بگوییم خلقت این موجود بسى بیهوده و عبث بوده است.
    آرى، یک نفر مادى مسلک مى‏تواند این چنین فکرکند ولى یک نفر تربیت ‏شده در مکتب الهى این طور فکر نمى ‏کند، او مى‏گوید: ممکن نیست که جهان به دست چند نفردیوانه ویران شود، او مى ‏گوید: درست است که جهان بر سر پیچ خطر قرار گرفته است ولى خداوند همان طور که درگذشته - البته در شعاع کوچکترى - این معجزه را نشان داده، بر سر پیچهاى خطر بشر را یارى کرده و از آستین غیب مصلح ومنجى رسانده است، در این شرایط نیز چنان خواهد کرد که عقلها در حیرت فرو رود، او مى‏گوید: کار جهان عبث نیست، او مى ‏گوید: اگر چنان شودکه مادى مذهبان مى ‏گویند و ظهور انسان در روى زمین مصداق مثل معروف عربى‏بشود: «ما ادرى اسلم ام ردع‏» ، یا مصداق سخن حافظ بشود که: «راستى خاتم فیروزه بو اسحاقى خوش درخشید ولى دولت مستعجل بود»
    ترجمه: نمى‏دانم موافقت است‏یا مخالفت(کنایه از بلا تکلیفى).]
    حکمت و عنایت ‏پروردگار منافى خواهد بود: اذ مقتضى الحکمة و العنایة ایصال کل ممکن لغایة خیر، عمر جهان به پایان نرسیده است، هنوز اول‏کار است، دولتى مقرون به عدل و عقل و حکمت و خیر و سعادت و سلامت و امنیت و رفاه و آسایش و وحدت عمومى وجهانى در انتظار بشریت است، دولتى که در آن دولت‏حکومت با صالحین است و انتخاب اصلح به معنى واقعى در آن صورت خواهد گرفت.روزبهروزى خواهد رسیدو اشرقت الارض بنور ربها ، روزى که «اذا قام القائم حکم بالعدل، ارتفع فی ایامه الجور و امنت‏به السبل، و اخرجت الارض برکاتها و لا یجد الرجل منکم یومذ موضعا لصدقته و لا بره و هو قوله تعالى: و العاقبة‏للمتقین در آن روز به عدالت‏حکم شود و ستم براى همیشه رخت بر بندد، راهها امن گردد، زمین برکات و استعدادهاى‏خود را ظاهر گرداند و حداکثر استفاده از منابع و خیرات زمین صورت گیرد، فقیرى پیدا نشود که مردم صدقات و زکوات‏خود را به او بدهند و این است معنى سخن خدا: عاقبت از آن متقیان است.
    بجاى اینکه مایوسانه بنشینیم و بگوییم کاربشر تمام شده و بشر به دست‏خود گور خود را کنده و چند گامى بیشتر با آن فاصله ندارد و روزهاى خوش بشر دارد به پایان مى‏رسد، مى‏گوییم: باش تا صبح دولتش بدمد کاین هنوز از نتایج‏سحر است همان طور که ظهورهاى گذشته پس از سختیهایى ‏بوده، قطعا این ظهور نیز پس از سختیها و شدتها خواهد بود.همیشه برقها در ظلمتها مى ‏جهد.
    على(علیه السلام)اشاره به ظهور مهدى موعودمى‏کند و چنین مى‏فرماید:
    شرح منظومه حاج ملا هادى سبزوارى، بخش حکمت، در مبحث غایت.
    زمر/69.
    اعراف/128.
    بحار، ج 52/ص 338 و 339 با اندکى تلخیص.

    حتى تقوم الحرب بکم على ساق‏بادیا نواجذها، مملوئة اخلافها، حلوا رضاعها، علقما عاقبتها، الاو فى غد - و سیاتى غد بما لا تعرفون - یاخذ الوالى من غیرها عمالها على مساوى اعمالهاو تخرج له الارض افالیذ کبدها و تلقى الیه سلما مقالیدها فیریکم کیف عدل السیرة و یحیى میت الکتاب و السنة
    جنگ قد علم خواهد کرد در حالى که دندانهاى‏خود را نشان مى‏دهد.پستانهایش پر است و آماده است.شروع کار شیرین است و عاقبت آن تلخ.همانا فردا - و فردا چیزى‏ظاهر خواهد کرد که او را نمى‏شناسید و انتظارش را ندارید - آن حاکم انقلابى هر یک از عمال حکومتهاى قبلى را به ‏سزاى خویش خواهد رسانید، زمین پاره‏هاى جگر خود را از معادن و خیرات و برکات براى او بیرون خواهد آورد و کلیدهاى خودرا با تمکین به او تسلیم خواهد کرد، آن وقت به شما نشان خواهد داد که عدالت واقعى چیست، و کتاب خدا و سنت پیامبر را احیاء خواهد کرد.
    على(علیه السلام)نیزاز یک آینده عبوس و خشمناک و جنگهاى وحشت زا یاد مى‏کند ولى ‏على در پایان این شب سیه یک سفیدى میمونى را نوید مى‏دهد.قرآن کریم هم مى‏فرماید: و لقد کتبنا فى الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادى الصالحون.
    ما از پیش اطلاع داده‏ ایم‏که وارث اصلى زمین، بندگان صالح و شایسته ما خواهند بود(براى‏همیشه زمین در اختیار ارباب شهوت و غضب و بندگان جاه و مقام و اسیران هواى نفس نخواهد بود).
    آرى، این است فلسفه بزرگ مهدویت، در عین اینکه ‏پیش بینى یک سلسله تکانهاى شدید و نابسامانی ها و کشتارها و بى ‏عدالتی هاست، پیش بینى یک آینده سعادت‏بخش و پیروزى کامل عقل بر جهل، توحید بر شرک، ایمان بر شک، عدالت بر ظلم، سعادت بر شقاوت است، لهذا نوید و آرزوست.
    اللهم انا نرغب الیک فى دولة کریمة‏تعزبها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله و تجعلنا فیها من‏الدعاة الى طاعتک و القادة الى سبیلک و ترزقنا بها کرامة الدنیا و الاخرة

    حکومت علوی، الگوی حکومت مهدوی

    نوشته شده توسط حیدرعلی میمنه جهرمی   

     اشاره: شاید در اذهان بسیاری ازمردم این پرسش مطرح باشد که امام‏مهدی، علیه‏السلام، چگونه حکومت‏خواهد کرد و نظام سیاسی - اداری که‏او برپا می‏کند چه ویژگیهایی خواهدداشت؟

    در پاسخ این پرسش باید گفت که‏ویژگیهای حکومت مهدوی همان‏ویژگیهای حکومت علوی است; با این‏تفاوت که حکومت علوی تنها درگستره‏ای محدود از کره خاک و در مدت‏زمانی ناچیز برقرار شد و آن حضرت‏هم به دلیل درگیری در جنگهای داخلی،نتوانست‏به همه آنچه که در نظرداشت جامه عمل پوشد; اما امام مهدی، علیه‏السلام، با پیش گرفتن سیره‏جدش امیرالمؤمنان، علی،علیه‏السلام، تا آستانه برپایی قیامت‏از دالت‏برمی‏سازد و به همه اهداف‏خود دست می‏یابد. با توجه به فرارسیدن ماه شعبان،ماه تولد امام عدالت و ماه رمضان،ماه شهادت امام عدالت، بی مناسبت‏ندیدیم که برای آشنایی بیشترخوانندگان عزیز موعود مروری‏داشته باشیم بر سیره‏حکومتی امام‏علی، علیه‏السلام، در مدت زمان‏محدود حکومت‏خویش. امید که مقبول‏افتد. با پیروزیهای بزرگ اعراب مسلمان‏در نقاط مختلف جهان، سیل اموال ودرآمد به بیت المال سرازیر شد و درزمان خلیفه دوم، بر خلاف سنت پیامبرسبقت در اسلام یا شرکت در جنگهای‏صدر اسلام ملاک برتری در دریافت‏بیت المال شد. خلیفه هر چند بعدا از این‏تبعیض مالی اظهار پشیمانی کرد وسختگیریهایی به عمل آورد اما هرگزنتوانست اوضاع و احوال را به وضع‏پیشین بازگرداند (1) . عثمان در دوران زمامداری‏اش برخلاف وعده‏ای که هنگام قبول خلافت‏کرده بود نه به سنت پیامبر عمل کرد ونه سیره شیخین را مد نظر قرار داد،بلکه دست‏یاران و اقوام خویش را درتصاحب بیت المال باز نگه داشت و به‏بهانه صله رحم، اموال هنگفتی را به‏آنان اعطا کرد و همان تبعیضات دوران‏عمر را با شدت بیشتری گسترش داد ودر نتیجه زمینداران و مالداران بزرگ‏پدید آمدند. خود وی خانه‏ای از سنگ و آهک بناکرد که درهایش از چوب عاج و عرعرساخته شده بود. وقتی کشته شد صد وپنجاه هزار دینار و یک میلیون درهم نقداز خود باقی گذاشت و ارزش املاکش‏در «وادی القری‏» و دیگر جاها بیش ازصد هزار دینار برآورد شد. او اسب وشتران فراوان داشت (2) گوهرهایی که‏دخترانش بر سینه می‏آویختند چون‏آفتاب می‏درخشید (3) . تمام خمس گرفته شده از افریقا رایکجا به مروان بخشید و فدک را به‏قطاع (4) وی درآورد. همه غنایم‏افریقا - ازطرابلس تا طنجه - را به عبدالله بن ابی‏سرح اهدا کرد. زید بن ارقم - کلید دار بیت المال درزمان عثمان - که از جایزه دویست هزاردرهمی به ابوسفیان و رداخت‏یکصدهزار (درهم) به مروان با سفارش‏عثمان به خشم آمده بود. کلیدها را جلوعثمان گذارد و گریست. عثمان گفت:چون صله رحم کرده‏ام می‏گریی؟ گفت: نه اما گمان دارم این مالها رابه عوض انفاقهایی که در راه خدا،هنگام حیات رسول الله کردی‏برمی‏داری، اگر صد درهم به مروان‏می‏دادی باز هم زیاد بود (تا چه رسد به‏هزار درهم). عثمان گفت: پسر ارقم، کلیدها رابگذار و برو! فرد دیگری را مسؤول بیت‏المال خواهم کرد (5) از عطاهای بی حساب عثمان، زبیردارای چهار هزار دینار نقد، یک هزاراسب و یک هزار کنیز شده بود. طلحه‏املاک فراوان و خانه‏های مجلل داشت.عبدالرحمن بن عوف دارای هزار اسب،هزار شتر و ده هزار گوسفند بود و دراسکندریه، بصره و کوفه خانه‏های باشکوه بنا کرده بود. (6) امیرالمؤمنین که‏رابط میان مردم معترض وخلیفه بود،بادلسوزی تمام به وی پیشنهاد کرد جهت‏برآوردن خواسته‏های مردم سریعا به‏حقوق از دست رفته آنان رسیدگی‏نماید و خطر قریب الوقوع را به وی‏یادآور شد. عثمان برای این امر مهلت‏خواست، حضرت در پاسخ فرمود: آنچه به مدینه مربوط است، در آن‏مهلتی نیست و آنچه بیرون از مدینه‏است مهلتش رسیدن دستور تو به‏آنهاست. (7) اما عثمان نخواست‏یا نتوانست‏به‏قول خود وفا کند و بدین ترتیب‏موجبات قتل خویش را فراهم آورد. وجود این تبعیضها، مساله‏ای‏زودگذر و موقتی نبود که با رفتن‏عثمان از میان برود بلکه در میان‏خواص جامعه آن روز به صورت یک‏فرهنگ و عادت درآمده بود. اطرافیان و وابستگان خلیفه به‏صرف همین وابستگی و قرابت، از مال‏و مقام بسیار برخوردار می‏شدند وباتوجیهات هوس پسندانه آن را حق خودمی‏شمردند و تحت عنوان صله رحم‏سوسوی وجدان خویش را نیزخاموش ساخته با خیال راحت اموال‏مردم را به غارت می‏بردند. امیر المؤمنین، علیه‏السلام، درتوصیف این دوران می‏فرماید: او (عثمان) همانند شتر پر خوار وشکم برآمده همی جز جمع‏آوری وخوردن بیت المال نداشت. او باهمکاری بستگان پدری‏اش، همچون‏شتر گرسنه در بهار بر روی علف بیت‏المال افتاده به خوردن مشغول شدنداما کارشان به نتیجه نرسید». (8) بعد از قتل عثمان، مردم برای بیعت‏با امام علی، علیه‏السلام، به در خانه اوهجوم آوردند اما او بخوبی می‏دانست‏تغییر این فرهنگ وخارج ساختن این‏عادت زشت از سر بزرگان قوم کاری‏بس دشوار است و به یک عمل جراحی‏بزرگ نیاز دارد که پیکره سرطانی آن‏روز اجتماع تحمل آن را نخواهد داشت. ولی، به دلیل مسؤولیت الهی علما وحضور و اعلام آمادگی مردم برای‏تحقق این تحول اجتماعی، اصلاحات‏بزرگ خود را آغاز کرد و خطاب به‏مردم، اوضاع آن دوران را به دوران‏قبل از اسلام و عمل خویش را به‏اقدامات رسول خدا تشبیه کرد و ازامتحانی سخت‏خبر داد (9) و اصول‏خلل‏ناپذیر حکومت‏خود را اعلام نمودو تا آخر نیز بدان پای فشرد. امام، علیه‏السلام، دستور داد همه‏اسبها و شترها و اسلحه‏های موجود درخانه عثمان - جز سلاح و مرکب‏شخصی او - را به بیت المال بازگردانند. عمروعاص چون از این ماجرااطلاع یافت، در نامه‏ای به معاویه نوشت‏هرچه می‏خواهی بکن که پسر ابوطالب‏همه اموال تو را خواهد گرفت، آنچنانکه‏چوبی را پوست کنند. (10) امیرمؤمنان در دومین روز بیعت،براستی هشدار داد، اموال و قطایعی راکه عثمان، ناروا به دیگران بخشیده به‏بیت المال باز خواهد گرداند. هرچند باآن، زنانی را کابین بسته باشند و یاکنیزکان خریده باشند. (11) در دیدگاه علوی برتریهای معنوی،همچون تقوا و صحبت‏با رسول خداهرگز ملاک برتریهای مادی و مالی‏قرار نگرفت و همگان به طور مساوی ازبیت المال بهره‏مند شدند. به همین دلیل‏بسیاری از اشراف و رؤسای قبایل که‏اکنون خود را از حقشان! محروم‏می‏دیدند، امام عادل را رها کرده به‏سراغ معاویه رفتند. حضرت در یک‏درد دل خصوصی، با مالک اشتر، ازاینکه مردم او را رها کرده‏اند، شکوه‏کرد. مالک علت آن را شدت عدالت اودانست و گفت: اکثر مردم به دنبال دنیاهستند، اگر بذل مال کنی اطرافت جمع‏می‏شوند. فرمود: نمی‏توانم بیش از حق به کسی‏بدهم. امید است که خداوند گروهی‏کوچک را بر گروهی بزرگ غلبه‏دهد. (12) جامعه آن روز هرچند از بیماریها وانحرافات متعددی رنج می‏برد امادنیاطلبی و فساد مالی از همه آنهاخطرناک‏تر بود و امیر مؤمنان همچون‏طبیبی ماهر ابتدا به معالجه این آفت‏اهتمام ورزید. او دوست داشت همه‏انحرافات را از میان بردارد اما از بیم‏پراکندگی بیشتر مردم و توقف‏برنامه‏های اصلاحی، از وارد ساختن‏فشار بیشتر خودداری کرد. او آرزوداشت روزی بتواند همه سنتهای تعطیل‏شده رسول خدا، همچون تغییر مقام‏ابراهیم، حرمت متعتین (عمره تمتع،نکاح متعه)، غصب فدک و... را به حال‏اول خود بازگرداند (13) اما همین‏اصلاحات نیز با مقاوت شدید روبروشد و کوهی از مشکلات و کارشکنیهارا در مقابل حکومت عدل امام قرار دادکه برداشتن آنها به صبری جمیل،برنامه‏ای دقیق وموعظه‏های مردی‏شفیق محتاج بود که بزرگمردی چون‏علی بن ابیطالب، علیه‏السلام، همه آنهارا داشت. امام برای انجام این اصلاحات ابتدااز خود و اطرافیانشان آغاز کرد. کارگزاران امیرالمؤمنین وقتی‏می‏دیدند پیشوا و امامشان قبل از تعلیم‏دیگران به تعلیم نفس خویش اقدام‏نموده است (14) و برا طرافیان خود نیزهمچون دیگران در اجرای قوانین وعدالت، نظارت دارد، برای خود عذر وبهانه‏ای نداشتند. آن حضرت معتقد بودکسی که خود را به عدالت ملزم ننمود واولین تجربه عدالت را در کشور وجودخویش با بیرون راندن خواسته‏های دل‏نیازمود و در کار خیری که مردم راءبدان دعوت می‏کند پیشی نگرفت (15) قادرنخواهد بود دیگران را به کارهای نیک وعدالت وادار سازد. عدالت‏خواهی چنان با گوشت وخون امیر مؤمنان آمیخته بود که‏رسول خدا فرمود: او در راه اجرای احکام الهی‏سختگیر است. (16) او کاملا آگاه بود که اگر شخص‏حاکم یا اطرافیانش اندکی از جاده‏عدالت و انصاف بیرون روند، زیردستان با شدت بیشتری حریم عدالت رامی‏شکنند. به قول سعدی: اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی برآورند غلامان او درخت از بیخ به پنج‏بیضه که سلطان ستم روا دارد زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ از اینرو چشمهای روشنتر ازآفتابش همیشه بر اطرافیانش نظاره‏می‏کرد و به آنان اندک مجالی برای دورشدن از جاده عدالت نمی‏داد. آن حضرت در نامه‏ای به محمد بن‏ابوبکر، آنگاه که وی را به فرمانداری‏مصر فرستاد توصیه کرد که حتی درنگاه‏هایش به مردم عدالت داشته باشد.زیرا اگر حاکم میان نگاه کردن به‏بزرگان و اشراف جامعه با نگریستن به‏ضعفا و پا برهنگان تفاوت قائل شود،گروه اول به حمایت‏بی دلیل او طمع‏می‏کنند و دسته دوم از عدالت وی ناامیدمی‏شوند. (17) هشدار امیر مؤمنان به عقیل با آهن‏گداخته و سرزنش علی بن ابی رافع -متصدی بیت المال - به دلیل عاریت دادن‏یک گردنبند به دختر خلیفه و دستور بازگرداندن آن، در همین راستا قابل‏تفسیر است. آن حضرت برای آنکه نشان دهدبرداشت نابجا از بیت المال، نوعی‏دزدی محسوب می‏شود به عقیل که‏درخواست مال بیشتری داشت فرمود:شبانه صندوق تاجران بازار را بشکن‏و بردار. عقیل اظهار اشت‏خواهان‏دزدی نیستم. فرمود: دزدی از یک نفر آسانتر است ازسرقت از بیت المال است و خیانت‏به‏یک گروه سختتر از خیانت‏به یک فرداست. (18) روزی، در میان لباسهای مختلفی‏که به بیت المال رسیده بود، یک پالتوی‏کلاه‏دار از جنس خز، نظر امام حسن، علیه‏السلام، را به خود جلب کرد; اماحضرت از دادن آن خودداری کرده به‏عدالت تقسیم نمود و آن پالتو سهم‏جوانی همدانی شد و او چون شنید امام‏حسن بدان نظر داشته، به وی تقدیم‏کرد. (19) با مروری بر خطبه‏ها و نامه‏های‏امام امیر المؤمنین برنامه‏های نظارتی‏ایشان را برای تحت نظر گرفتن‏کارگزاران می‏توان به دو بخش تقسیم‏کرد: بخش فکری، فرهنگی و بخش‏اجرایی، حکومتی. . اقدامات فکری و فرهنگی امام امیرالمؤمنین برای حفظ وادامه سلامت کارگزارانش به‏مناسبتهای مختلف، جایگاه، وظایف وسرانجام انسان را برای آنان تبیین‏می‏نمود تا از گرفتار آمدنشان در دام‏غفلت‏بر حذر دارد. دامی که بیشترین‏صیدش صاحب منصبان و حاکمان‏اند.وی هنگام اعزام یکی از مدیران به محل‏ماموریت و یا در حین خدمت، طی‏نامه‏هایی آنان را به یاد نظارت خداوندبر اعمال بندگان و سختیهای قیامت‏می‏انداخت و نسبت‏به مسؤولیت الهی‏آنها بیدار باش می‏داد. در نامه‏ای به‏یکی از مالیات بگیران خود «او را به تقواو ترس از خدا در امور پنهان فرمان‏می‏دهد، آنجا که غیر خدا هیچ شاهدی‏نیست.» (20) و نیز می‏فرماید: در راه خدا آنچه بر شما واجب‏است انجام دهید که خداوند از ما و شماخواسته با کوششهای خود از اوسپاسگزاری کنیم. (21) شبیه چنین سفارشهایی در نامه به‏مالک اشتر و محمد بن ابی‏بکر (22) نیزدیده می‏شود. و نیز به مالک سفارش‏فرمود: مبادا به بهانه اطاعت از فرمان‏دیگری، فرمان خدا را نادیده گیری. امیرالمؤمنین حکومت و زمامداری‏را به عنوان امانت در دست کارگزاران‏معرفی می‏کرد که خیانت در آن ودست‏درازی به بیت‏المال، همسنگ‏خیانت‏به خون مسلمانان (23) و نشانه‏عدم اعتقاد فرد خائن به قیامت است. (24) در نامه معروف به عثمان بن‏حنیف (25) بعد از گله و شکایت از او وبیان زندگانی سراسر زهد خود، علت‏اینگونه سخت گیری بر نفس را ترس ازروز هولناک قیامت می‏شمارد و کسانی‏را که به غذاهای تشریفاتی و نابودشدنی دنیا مشغول گشته‏اند به‏حیوانات پرواری تشبیه کرده است تامخاطب را از خواب غفلت‏بیدار کند ودر پایان به فرماندار خود می‏نویسد: پسر حنیف، از خدا بترس و به‏همان قرصهای نان اکتفا کن تا خلاصی‏تو از جهنم امکان پذیر گردد. (26) روش دیگر امام، علیه‏السلام، برای‏نظارت بر زمامداران از طریق فکری،فرهنگی، توجه دادن آنها به عواقب‏شوم خیانت در همین دنیاست، اگرکسی به قبر و قیامت هم کاری نداشته‏باشد، باید بداند که «ستم، نامه عزل‏شاهان بود» مملکتی ممکن است‏به کفربماند ولی به ظلم باقی نخواهد ماند، اگرزمامدار در پی کسب نام نیک دردنیاست، بایستی متوجه باشدهمانگونه که امروزیان اعمال گذشتگان‏را نقد و بررسی کرده مورد قضاوت‏قرار می‏دهند، آیندگان نیز اعمال ما راخواهند سنجید. «مردم به کارهای تو - مالک -همانگونه نظر می‏کنند که تو درباره آنهامی‏گفتی‏» (27) بسیاری از حیف و میلها در بیت‏المال بدان دلیل صورت می‏گیرد که‏حاکم می‏خواهد با دادن اموال همه‏مردم به گروهی خاص، آنان را دراطراف خود نگه دارد تا روز مبادا از اوو حکومتش دفاع کنند. البته بهره‏مندان‏از این اموال چند صباحی زبان به مدح‏و ثنای او خواهند گشود و در ظاهرموجب سرافرازی حاکم در دنیامی‏گردند اما سنت‏خداوند بر این قرارگرفته است که سرانجام ازسپاسگزاری آنان محروم می‏گردد وهنگام نیاز و لغزش بدترین رفیقان وملامت کننده‏ترین دوستان باشند. (28) خدای تعالی با هیچ یک از بندگان‏خود بی دلیل نه سر خصومت و دشمنی‏دارد و نه با احدی پیمان قوم و خویشی‏و برادری بسته است، بلکه همه چیز براساس حکمت و قانون استوار گردیده‏و باطل در آن راه ندارد یکی از این‏حکمتهای الهی هلاکت قوم ستمکار باهر نام و عنوان است. امیرمؤمنان درنامه‏ای به فرماندهان نظامی علت‏سقوط و هلاکت‏حکومتهای گذشته رادر دو مساله دیده است: یکی آنکه‏زورمندان آنها به گونه‏ای عمل‏می‏کردند که مردم مجبور شدندحقوقشان رااز طریق رشوه و دیگرراههای ناصواب خریداری نمایند ودیگری سوق دادن مردم به سوی باطل‏از سوی حاکمان است. (29) شیوه دیگر امیرالمؤمنین برای دورساختن زمامداران از ارتکاب خیانت،تحریک احساسات و غیرت آنها بود. درنامه‏ای به ابن عباس می‏نویسد. من در کارهای تو شریکم اگر زیانی‏برسانی به امام و پیشوای خود زیان‏رسانده‏ای. (30) و در نامه‏ای احتمالا به‏همین شخص برای آنکه او را از راه‏خطایی که رفته بود پشیمان کند،می‏فرماید: من تو را شریک در امانتم - یعنی‏حکومت - قرار داده‏ام و از میان همه‏خاندانم به تو اعتماد کردم، حالا که‏اوضاع بر من سخت‏شده، تو هم مرارها کرده‏ای؟! چطور مال حرام ازگلویت پایین می‏رود (31) ... گاهی حضرت در سخنرانیهای‏عمومی نیز به مردم هشدار می‏داد که‏خداوند شما را به وسیله اموال‏می‏آزماید. روزی مولای متقیان در حال‏سخنرانی بود، مردی برخاست و ازمعنی فتنه و امتحان پرسید. امام پاسخ‏داد: وقتی آیه «الم احسب الناس ان‏یترکوا، ان یقولوا آمنا و هم لایفتنون‏» نازل شد از رسول خداپرسیدم مقصود از آزمایش و فتنه‏چیست؟ فرمود: یا علی! امت، بعد از من‏امتحان خواهند شد... این مردم پس ازمن با ثروتشان آزمایش می‏شوند،دیندار بودن را منتی بر خدا قرارمی‏دهند... رشوه را به نام هدیه و ربارا به رسم تجارت حلال‏می‏شمارند (32) ... . اقدامات اجرایی و حکومتی اقدامات فرهنگی و سفارش‏حاکمان و کارگزاران به یادآوری‏قیامت و نظارت خداوند هرچندضروری و کارساز است، اما هرگزکافی نیست. بلکه در کنار آن بایستی‏اقدامات حکومتی و نظارتی نیز اعمال‏گردد. اقدامات امام امیرالمؤمنین در این‏خصوص عبارتند از: -2. انتخاب اصلح برای مدیریت یکی از مهمترین وظایف حاکم‏اسلامی، انتخاب شایسته‏ترین افرادبرای مدیریتهای مختلف کشور است. امیرالمؤمنین، مدیر جامعه را به‏قطب آسیا تشبیه کرده (33) و تغییر آن راموجب تغییر اوضاع زمانه دانسته‏است (34) در بسیاری موارد دین و اعتقادمردم نیز اعتقاد مدیر آن جامعه‏می‏باشد چنانکه رسول خدا،صلی‏الله‏علیه‏وآله، در نامه‏های خود باامپراتور روم و پادشاه ایران، گناه‏مسلمان نشدن مردم را به عهده آنان‏دانست. رهبر جامعه اسلامی چنانکه به‏هر دلیل فردی را به مدیریت‏بخشی ازکشورش برگزیند، در حالیکه می‏دانددیگری از او شایسته‏تر است، به‏فرمایش پیامبر اکرم،صلی‏الله‏علیه‏وآله، به خدا و رسول خداو همه مسلمانان خیانت کرده است. (35) رسول خدا جوانی بیست و چندساله به نام «عتاب بن اسید» را به‏فرمانداری مکه انتخاب کرد و به اوفرمود: می‏دانی چه مقامی به تو داده‏ام؟تو را فرماندار اهل الله، عز و جل،نموده‏ام و بعد فرمود: لو اعلم لهم خیرا منک‏استعملته، علیهم‏اگر بهتر از تو سراغ داشتم او را بدین‏امر برمی‏گزیدم. (36) یکی از یاران پیامبر از وی مقام ومنصبی خواست، حضرت دستی به‏شانه‏اش زد و فرمود: تو برای حکومت ضعیفی و آنکه ازعهده بر نیاید، در آخرت خوار وپشیمان خواهد شد. (37) امام امیرالمؤمنین نیز در دوران‏زمامداری خود بدین امر مهم توجه‏کافی داشت، خود به انتخاب اصلح‏اقدام می‏کرد، مدیران ضعیف را معزول‏می‏نمود و به کارگزاران خود این امر راءتوصیه می‏فرمود.

     

     حیدرعلی میمنه جهرمی 

     ----------------------------------------------------------

    پی‏نوشتها: . ر.ک: شهیدی، سیدجعفر، تاریخ تحلیلی‏اسلام. . ر.ک: المسعودی مروج الذهب، ج‏1، جز 2،ص 332. . ر.ک: علی، حماسه جاوید، ص‏45. . «قطاع‏»، قطعه زمینی است که حاکم به‏فردی واگذار می‏کند و سود بسیار اندکی ازاو می‏گیرد اما از دادن مالیات معاف است.ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج‏البلاغه، ج‏1،ص 269. . ر.ک: ابن ابی الحدید، همان، ج‏1، ص‏198. . ر.ک: علی حماسه جاوید، ص‏45. . نهج‏البلاغه، خطبه 164. . همان، خطبه 2. . همان، خطبه 16. . ر.ک: ابن ابی الحدید، همان، ج‏1، ص‏90. . ر.ک: نهج‏البلاغه، خطبه 15. . شرح نهج‏البلاغه، ابن ابی الحدید، همان،ج‏1، ص‏180. . ر.ک: الکلینی، محمدبن یعقوب، الکافی‏روضه)، ج‏1، ص‏85. . ر.ک: نهج‏البلاغه، کلمات قصار 73. . ر.ک: همان، خطبه 86. . امام امیرالمؤمنین در زمان پیامبر مدتی‏به ولایت و جمع زکات و خراج یمن منصوب‏شد، بعضی از صحابه پیامبر که با او بودندخواستند بر شتر صدقه سوار شوند، امام‏علی، علیه‏السلام، اجازه نداد و فرمود: سهم‏شما به اندازه سهم دیگران است و عاملی راکه در غیاب حضرت با این اشخاص مداراکرده بود ملامت کرد. آنها از سختگیری علی،علیه‏السلام، به پیامبر شکایت‏بردند، پیامبرفرمود: از علی شکایت نکنید که برای خداسختگیر است، حق با علی است و او به‏تنهایی ارزش یک سپاه در راه خدا را دارد. . ر.ک: نهج‏البلاغه، نامه 27. . المجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج‏41،ص 114. . ر.ک: همان، ص‏401. . ر.ک: نهج‏البلاغه، نامه 26. . همان، نامه 51. . ر.ک: همان، نامه 27. . ر.ک: همان، خطبه 176. . ر.ک: همان، نامه 41. . عثمان بن حنیف بن واهب بن الحکم بن‏ثعلبة بن الحارث الانصاری - در زمان‏حکومت عمر متصدی اخذ مالیات ازبخشهایی از عراق بود - امیرالمؤمنین او را به‏ولایت‏بصره گماشت، طلحه و زبیر چون بربصره تسلط یافتند بعد از شکنجه‏های زیاد،او را از بصره بیرون کردند، وی بعد ازشهادت علی بن ابیطالب، علیه‏السلام، درکوفه ماند و در زمان معاویه از دنیا رفت (ابن‏ابی الحدید، همان، ج‏16، ص‏205) عثمان ازصحابه رسول خدا بود و در جنگ احدشرکت داشت. . ر.ک: نهج‏البلاغه، نامه 45. . همان، نامه 53. . همان، خطبه 126. . ر.ک: همان، نامه 79. . ابن ابی الحدید، همان، ج‏15، ص‏126. . نهج‏البلاغه، نامه 41. . همان، خطبه 156. . ر.ک: همان، خطبه 3. . ر.ک: همان، نامه 31. . البیهقی، سنن، ج‏10، ص‏11. . اسد الغابه، ج‏3، ص‏358. . مدیریت و فرماندهی در اسلام، ص‏153. مجله موعود شماره 17

    «علم اسلامی» یعنی چه؟

    نوشته شده توسط حجت الاسلام سید مهدی میرباقری   
    نا به عقیده ی رایج ، علومی که در دوره گسترش اسلام به خصوص در دنیای اسلام رشد کردند و احیاناً ارتباطی آشکار با معارف دینی دارند به علوم اسلامی معروفند.

    منتها هم آن علومی که اسلامی نامیده اند جای مناقشه دارد و هم آن علومی که از دایره علوم اسلامی بیرون کرده اند احتیاج به بحث و بررسی دارد من گمان میکنم برای اسلامی بودن یک علم ، صرف ارتباط مفهومی و معرفتی کفایت نمیکند بلکه این رابطه باید رابطه متدیک و منطقی هم باشد یعنی اگر یک نظامی معارفی به شیوه ی منطقی به وحی استناد داده شد میتوان آن را اسلامی نامید. آن هم نه اسلامی به نحو مطلق بلکه متناسب با ظرفیت فرهنگی جامعه والا استناد به دین در بستر تاریخ تکامل پذیر است. از این نظر به گمان من در بین علوم موجود که به علوم اسلامی نامیده میشوند بهتر است غیر فقه ، مابقی را « علوم مسلمین » بنامیم نه « علوم اسلامی» . حتی گمام میکنم در تفسیر قرآن هم شیوه ای منطقی برای استناد آن چه در متن تفسیر به کتاب خدا استظهار میشود نداریم و بیشتر احتمالات است. به تعبیر دیگر معارفی که حتی در علم تفسیر مطرح میشوند بیشتر معارف محتمل اند نه معارف مقنن. فقط در حوزه فقه تلاش شده معارف مقنن بشوند و فقیه معارف خود را با روش منطقی به دین مستند کند. ارتباط منطقی با معارف دینی تبیین نشده به خصوص در حوزه فلسفه و عرفان این ها را از نظر منطقی در حوزه علم نظری و راهی دست یابی به آنها را کاوش های عقلانی میدانستند. هر چند وقتی فیلسوف مسلمان دست به این کاوش میزده ایمان او عملیات سنجش اش را تحت تاثیر قرار میداده ولی به طور منطقی میتوانست بین دین و آنها ارتباطی برقرار نشود.

    اگر شما به لحاظ منطقی شیوه عملیات پژوهشی خود را در فلسفه و عرفان از استناد به دین قطع کردید هیچ دلیلی ندارد که مکاشفه و شهود یا تعالیم نظری حتما به معارف دینی منتهی شود. شاهدش هم این است که در دنیا عرفانهای مختلفی وجود دارد، از عرفان های سرخپوستی آمریکا تا عرفان هندی .کما این که فلسفه های متفاوتی هم هست که بسیاری از آنها در تناقص با آموزه های انبیا و حیاتی هستند. پس دلیلی ندارد که عقل مستقل و شهوت و مکاشفه مستقل از هدایت انبیای الهی با آموزه های دینی هماهنگ شود. اگر در دنیای اسلام بین اینها و آموزه های وحی ارتباطی هم هست ، از تاثیر ناخوداگاه ایمان پژوهشگران بر اندیشه شان بوده است نه این که ارتباط منطقی و متدیک وجود داشته باشد و از همین روست که در بین مسلمین به شدت مورد تنازع بوده اند ولی فقه هیچ گاه از علوم مورد تنازع نیست چون استناد خود را به دین قاعده مند کرده است.

    این نکته بر میگردد به بحثی معرفت شناسانه که اگر معرفت را مقوم به اختیار دانستید وقتی میخواهید عملیات قوای اداراکی انسان را تحلیلی کنید کیفیت فهم تابع اراده میشود و از اینجا حجیت فهم مطرح میشود حتی فهم حسی این طور نیست که دایره علوم حسی از دایره حجیت بریده باشد و بگوییم آنها متد خاص خودشان را دارند بلکه حجیت آنها بر میگردد به هماهنگی با وحی .

    لذا این جهتگیری باید تبدیل به منطق و قاعده شود و عقلانیت و دستگاه سنجش آن تمام شود. پس دو دسته علم درست میشود که هر دو هم کارآمدی دارند و بر اساس هر یک تمدن سازی میشود: یکی مبنای تمدن سازی دینی میشود و دیگری تمدن سازی غیر دینی.

    همین کاوش های تجربی بشر هم براساس اندیشه ای معرفت شناسانه حق و باطل پیدا میکند اگر ولایت دینی در آن جاری نشد اسلامی نیست علم سکولار است و به تعبیر دیگر نه علم زمینی و عرفی که علمی است جدا شده از قدسیت و آموزه های انبیا که پیش فرض های مطلق گرایی حسی در آن حضور دارد.

    برداشت من از صحبت های شما این بود که غیر از فقه نمیتوانیم بقیه علوم اسلامی یا غیر اسلامی بنامیم بلکه بسته به ایمان پژوهشگران اسلامی تر یا غیر اسلامی تر باشد.

    صرف ایمان برای اسلامی بودن کفایت نمیکند بلکه ارتباط منطقی باید برقرار شود یعنی استناد به وحی لازم است.

    من فقه را جدا کردم به این علت که معتقدند فقه باید مستند به وحی باشد و منطق و استنادش به وحی را هم تولید کرده اند که علم اصول است گرچه درجات استناد خود فقه هم تکامل پذیر است هیچ کس نمیتواند بگوید تفقه در طول علم تکامل پذیر نیست ولی شیوه استنادش به دین متفاوت است به این دلیل که از ابتدا این عرصه را عرصه عقل و حس نمیدانستند عرصه شهود و مکاشفه نمیدانستند معتقد بودند عدل و ظلم در مناسباتی که احکام دین از آن گفتگو میکند برای عقل و عملی انسان قابل کشف نیست لذا میگفتند باید از طریق آموزه های دین به این امور دست پیدا کنیم وقتی خاستگاه این معارف را وحی میدانستند دنبال منطقی رفتند که آن منطق استناد به دین را تمام کند ولی آنی استناد در عرصه کلام کمی بوده اما در عرصه عرفان و فلسفه و حتی در علم اخلاق هیچ نبوده شما ببینید حتی در کتاب های اخلاقی مسلمانان آنجا که مدل اعتدال روح را برای انسان معتدل ارائه میکنند کاری با وحی ندارند کدام معلم اخلاقی را سراغ دارید که در فلسفه اخلاقی که در مقدمه کتابش نوشته حجیت را تمام کرده باشد؟ بر عقل عملی تکیه کرده اند و گاهی هم به شدت تحت تاثیر فلسفه یونان هستند این که نفس جهار قوه دارد عاقله وهمیه غضبیه و شهویه و اعتدال ناشی از حاکمیت عقل عملی بر آنهاست از کجا آمده ؟ اگر یک روایت برای استناد این مطلب به دین پیدا کردید این از فلسفه یونان آمده و به شدت هم با دین فاصله دارد گرچه بزرگانی از حکما و عرفا مثل مرحوم نراقی و مرحوم فیض و دیگران در علم اخلاق از روایات و معارف قرآن به شدت استفاده می کنند ولی آنجا هم مانند فقه مستند سازی نمی بینید مثلا زهد را پنج قسم میکنند روایاتی هم زیر هر طبقه می چینند که این روایات ناظر به این است بدون اینکه تعارض را حل کنند و از اول خود این دسته بندی را مستند کنند بر چه اساسی زهد را پنج دسته میکنید چرا از زاویه دیگری نگاه نمی کنید که بشود 6 قسم یا 7 قسم ؟!

    استناد در این امور به وحی لازم نمی دانستند ما از همین جا مناقشه را آغاز میکنیم هدایت و حیاتی در کدام عرصه ها لازم است ؟ کجا عقل باید کار کند و کجا وحی؟نسبت به اینها چیست؟ آیا آموزه های وحی و کاوش های عقلانی حوزه های جدا از هم دارند یا بعداً یک موضوعند ابعاد مثل طول و عرض شما روی هر نقطه یک جسم که انگشت بگذارید هم طول دارد و هم عرض نمیوشد ساحت و طول و عرض را جدا کنید در یک جسم نمی توانید وزن و حجم را از هم جدا کنید. در یک جسم نمی توانید وزن و حجم را از هم جدا کنید آیا عقل و وحی(تعبد به وحی) ابعاد معرفتی بشر را شکل میدهند یا اجزای معرفتی بشررا؟ اگر ابعاد معرفتی بشر را شکل می دهند، منطقی که بتواند اینهارا هماهنگ کند و ارتباطشان را را با همدیگر ببیند چیست؟ هم ارتباط حس را با معرفت دینی ببیند به طوری که اگر معرفت دینی شما در حس و عمل در دفاع از اسلام کار آمدی نداشته بگویید حجیت ندارد الان در فقه این کار را نمی کنند نمی آیند حجیت را در کار آمدی برای اسلام ببینند و حجیت را نظری تمام می کنند.

    از آن طرف هم حس را به وحی مقید کند یعنی عرصه های معرفتی بشر را معرف تجربی و عقلی و دینی ابعاد نظام معرفتی می بیند نه اجزای مستقل از هم که برای هر کدام منطقی جدا تعریف کند مهم تر این که نظام معرفتی هم باید حجیت برسد. یعنی عملکرد اراده شما در بازسازی این نظام معرفتی باید بر اساس عبودیت باشد.

    علم حاصل عمل هست. کیف علم تابع کیف عمل است اگر بد عمل کرده باشد علمش هم مضر و باطل است بر این اساس دایره علوم دینی همه عرصه های معرفتی بشر را میپوشاند ارتباط منطقی و متدیک بین علوم کاربردی و دین باید تمام شود. البته این منطق که از آن سخن می گوییم در واقع نظام منطق است نه یک منطق بسیط یک نظام منطقی که در هر عرصه ای نحوه هماهنگی همان عرصه با دین را تمام کند. پیداست اینکه ما میگوییم فیزیک اسلامی به این معنا نیست که علم فیزیک باید نقلی شود مثل فقه متد استناد در فقه غیر ازمتد استناد در فیزیک است کما اینکه متد استناد در هر دو غیر از متد استناد در فلسفه است.

    ولی شما حتما باید بتوانید همه عرصه های عملکرد قوای نظری و سنجشی بشر را زیر چتر هدایت وحی بیاورد.

    اصولا من تحجر را همین میدانم که ما در اینجا ها می ایستیم هی تحجر را می برند در فقه. من تحجر را در فرهنگ حاکم بر معرفت های دینمان میدانم تحجر در منطق و در فلسفه منطق است. یعنی آنجا که ما روش سازی میکنیم حوزه ها و نسبت آنها را با هم تعریف میکنیم ما فرهنگی داریم که جزو واضحاتی شده که هیچ کس هم در آن مناقشه نمیکند هر کس هم مناقشه کند فکر میکنند که در دین خدا دارد مناقشه میکند در صورتی که مناقشه در یک پیش فرض های نظری است. تا می گویید تحجر تحجر را می برند به فقه تحجر در این عرصه هاست نه در فقه.

    فرمودید در علم اخلاق چنین اشتباهی پدید آمده آیا درست است که در مورد اخلاق این اشتباه را اثبات کنیم و بعد آن را به سایر علوم بسط بدهیم؟

    نه من به دو مطلب اشاره کردم یکی اینکه درجات اسناد این علومی که اسلامی می نامند به دین فرق میکند مثلا استناد فقه در درجه اول است سپس استناد تفسیر و بعد از آن استناد اخلاق است.

    اینها بیشتر به نقل تکیه میکنند ولی منطقی برای ارتباطشان وجود ندارد. چطور میشود آموزه های اخلاقی را به دین نسبت داد؟ شما مدل سازی اخلاقی میکنید. ارتباط این مدل سازی با دین چسیت؟ واقعا مدلی که اسلام برای شناسایی انسان میدهد همین مدل چهار پایه ای و همیه و غضبیه و شهویه . عقلی است؟ یا انسان شناسی اسلامی بسیار پیچیده تر است ؟ و انسان ابعاد متفاوتی دارد ؟ در درجه بعد فلسفه و عرفان هستند اسلامیت فلسفه و عرفان خیلی ضعیف تر از اینهاست. چون به لحاظ منطقی از اول دستگاه مستقلی را پایه گذاری کرده اند. گرچه عرض کردم ایمان حکمهای ما فلسفه شان را به شدت تحت تاثیر قرار داده است.

    نکته دوم این بود که چرا بقیه عرصه ها را از دایره دین بیرون میبرید ؟ این دسته بندی ها مستند به دین نیست : دسته بندی هایی که ما به انها پای بندیم. این که می آیید عرصه ها را می برید و می گویید چهار حوضه عقل و حس و شهود وحی،از کجا امده؟ تحجر یعنی روی همین تقسیم بندی ایستادن نه این دسته بندی برای گوای ادراکی بشری درست است و نه نسبت اینها با وحی این طور برقرار می شود ایا وحی ، مال جایی است که عقل و حس کار نمی کند ؟این حرفها چیست پس بهتر است بگویید عرفان هم دینی وهم غیر دینی ندارد فلسفه هم دینی وهم غیر دینی ندارد چون عقل ، خودش عمل می کند . شهود هم با دستگاه درونی خود کنترل می شود . کنترل عقل هم با دستگاه خودش است ، یعنی منطق عقلی . پس باید بگویید اینها هم ربطی به دین ندارد .

    آیا اساس علوم تجربی ، در حوزه کار دین قرار می گیرد یا نه؟ آیا دین آمده پاسخ اینها را بدهد؟ به اسناد کدام آیه شریفه؟ به اسناد کل دین، دین در کجای خودش مدعی شده است که من در تمام حوزه ها موظفم به شما پاسخ بدهم؟ 

    موظفم که نه ، لطف می کنم و در همه حوزه ها ، سرپرستیتان می کنم.خدا لطف می کند . همه دین این را می گویید .لااله الا الله یعنی همین .ما دعوایمان با طرفداران دین حداقلی ، با سر توحید است اگر در همه عرصه ها عبد هستی ، مناسک عبودیت را باید از دین بگیری .دعوا سر پرستش خداست . دین حداقلی ، شرک را مجاز می داند تعریف توحید را عوض می کند لذا آنهایی که می فهمند تصریح می کنند . آقای سروش تصریح می کند که توحید اسلام حداقلی است . دعوا سر توحید است. شما می گویید کجای دین ؟ همه دین. ما مدعی هستیم که اصولاً ولایت دینی ولایت خدای متعال بر عالم که تکامل تحت ولایت او واقع می شود با ید بر همه شوون جار ی شود ما با ید در حیات فردی و جمعیمان ، اخلاق در تولا پیدا کنیم . من از شما سوال می کنم که دانش تجربی را برای چه می خواهید؟ جزء برای جریان نیاز و ارضا ؟ خوب جریان نیاز و ارضا را دین باید هدایت کند . در واقع ما در طول تاریخمان تابع دین حداکثری نبودیم . به دین خدا، قید می زدیم ! دستگاه موازی درست می کردیم .

    از نظر معرفت شناسی اگر در ارا ده انسان ، اخلاص نبود .، یک جور دیگر می فهمد ، حس او طور دیگری درک می کند ، یک جور دیگری عالم سازی می کند . این نکته معرفت شناسانه است که اراده در حوزه حس و عقل نظری و شهود هم حضور دارد و کیف شهود و سنجش و احساس بشر را متاثر می کند . دومین اینکه اطلاق ولایت خدای متعالی ، قید نیم پذیرد . اراده انسان با ید تحت ولایت خدا عمل کند. مناسک عملکرد به این ولایت از طریق دین تبیین می شود . چرا شما دین را به کنج می برید و پرستش خدا را به منزوی می کنید ؟ آنجا که خدا را نپرستیم ، چه کسی را بپرستیم ؟

    من یک مثال عملی بزنم : شما روی این مثال عملی دیدگاه خود را توضیح بدهید: مثلاً رسول الله (ص) در ماجرای خندق از سلمان فارس نظر می خواهد این یک کار بشری است که مبتنی بر وحی هم نیست . یا مثال در کارهای آزمایشگاهی ... انعکاس شرطی پاولوف را چطور تحلیل می کنید؟ 

    من با این شیوه استناد بشدت مخالفم . این که می گوییم بین فقه و سایر علوم فرق است، یعنی همین . در فقه وقتی می خواهند یک حکم فرعی را به خدا نسبت بدهند که مثلاً اذان مستحب است یا واجب ، ببینید چقدر تفقه کرده اند ده ها روایت را سند یا بی می کنند . دلالتها و تعارض ها را حل می کنند تا یک فتوا بدهند . چطور شد . شما می خواهید یک تمدن به این وسعت را امضا ء می کنید ، به یک روایت استناد می کنید که نبی اکرم(ص) به سلمان چه گفتند. اصلاً این شیوه تفقه ، غلط است علم را بر اساس فلسفه یونان تعریف می کنید بعد هم می آییم روایت اطلبو العلم و لوبالصین مطرح میکنیم. در حالی که همین روایت می گوید که علم هم از خانه ما اهل بیت علیه ااسلام بیرون می آید غیر از این ، علم نیست و همه اش جهالت است. نگاه جامع نکردن و تفقه نکردن آنجا که به سراغ دین می رویم ، مضرر است . 

    نکته قابل توجیح دیگر ، این است که فرمودید اندیشه شما چه تاثیری در نظریه پاولوف می گذارد ؟ من این مطلب را در دو قسمت جواب می دهم . بخش اول : این حرف مثل این است که یک نفر نظریه جاذبه عمومی را بدهد و بگوید همه چیز تحت تاثیر جاذبه عمومی است .بعد شما بگویید خب حالا معادله سقوط این استکان چیست؟ می گویید من که نگفتم معادله سقوط این استکان را هم می دانم. من دارم نسبیت را مطرح می کنم و این نسبیت روی معادله حرکت تاثیر می گذارد . بعد باید مراحلی طی شود تا معادله شکستن ـــــــ آن بدست بیاید که متغییر های دخیل در آن و ربط آنها را مشخص کند بنابراین به من نگویید مثلاً انعکاس شرط پاولوف را چطور تحلیل می کنی ؟ البته من نمی گویم ما تحلیل نمی کنیم ولی در هر سطحی که ادعا می شود با ید متناسب با همان سطح ، استدلال بخواهید 

    رسیدن به یک معادله اسلامی باید چه مراحلی را طی کند ؟ باید « فلسفه شدن » تولید شود و منطق سازی شود بعد بر اساس منطق سازی بتوانید علم دینی تولید کند.

    اما فرمودید که حضرت از تجارب سلمان استفاده کردند: این مورد قابل جواب است . ما هم در آن شرایط بودیم ، استفاده می کردیم. من هم با این که مدعی تمدن اسلامی هستم می گویم الان در مرحله گذار از تجارب غرب استفاده کنید .پیغمبر هم در مرحله گذار بود و داشت جامعه به سمت مدل مطلوب می برد لذا به عقیده این اصلاً به مفهوم اصطلاحی ، در شرع « امضاء» نداریم ، اما انحلال داریم . شرع، آنچه مربوط به وحی نیست را در درون خود منحل می کند. این غیر از امضاء است . بله، ممکن است چیزهایی را از آموزههای انبیای گذشته امضاء کند اما آن چیزهایی که بشر در مسیر زندگی جدای از ادیان تعریف کرده و مناسباتی را چیده،‌: این مناسبات امضاء کردنی نیست، منحل کردنی است . شما در دو سیستم دقیق هیچ کدام از اجزا را نمی توانید به جای دیگر بکار ببرید ، مگر دقتش کم بشود . در مرحله بهینه و لو دو سیستم مشابه هیچ جزء ی قابل استفاده برابر در سیستم دیگر نیست مگر اینکه تغییر بدهید و منحل کنید 

    من نمی دانم صحبتهای شما چقدر کاربردی خواهد شد.

    خب این قابل بحث است که مراحل مورد نیاز را توضیح دهیم و بعد بگوییم که در هر یک از این مراحل چه کاری باید انجام شود .پس اولین ادعای ما دین حداکثری است. اگر می خواهید خدا را بپرستید، باید مناسکش راتبیین کنید . یعنی سکولاریزم ، نفی قدسیت و زمینی کردن برابر است با الحادی کردن حیات بشر . کسانی می گویند سکولاریزم به معنی ضدیت با دین نیست ، چو ن اصلا دین داری را در این عرصه ها لازم نمی دانند . همین ‹‹ لازم نمی دانند ›› یعنی پرستش نفس و لو اسمش را بگذارید حق طبیعی انسان . 

    غربی ها نسبیت مادی را تبدیل به معادله کرده اند وبرایش فلسفه فیزیک و فلسفه ریاضی نوشته اند .عوامل را کمی کرده ومعادله ساخته اند . ما چون ان عوامل راکمی نکرده ایم وبه صورت یک رشته عوامل نظری محض در نظر گرفته ایم ،گوییم این توصیف ماست که در کنار همان تعریف قرار می دهیم 

    با طی چه مراحلی این نظریات در فضای عینی اجتماع ، کاربردی می شود ؟ اول باید ‹‹ فلسفه شدن اسلامی›› تولید شود بعد متدلوژی ها تولید شود . بعد از تولید منطق ها ، تولید علوم دینی ممکن است . قدری این ‹‹ فلسفه شدن ›› را توضیح بدهید 

    من فقط موضوعش را عرض بکنم : موضوع ‹‹ فلسفه شدن ›› سرپرستی نظام جامعه است ، فلسفه ولادت اجتماعی یا به تعبیر دیگر ، فلسفه مهندسی توسعه اجتماعی است . جامعه ، سازماندهی ومهندسی می شود که در این سازماندهی، فلسفه ای وجود دارد و این فلسفه . نحوه سازماندهی ، ارکان یک موضوع ، نسبت این ارکان به هم تناسبات کمی وتناسبات کیفی شان را تعریف می کند و بر اساس ان ، مهندسی اجتماعی است و می خواهد این تغییرات اجتماعی را تحت یک سازماندهی قرار دهد که نتیجه این سازماندهی ، توسعه کلمه توحید و اخلاق حمیده باشد .

    به تغییر دیگر ، شما در سازماندهی اجتماعی ، دو جور می توانید عمل کنید : روابط سازمانی و مناسک رفتار سازمانی و قواعد رفتار مناصب سازمانی را تعیین کنید و بگویید هر منصب چه عملیاتی را در چه حوزه ای و با چه اختیاراتی باید انجام دهد . در این مناسک رفتار سازمانی و سازمانی که تولید می شود ، عدل و ظلم متصور است . عدل وظلم فقط مختص به روابط فردی نیست ، یعنی این طور نیست که اگر من یک معامله خرد کنم ، امکان عدل وظلم در ان باشد اما اگر نظام اقتصادی کشور ، الگوی تولید و توزیع و مصرف کشور تغییر کند ، امکان راه پیدا کردن عدل و ظلم در ان نباشد اگر نظام پولی کشور ، ربوی بود و نشر اسکناس بر مبنای ریا بود و محاسبه سود و زمان نسبت به پول وجود داشت ، اشکال ندارد؟ پس عدل و ظلم در اینجا هم وجود دارد. نکته دوم اینکه روابط سازمانی ، بستر پرورش اخلاق وانگیزه اند . گاهی روابط سازمانی ، حرص و حسد تولید می کند . حرص وحسدی که تولید می شود ، مستند به نوع رابطه هاست . گاهی برعکس ، روابط سازمانی ایثار ومحبط تولید می کند . لذا حرص و حسد ، می شود ، وصف سازمان نه وصف افراد . سازمان ، سازمان حرص و حسد می شود مثلا در نظام سرمایه داری ، شکاف طبقاتی را انگیزه فعالیت اجتماعی می گویند . حقوق سی برابر اختلاف را امضا می کند تا انگیزه حرکت پیدا شود . این هم از یک طرف ، روحیه استکبار ایجاد می کند و هم روحیه حسد خود این رابطه سازمانی ، ایجاد حسد می کند مثلا در ارتشی که در جات درست می کنید و عامل فرمان پذیری و جاری شدن فرمان را هم انگیزه های مادی تعریف می کنید . و می گویید باید به فرمانده جلال وجمال مادی بدهیم مثلا اتاقش چنین باشد ، رفت و امدش چنین باشد ، به او حق تحقیر می دهید . برای اینکه تبعیتش واقع بشود . در افراد زیر دست با ایجاد محدودیت در حقوق سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ، ایجاد تبعیت می کنید . خوب پیداست که در این جریان ، استکبار و حسد اتفاق می افتد . فرق است با سازماندهی در دوره جنگ هشت ساله . مثلا در جنگ فتح المبین – که فرمانده ساده ترین لباس را می پوشید ، کمترین امکانات را استفاده می کرد ، بیشترین تلاش را می کرد ، کمترین شان را هم برای خودش قائل بود ونیمه شب ، کفش بجه ها ش را واکس می زد . خب پیداست رابطه سرباز با این فرمانده ، رابطه تحقیر و تجلیل مادی نیست بلکه احساس می کند او شکوه معنوی بسیاری دارد و نفسش تعدیل شده تر است . اینجا رابطه ایثار و محبت است . این باید تبدیل به سازمان بشود . با توسعه اخلاقی فرق می کند . سازماندهی وروابط ومناسبات باید به گونه ای باشد که اخلاق حمیده ، پرورش پیدا کند . اگر انگیزه تقوا می خواهد تبدیل به حرکت شود ، عشق به خدا مناسبات دیگری می خواهد . این مناسبات اگر تولید شود ، جریان خب واقع می شود و اخلاق حمیده در همه جا جریان می یابد . اگر حرص به دنیا بخواهد تبدیل به چرخش شود .این هم مناسبات خاص خودش را می خواهد در ابن مناسبات هم حرص می چرخد و هم اشتداد حرص می اورد . در ان مناسبات هم حب جاری می شود و هم تکامل حب می اورد . فلسفه ای که بتواند به شما بگوید در این ‹‹ شدن ›› و تغییر ، چگو نه نسبتها را بر قرار کن که به عدل برسی ، چه عواملی را با چه نسبتهایی کنار هم قرار بده همان ‹‹ فلسفه شدن ›› اسلامی است فلسفه ای که تعلیل و تحلیل می کند اما این تعلیل و تحلیل . صرفا ناظربه چرایی عالم نیست که ایا این عالم را خدا افریده یا نه ؟ عالم مخلوق است یا مستقل ؟ اگر مخلوق است ، کجای عوامل هستی است ؟ چیستی وچرایی را نمی خواهیم تحلیل بکنیم.

    ورود از این مباحث علمی محض به فضای عینی جامعه ، مد نظر ماست. 

    ما ابتدا باید راه رسیدن به فضای عینی را توضیح بدهیم که چگونه می شود این خلا را پر کرد که نه به عمل زدگی مبتلا بشویم ونه به ذهنیت گرایی . اینها دو آفت مقابل هم هستند ذهنیت گرایی یعنی اینکه من بدون در نظر گرفتن اتفاقات جامعه . بنشینم و برای خودم خیال بافی کنم . عمل زدگی هم یعنی مسایل را به صورت روزمرگی نگاه کردن و دنبال مدیریت بر حوادث و رهبری پدیده ها و تکامل اجتماعی نبودن . اگر بخواهید به عینیت ناظر باشید . اما تکامل عینیت را مد نظر قرار بدهید و بر زمان مسلط شوید و مقیاس های جدید تغییرات اجتماعی را بدست بیاورید که بر اساس ان موضوعات جدید و تکنیک جدید بسازید ، خیلی با روزمرگی فرق می کند . ما بین دو آفتیم که هر دو خطر ناکند .

    فلسفه شدن ، مبنای تولید سه منطق می شود منطق استنباط ، تولید معادله منطق مدل سازی . بر پایه این سه روش پژوهش در معارف دینی که کار حوزه است . دانشگاهها که تولید معادله می کنیم و در دستگاههای اجرایی که برنامه ریزی می کنند تبیین می شود . پژوهش ها با این سه منطق هماهنگ می شود . پس این فلسفه یک روش عام و نسبیت عامل تعریف می کند نسبیت عام به شما سه منطق می دهد که پژوهشهای شما را در سه حوزه هما هنگ می کند لذا در تفقه جامعه دینی ، به حکمت حکومتی فقه حکومتی و ارفان حکومتی می رسید در دانشگاهها به نظام معادلات ودر اجرا هم به نظام اجرا و این اجمالی از فلسفه شدن و محصولاتش بود

    برای انتقال این مباحث به جامعه فقط به یک مکانیسم نظری وراهکاری فردی احتیاج نداریم . این بستر سازی سیاسی و تبلیغی می خواهد برای این حوزه ها چه فکری کرده اید ؟ 

    بیش از اینها را هم می خواهد . یعنی عوامل متعددی باید موقوم و هم عمل کنند ولی هیچ کدام جای دیگری را نمی گیرد . اگر این دستگاه نظری را تولید نکنید . همه عوامل هم که مهیا باشد ،کارتان لنگ است . گرچه این دستگاه نظری هم بدون فرهنگ سازی در جامعه و رساندن ان به نقطه ای که به این جریان احساس اضطرار و از ان حمایت کند ، نتیجه نمی دهد یعنی عوامل درون زا وبرون زا وجود دارد که فقط در عرصه فرهنگ هم نیستند یعنی فرهنگ وسیلست واقتصاد ، سه بعد یک جامعه اند اینها باید متقوم به هم جلو بروند در خود فرهنگ هم این تقسیمات درونی وجود دارد . فرهنگ سیاست ، فرهنگ و فرهنگ اقتصاد . با این همه ، عوامل متعددی موجب موفقیت شما در ایجاد یک انقلاب فر هنگی می شوند که یکی از ابعاد انها ‹‹‌ فلسفه شدن ›› است 

    امروزه مراجع نظریه پردازی برای انتقال نظریاتشان به جامعه با چالشهایی مواجه هستند جریان متحجر برای مقابله با یک جریان فکری هیچ وقت از ابزار مناظره و مبا حثه استفاده کند ؛ جو سازی نمی کند فریاد ‹‹ وااسلاما ›› می دهد شما دیگر نمی توانید یک گوشه بنشینید و کار فکری بکنید باید بخش تبلیغی ‌و رسانه ای داشته باشد .

    به نظر من مقابل فرهنگی که مدعی تمدن اسلامی است دو جریان وجود دارد که هیچ کدام هم کم خطر تر از دیگری نیست . یکی جریان انفعال است که مقابل انها را دست کم می گیرید یعنی اگر وارد فضایی شوید که احساس کنند دارید تعریف عالم را عوض می کنید و تعریف خودتان را از دین حداکثر به معادله کاربردی تبدیل می کنید روشن فکری بیمار ، تحمل نمی کند انها به شدت دلبسته نوع زندگی کردن غر بی هستند این به میرزا ملکم خان هم اختصاص ندارد . این حرف منفعلان جدید که ‹‹ مدرنیزاسیون ،اصلاح قرایت دین است ›› همان اندیشه است . روحش هم به یک جا بر می گردد : دلدادگی به شیوه زندگی غربی . نوع تعریف انها از حیات و غایات و آرمانهایش ، اشرف به این دلبستگی دارد . انها با شما به شدت مقابله خواهند کرد . نمی گذارند به هدفتان برسید مهمتر از انها اربابا نشان هستند . ان هم نه ارباب سیاسی بلکه ارباب فرهنگی . انها هم خوب می فهمند اگر چنین چیزی پیدا شود ، چه غوغایی در عالم اتفاق می افتد . شما اگر ارمان جدید در مقابل مدرنیته برای بشر تعریف کردید ، با مشکل جدیدی مواجه خواهید شد .

    قبل از فرو پاشی شوروی ،‌ مغالطه ای جدی در دو بال تمدن غربی وجود داشت که هر دو هم ملحد بودند : یکی خودش را پرچم دار عدالت می دانست و با دین مقابله می کرد و دیگری هم روی دولارش می نوشت ‹‹ ما طرفدار خداییم ›› و خودشان را خدا پرست می دانستند یعنی می امدند تجزیه می کردند . یکی می گفت اگر می خواهی طرفدار عدالت باشی ،خدا را بگذار کنارو اگر هم می خواهی طرفدار خدا باشی، عدالت کمونیستی را رها کن و راه سومی هم وجود ندارد اسلام می گوید من بین خداپرستی و عدالت جمع می کنم . عدالتی که تعریف می کند ، عدالت بر مبنای خدا پرستی نیست . بشر هم عدالت را دوست دارد ( صفت فعل خداست ) و هم خدا پرستی را . این مغالطه سهمگین شکسته شد . حالا امریکا می خواست بگوید یک راه بیشتر وجود ندارد . شما می خواهید بگویید راه دومی هم هست . بشر هم می تواند معنویت داشته باشد وهم تمدن . البته ان تمدن معنوی ، دیگر این تمدن نیست که کوره حرص به دنیا را دائما داغ کند . هم میتواند پیرو ولایت باشد وهم بندگی خدا را بکند . اگر شعار هایی که دادی ، طرفدار پیدا کرده دارد و دارد به یک اردوگاه عظیم تبدیل می شود ، در صورتی که ساز وکار عملیاتی پیدا نکند ،‌احتمال اینکه در عمل شکست بخورد ،وجود دارد. اگر روزی توانستیم ان تعاریف فرهنگی را به معادله تبدیل کنیم ، مثلا اگر می گوییم ‹‹ عدالت اقتصادی ›› معادله اش را هم ارائه کنیم ، مطمئن باشید که این بر هم زدن موازنه جهانی ، مکمل انقلاب سیاسی ماست.کارامدی انقلاب سیاسی در مقیاس دیگری توصعه می دهد . اولین مخالفش انها هستند .با انکه به ازاد اندیشی و علم اعتقاد دارند و حتی مدرنیته های جدید را مطرح می کنند ، حتی با این مقابله خواهند کرد .

    در قدم دوم کسانی هستند که یک سلسله مفاهیمی را تولید کرده اند و با تکیه بر انها می خواهند خدا پرستی کنند . خداپرستی را به ان مفاهیم قید می زنند . من این تحجر را در دایره فقه نمی بینم :‌در دایره فرهنگ هاست فقط هم در دایره مخالفان با فلسفه نیست . می تواند در خود عرفان و فلسفه هم اندیشه متحجرانه وجود داشته باشد . تحجر در پایه ها وفرهنگ حاکم بر اینها وجود داشته باشد . فرهنگ که چیز جدیدی را نمی پذیرد ، عالم را با فهم خودش خط کشی می کند و حاظر نیست در استناد فهم به وحی هم دقت کند . یکی از مهمترین ان فرهنگها تقسیم حوزه ها به عقل وحس و وحی است. این اندیشه ای متحجرانه است که از یونان شروع شده ، چند هزار سال هم از عمرش می کذرد و دائما هم خطوط موازی در مقابل انبیا درست کرده است . البته روی همین اندیشه ای هم که من می گویم باید بحث شود و به چالش کشیده شود . ما ادعا نداریم این که می گوییم وحی است ! روی حجیت این اندیشه هم باید بحث کنند .

    خلاصه ما این دو مانع را بر سر راه تفقه تکاملی در دین داریم. اولی( یعنی انفعال ) در برخورد با عینیت می خواهد اقتضائات عینی را بر معرفت دینی حاکم کند . البته برای این کار در غرب هم تئوری سازی شده نظریات مختلف هر منو تیکی همین کار را می کنند . نظریه قبض و بسط بخشی از اندیشه های هر منو تیکی است . در واقع تکامل تکنولوژی ، مبدا پیدایش تکامل ارضاء و نیاز می شود و تکامل ارضاء و نیاز اجتماعی بر معرفت دینی حاکم می شود یعنی دین توجیه گر توسعه مادی می شود و مشروعیت ان را تمام می کند . اینها معنی اجتهاد و متقضیات زمان را چنین می دانند که دین ‹‹ توجیهگر ›› تحول شود نه ‹‹ حاکم ›› بر تحول . 

    در مقابل اندیشه های تحجر گرایانه، تـعبد به دین را برابر با ساختار گرایی می دانند ، نمی توانند بین تعبد و تکامل گرایانه بر مبنای تعبد به دین می خواهد تکامل اجتماعی را مهندسی کند ، به طوری که رهبری زمان و مکان وحادثه ها را بدست دین بدهد . نه اینکه دین ، توجیه گر تمدن مادی شود یا دین با ساختار گرایی یا حفظ ثباط ساختار ها ختم شود . ان چیزی که می تواند تکامل گرایی را بر پایه تعبد تمام کند، به مراحلی از سیر نیاز دارد که یک گامش تولید ‹‹ فلسفه شدن ›› است لذا ما برای مواجه با این دو جریان هم به یک سازماندهی جدید نیاز داریم که برا یتحقق ان تو لید فکر ، کفایت نمی کند . روشهای برخورد انها ، شیوه موضع گیری در برابرشان وسازماندهی اجتماعی باید شناسایی شود تا بتوانیم به تولید نر م افزارهای تمدن اسلامی برسیم .

    اگر می خواهیم یک نرم افزار اسلامی رابا این وسعتی که شما فرمودید ارئه کنیم ،‌کی می خواهیم وارد صحنه عمل شویم : وقتی فرصت دارد از دست می رود ؟

    اول عرض کنم که من چندان معتقد نیستم که فرصت از دست رفته است . این که می گویید جامعه ما دارد به سمت نرم افزار های غربی می رود . روشن است و هم قابل پیش بینی هم بود . به دلیل اینکه در ابتدای انقلاب می خواستیم این نرم افزار را دستکاری کنیم که به بهران بر خوردیم . حالا می گو ییم بیاییم بدون دستکاری ان را پیاده کنیم . ان وقت که دستکاری می کردیم . احساس می کردیم با دین هم خوانی ندارد . وقتی ان دستکاری نتیجه نداد ، دو اندیشه پیدا شده : یک اندیشه می گوید تمامیت باید تمامیت علم سکولار را قبول کنیم و دست از ارزشها برداریم . یک اندیشه هم می گوید باید یک علم جدید برای خودمان تولید کنیم . دقیقا همین جاست نیاز به جنبش نرم افزاری ،اجتماعی می شود . از سال 59 اندیشمندانی نیاز نرم افزاری را احساس می کردند ولی چرا جامعه 20 سال دیر متوجه شد ؟ چون حتی بسیاری از هوشمندان جامعه ما در سال59 به این نکته عنایت نکردند و سرمایه کذاری هم نکردند چرا حالا این نکته را دریافتیم ؟ چون به سر دو راهی رسیده ایم . من منفعلان می گویند همان نظام خوب است نکته می گوییم دین را چه کنیم ؟ می گو یند اصلا دین را قید بزنیم . کی گفته دین را باید در این امور دخالت کند ؟ اما انها که به دنبال تمدن اسلامی هستند به این نتیجه رسیده اند که باید به دنبال نرم افزاری برویم . پس ما داریم به طرف نرم افزاری اسلامی حرکت می کنیم ، این مسیر طبیعی جامعه است . جامعه است .جامعه چطور به نیاز نرم افزاری میرسد چطور این اندیشه اجتماعی می شود ؟ بهمین کیفیت یعنی ابتدا احساس کنید با نرم افزار های تولیدی دیگران به مقصود خودتان می رسید و بعد سعی کنید در انها دست ببرید و بعد بفهمید که قابل دست بردن هم نیست ایده ها وفرهنگ خود را با خودش دارد . ان وقت به این نتیجه می رسید که باید کار دیگری انجام دهید پس ما خیلی دور نشدهایم . دوم اینکه انقلاب اسلامی در این مدت ، ترکهای جدی در نرم افزار مادی غرب ایجاد کرده یعنی واقعا الان غرب مجبور شده به شدت عقب نشینی کند و روی فرهنگ خودش پا بگذارد . بعضی ممکن است این را احساس نکنند ولی واقعا غرب مجبور شده از دموکراسی دست بردارد . لشکر کشی نظامی عریان که دیگر با اندیشه های دموکراتیک نمی سازد .

    بنابر این شما از این ناحیه نگران نباشید . مهم این است که ما باید تلاش خودمان را جدی بگیریم و زمان را از دست ندهیم . اول چیزی که باید روی ان بحث شود ، خود مفهوم ‹‹ نرم افزار ›› است . باید اندیشه ها را در این ضمینه به هم نزدیک کنیم . در خواص جامعه فهم هماهنگ و واحدی درباره این موضوع به وجود بیاوریم . تلاش کنیم تا انها که هنوز ضرورت این موضوع را درک نکرده اند به این نتیجه برسند .

    انهایی که به این نکته رسیده اند اما اندیشه هایشان هنوز شانه نشده . شانه شود انها که اندیشه های شانه شده و روشن و مدونی دارند ، اندیشه ها شان به هم نزدیک شود . درتلقی ضرورت انقلاب فرهنگی و جنبش نرم افزاری هماهنگی پیدا شود . این قدم اول فرهنگ سازی است .بعد باید اخلاقش تولید شود که این شیوه اخلاق فرهنگی خاص و تقوای فرهنگی خاصی می خواهد . کدام اخلاق می تواند مبنای یک جنبش نرم افزاری قرار بکیرد ؟ اخلاقی که نه تحجر داشته باشد نه انفعال . اخلاقی که هم کارامد دینی بخواهد و هم حجیت را مبنا قرار دهد . کارامدی به هر قیمت نباشد . اخلاقی که تحمل اندیشه مخالف را داشته باشد . مجموعه عواملی می خواهد که بسیاری از انها در بیانیه حضرت ایت ا... خامنه ای امده بود و ناظر به همین فضا سازی اجتماعی بود که ضمینه یک تحقیق رافراهم می کند.

    ماهنامه سوره.شماره چهارم .شهریور 82

    آثار و فواید وجودی امام عصر(عج) در زمان غیبت

    بسم الله الرحمن الرحیم
    اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعه و فی کل ساعه ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه إرضک طوعا و تمتعه فیها طویلا.(2)

    پیش درآمد
    بنده فقط به خاطر اطاعت از امر دوستان و اظهار جهل و عجز خودم در زمینه ی معرفت این وجود با عظمت در این جلسه شرکت کردم و توان این که سر مجهولی را برای آقایان کشف کرده و مسئله ای را حل کنم, در خود نمی بینم.
    آثار و برکات وجود آن حضرت در زمان غیبت بر همه روشن است. اگر بخواهیم به طور مفصل در این زمینه بحث کنیم, باید به داستان ها و کتاب هایی که در این زمینه نقل و نوشته شده است مراجعه کنیم. بعضی را هم خودمان تجربه کرده ایم. این مسئله در یک جلسه قابل بحث نیست. ما آنگاه می توانیم به این پرسش پاسخ عمیق تری بدهیم که اول بدانیم وقتی امام حضور دارند چه برکاتی از ایشان به ما می رسد و در عصر غیبت کدام یک از این برکات حذف می شود. متإسفانه معرفت ما و کسانی که مثل بنده هستند, در مورد امام و مقام امامت بسیار ضعیف است. ما و همه ی خلایق مرهون عنایت آقا هستیم; ((و بیمنه رزق الوری;(3) و به برکتش به خلق روزی می رسد.)) ویژگی ما طلبه ها این است که استفاده ی ما از برکت آن حضرت بیش از دیگران است; در عین حال در این زمینه کوتاهی می کنیم.
    در معرفت امام و به خصوص امام زمان(عج) هر شیعه در هر درجه و مرتبه ای از ایمان که باشد, باید بداند و معتقد باشد که بعد از پیغمبر اکرم(ص) دوازده امام معصوم(علیهم السلام) داریم; که یکی از آنها غایب و زنده است و روزی ظهور خواهد کرد. اصل وجود آن حضرت و غیبت و ظهورش را بسیاری از برادران اهل تسنن نیز قبول دارند و حتی کسانی از اهل سنت نیز مدعی زیارت آن حضرت شده اند. اصل اعتقاد به وجود و عشق و محبت به آن حضرت, اختصاص به شیعه ندارد و چیزی که ما را متمایز از دیگران می کند, اعتقاد به امامت ایشان است و این که حیات دارند و روزی ظهور کرده, وظایف امامت شان را انجام داده و جهان را پر از عدل و داد خواهند کرد. به هر حال این اعتقاد شرط تشیع است; در غیر این صورت شیعه ی اثنا عشری نخواهیم بود. در زمان غیبت نیز استفاده هایی از وجود حضرت می شود.
    بعید است که در بین شیعیان کسی باشد که اصل این مطلب را انکار کند. هم در امور تکوینی از آن حضرت استفاده می شود و هم در توسلات.

    برکات توسل
    برکات بسیاری در توسل به آن حضرت نازل می شود. در این زمینه, داستان های زیادی در کتاب ها نقل شده و در نجم الثاقب میرزای نوری; از این داستان ها بسیار است. وجود آن حضرت در زمان غیبت, مانند خورشید در پشت ابر است.(4) ما ایشان را نمی بینیم ولی او نور افشانی کرده و برکاتش را نازل می کند. هم جهان را روشن می کند و هم حرارت به عالم می دهد. زمینه ی حیات را فراهم می کند و هر کس هر معرفتی نسبت به امام داشته باشد, می داند که فقط پرده و ابری واسطه شده است و دیگر هیچ.

    شناخت امام
    مشکل این است که وقتی امام هم حاضر باشد, ما درست نمی فهمیم که امام یعنی چه و دارای چه مقام, برکات و نقشی در تکوین و تشریع می باشد; اگر بخواهیم پاسخ این پرسش را بفهمیم, بهتر است که به این پرسش برگردیم که اصلا وجود معصوم(ع) در زمان حضور چه برکاتی دارد و در زمان غیبت کدام یک از برکات حذف شده است؟ باید اعتراف کنیم که متإسفانه کسانی که امام شناسی آنها در حد بنده است, در این زمینه خیلی کوتاهی کرده اند. البته این تنها مربوط به شناخت امام نیست بلکه; نبست به سایر معارف نیز همین گونه است. ما وقتی هم به کسب علوم و معارف اسلامی همت می کنیم, بیش تر مربوط به ظواهر و احکام عملیه است که بتوان رساله ی علمیه نوشت و در مقام استفتا پاسخ داد. اما تعمق بیش تر در معارف, متإسفانه مانند علما و بزرگان گذشته صورت نمی گیرد. اما در این زمان, باید بگوییم که خیلی قصور داریم (اگر نگوییم تقصیر). حال بگذریم از امواج شبهات, ضلالت ها و التقاطها و غیره که در این زمان بیش از هر زمانی پیدا شده و زمینه ی متزلزل کردن عقاید و ایمان نسل آینده را فراهم کرده است و به دنبال آن ما نیز برای حفظ معارف, اصالت ها و ارزش های ناب اسلامی برای نسل آینده وظیفه ی بسیار سنگینی داریم. تعمیق معارف; از خداشناسی گرفته تا امامت و معاد و سایر مباحث بسیار ضعیف است. آیا واقعا معرفت ما نسبت به خدای متعال بیش تر از بعضی مردم عوام است که هیچ درس نخوانده و با قرآن و اهل بیت(علیهم السلام) آشنا نبوده و در معارف کار نکرده اند؟ به غیر از یک سری مفاهیمی که غالبا مفاهیم سلبی است, چه اندازه در مورد معرفت خدا پیش رفته ایم؟ دل ها چه قدر با خدا آشنا شده؟ چه اندازه این اعتقاد در رفتارما اثر گذاشته و می گذارد؟ این اعتقاد که می گوییم خدا همه جا هست, واقعا این اعتقاد در رفتار ما چه قدر اثر دارد؟ آیا مانع از این می شود که در خلوت و جلوت گناه نکنیم؟ آیا آن اندازه که حضور یک طفل نابالغ در زندگی ما می تواند اثر داشته باشد, این اعتقاد به حضور خدا در ما اثر دارد؟ آیا به این مفاهیمی که در دعاها و مناجات ها آمده, توجه داریم و با آن آشنا هستیم؟ این مناجات شعبانیه که به فرموده ی امام;, عارفان انتظار رسیدن ماه شعبان را داشته اند تا عاشقانه این مناجات را بخوانند, البته اگر موفق شویم بخوانیم, واقعا آیا با مضامین آن آشنا هستیم و در روح ما اثر می گذارد؟ آیا می فهمیم ((...الهی هب لی کمال الانقطاع الیک ... .))(5) یعنی چه؟ ((... الهمنی ولها بذکرک الی ذکرک ... .))(6) یعنی چه؟ اسرار و پشت پرده بماند, همین چیزهایی که در دست عوام است و خیلی ها بیش تر از ما می خوانند, ما چه قدر به این ها معتقدیم و درک می کنیم؟ چه قدر بیش تر از دیگران به حقایق این ها رسیده ایم؟ قیاس به نفس می کنم; کسانی که مانند من هستند خیلی ضعیف اند. خوشا به حال کسانی که جلوترند از این حرف ها و اوهام که امروزه نبوت را یک تجربه ی دینی و شخصی می دانند, بگذریم اما کسانی که واقعا معتقدند یک جبرییلی هست و وحیی نازل می کند, خدایی هست که دستور می دهد و به قلب پیغمبر چیزی القا می شود, به همین چیزهایی که عوام معتقدند ما هم معتقدیم, چه اندازه بیش تر از آن ها به این حقایق معتقد هستیم؟ در مورد وجود امام(عج), ما مضامینی در همین کتاب مفاتیح الجنان درباره ی امامان داریم که اگر کمی دقت کنیم, آن وقت می فهمیم که چه قدر دور هستیم. ((... من إراد الله بدإ بکم و من وحده قبل عنکم و من قصده توجه بکم ....))(7) یعنی چه؟ ((... بکم فتح الله و بکم یختم ....))(8) مفهوم این فرازها چیست؟ ((... بکم یمسک السمإ ان تقع علی الارض الا باذنه و بکم ینفس الهم و یکشف الضر ....))(9) به چه معناست؟!
    شاید همه ی ما ده ها و صدها بار این فراز را خوانده باشیم; اما چه قدر فکر کرده ایم که باطن این معانی چیست؟ و اگر من و شما برای فهم این ها دقت نکنیم, پس چه کسانی باید بفهمند؟!
    ((...بکم ینزل الغیث وبکم یمسک السمإ ... .))(10) ((... وبیمنه رزق الوری... .))(11) ((... خلقکم الله إنوارا فجعلکم بعرشه محدقین حتی من علینا بکم ... . ))(12)
    این فراز یعنی چه؟ این پیغمبر و امامانی که ما می شناسیم, در یک تاریخ معینی متولد شده اند و از عرش هم که نیامده بودند و بعد از دنیا رفته اند و امام دوازدهم به عقیده ی ما حیات دارند و بقیه شهید شده اند, پس این جملات و فرازها به چه معناست؟
    ((... فجعلکم فی بیوت إذن الله إن ترفع و یذکر فیه اسمه ... .))(13) من نمی دانم معنای این جملات چیست و چه مفاهیمی در آن نهفته است اما می خواهم به جهل خودم اعتراف کنم و چیزی هم برای شما ندارم که این جا حل کنم و ان شإ الله که شما پاسخ این سوال ها را می دانید. ولی می دانم که چیزی بیش از آن چه ما می فهمیم وجود دارد. به طور قطع جنینی که در شکم مادر تسبیح خدا می گوید, با جنین هایی که من و شما می شناسیم تفاوت دارد. این که وقتی طفلی از مادر متولد می شود, به حالت سجده به روی زمین می افتد; این با دیگران فرق می کند. در روایات داریم که بعضی ائمه(علیهم السلام) یا حضرت زهرا(س) در شکم مادر هم با مادرشان سخن می گفتند و او را دلداری می دادند. در تفسیر این آیه ی شریفه که خداوند به ملایکه فرمود:
    (... إ نبـونی بإسمآء هـولا ء ...).(14)
    در روایات هست که ((هولإ)) اشاره است به انوار اهل بیت(علیهم السلام) که در آن عالم بودند. افتخار حضرت آدم بر ملایکه این بود که اسمإ آن ها را یاد گرفت. خداوند در این باره می فرماید:
    (و علم ءادم الا سمآء کلها ...).(15)
    و الا خود آن ها که اسمإ الاسمإ هستند.(16) آن ها قبل از خلقت آدم خلق شده بودند. رسول گرامی اسلام(ص) در این زمینه فرمودند:
    ... کنت نبیا و آدم بین المإ و الطین ... ;(17)
    ... زمانی که آدم(ع) هنوز آب و گل بود, من پیامبر بودم ... .
    این ها یعنی چه؟ یک وجود نورانی برای اهل بیت(علیهم السلام) اثبات شده و انسانها تشویق شده اند که سعی کنند معرفت خودشان را به نورانیت تبدیل کنند. این جا هم می فرماید: ((... خلقکم الله إنوارا ... ;(18) ... خداوند شما را نورهایی خلق کرد ...)).
    حالا این نور یعنی چه؟ آیا منظور نوری است که ما از چراغ و خورشید و ماه می بینیم و یا چیز دیگری است؟ که احتمالا چیز دیگری است چرا که خداوند می فرماید:
    (الله نور السمـو ت والا رض ...);(19)
    این نور حسی نیست. چون خدا که جسم نیست; خودش نور است; یک نوری هم دارد, می شود نور النور.
    به هر حال, حقیقتی وجود دارد به نام نورانیت; چیزی است که این عالم با همه ی انوارش, با این همه کهکشان ها و خورشیدها, در مقابل آن, ظلمت است و اهل بیت(علیهم السلام), وجودی از سنخ آن نورانیت داشته و دارند که قبل از خلقت آسمان ها و زمین و قبل از خلقت انسان ها در عرش الهی حضور داشته اند.
    مسئله ی دیگر درباره ی وجود انبیا و ائمه ی اطهار(علیهم السلام) این است که معتقدیم که آنان همیشه زنده اند و حیات دارند. ((إعلم إن ... یرون مقامی و یسمعون کلامی و یردون سلامی)),(20) (... إحیآء عند ربهم یرزقون).(21)
    ولی به هر حال, تماس جسمانی نمی توانیم با آن ها بگیریم; هر چند که تماس روحانی می شود گرفت. توسلاتی که به ایشان پیدا می کنیم, تماس با روح آن ها است; روحی که مرتبه اش پایین تر از وجود نورانیت است; چیزی که تعلق به جسم می گیرد; حضورش در جسم با غیبتش در جسم فرق می کند. ما هم با توسل می توانیم با آن تماس گرفته و استفاده کنیم. توسل, نوعی برقراری ارتباط است. البته ما هم روح داریم; روح ما بعد از مرگ هم باقی است اما بودن روح ما با روح آن ها اندکی تفاوت دارد. آن ها (.. . عند ربهم یرزقون)(22) اند و ارواح ما بعد از رفتن از این عالم معلوم نیست در کجا و در چه حالی باشند.
    از این مباحث استفاده می شود که یک مقام نورانیت داریم که فوق تصور ماست. هر چه به مغزمان هم فشار بیاوریم, چیزی نخواهیم فهمید. همین خوب است که بگوییم نور خداست, انواری است که خدا در عرش خودش قبل از خلقت عالم قرار داده است; بلکه تمام هستی پرتوی از نور آن هاست. این گونه روایات را اهل سنت نیز نقل کرده اند که نور پیامبر اکرم(ص) و امیرمومنان(ع) یک نور بود که خدا قبل از خلق آسمان ها و زمین آفرید و این نور واحد بود تا در صلب عبدالمطلب تقسیم شد; یکی در صلب عبدالله قرار گرفت و منشإ پیدایش رسول اکرم(ص) شد و یکی در صلب ابوطالب که منشإ پیدایش امیرالمومنین(ع) شد.(23)
    بهشت را خداوند از نور پیغمبر اکرم(ص) خلق کرد; حتی لوح و قلم را; لوح و قلمی که باز به حسب آن چه در روایات آمده, منشإ پیدایش تمام تقدیرات خداست. قضای الهی به واسطه ی قلم بر لوح ثبت می شود; لوح و قلم نیز از نور اهل بیت(علیهم السلام) آفریده شده است. قرآن وقتی از روح الامین سخن می گوید, که به حسب بعضی تفسیرها (علمه شدید القوی)(24) است. کسی است که رسول کریم, رسول امین و در عرش خدای متعال است. مکان او پیش خداست. این روح الامین, با این عظمت, در روایات آمده که چند مرتبه پیغمبر اکرم(ص) او را به خلقت اصلی اش مشاهده فرمودند. در روایت آمده است:
    ... و روح القدس فی جنان الصاقوره ذاق من حدائقنا الباکوره ... ;(25)
    ... ما مقامات و باغ های پرثمری داریم که روح الامین در آن باغ های کوچک از آن میوه ها نوبر آن میوه ها را چشیده است ... .
    روح الامین با آن عظمتش نوبر درخت های پرثمر خاندان عترت را چشیده است. البته کاری به سند این روایات نداریم. از این گونه روایات در احادیث ما بسیار نقل شده است. ما می خواهیم بگوییم چیزهایی هست فوق آن چیزهایی که ما می فهمیم.
    (الم ذ لک الـکتـب لا ریب فیه هدی للمتقین الذین یومنون بالغیب ...);(26)
    الم (بزرگ است خداوندی که این کتاب عظیم را, از حروف ساده ی الفبا به وجود آورده) آن کتاب با عظمتی است که شک در آن راه ندارد. و مایه ی هدایت پرهیزکاران است (پرهیزکاران) کسانی هستند که به غیب[ آن چه از حس پوشیده و پنهان است] ایمان میآورند ... .
    در بعضی از تفاسیر, از این آیه به وجود مقدس امام زمان(عج) تفسیر شده است. تفاوت اصلی مومن و کافر آن است که ملاک مومن مشهودات و محسوسات نیست.
    اگر ما فقط به محسوسات اکتفا کنیم که اصلا خدا را هم انکار خواهیم کرد. مشکل بنی اسراییل همین بود; می گفتند: (... إرنا الله جهره ...);(27) ...خدا را آشکارا به ما نشان ده... . یا این که می گفتند: (... لن نومن لک حتی نری الله جهره ... );(28) ...ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد ; مگر این که خدا را آشکارا (با چشم خود) ببینیم... .
    ایمان به غیب نداشتند. خیال می کردند انسان تا چیزی را نبیند, نمی تواند ایمان بیاورد. این روحی است که امروز بر فرهنگ جهانی حاکم است; یک نوع گرایش پوزیتویستی(29) که البته دارای مراتبی است. برای این که گرفتار حس گرایی و چنین گرایش هایی نشویم, قدم اول این است که ایمان به غیب داشته باشیم; بدانیم که چیزهایی هست که ما نمی شناسیم و درک نمی کنیم. اگر این گونه نباشد, اصلا وارد مرز ایمان نشده ایم. از مجموع آن چه درباره ی مقامات اهل بیت(علیهم السلام) در آیات و روایات آمده است, به دست میآید که آنها مقامات بلندی دارند که ما نمی فهمیم. اگر هم بفهمیم نمی توانیم صاحب آن مقام شویم.
    مقام امام و وجود امام و نقشی که تکوینا در این عالم دارد, چیزی است که فهم ما در زمینه ی آن بسیار کم است. البته گفتنی است که کسانی خواستند عیسیـ علی نبینا و آله و علیه السلام ـ را بفهمند, گرفتار غلو شدند. کسانی خواستند مقام ائمه(علیهم السلام) را درک کنند, آنان را به مقام الوهیت رساندند.
    روزی پیامبر اکرم(ص) با اشاره به امیرالمومنین(ع), فرمودند: اگر نبود ترس از این که درباره ی علی بگویید آن چه نصارا درباره ی عیسی بن مریمـ علی نبینا و آله و علیه السلام ـ گفتند, از فضایل علی چیزی می گفتم که مردم خاک پایش را برای شفا ببرند.
    ترس از این بود که مردم گمان کنند علی(ع) خداست. ما خدا را درست نشناختیم, خیال می کنیم هر کس دارای چنان قدرتی باشد, خداست.
    به هر حال, بین این حد معرفت عوامانه ی جاهلانه, که مثل بنده داریم, و آن معرفتی که باید به آن برسیم, مراتب بسیار زیادی وجود دارد که هر کسی به اندازه ی همت خودش, اگر از راه خودش درست برود, می تواند آن را درک کند. شما هیچ فکر کرده اید که شیعیان و تقریبا تمام اهل تسنن, مسئله ی توسل به وجود پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت(علیهم السلام) را کم و بیش قبول دارند؟ یکی از دوستان, نقل می کرد که چند روز پیش سمیناری در کردستان داشتیم; علمای اهل تسنن شرکت کرده بودند; در مدح اهل بیت(علیهم السلام) چیزهایی می گفتند که ما در بین شیعیان کم تر می شنویم. چه توسلاتی نسبت به اهل بیت(علیهم السلام), خصوصا وجود مقدس حضرت زهرا(س) و حضرت ابوالفضل(ع) دارند! ((السلام علیک یا إباصالح المهدی إدرکنی))(30) خیلی ها این جمله را گفتند و اثرش را دیدند; در گم راهی های بیابان راه را پیدا کردند; مشرف به مرگ بودند, نجات یافتند. این صدا را چگونه شنیدند و چگونه پاسخ دادند؟ از کجا صاحب صدا را تشخیص می دهند که کجاست و چه می خواهد؟ و ... .
    این ها سوالاتی است که پیغمبر اکرم(ص) فرمودند اگر به آن ها پاسخ دهم, می ترسم که مردم به گونه ای فکر کنند که نصارا درباره ی عیسیـ علی نبینا و آله و علیه السلام ـ گمان می کردند.
    هر روز در نماز به پیامبر خدا(ص) سلام می دهیم; ((السلام علیک إیها النبی ...)) آیا واقعا این فقط یک لفظ است که بر زبان جاری می شود و شنونده ای در کار نیست؟! برای رفع قصور نماز, باید سجده ی سهو به جای آوریم و در حال سجده, به پیغمبر سلام کنیم. آیا در حکمت این کار اندیشیده اید؟ اجمالا باید بدانیم که خیلی چیزها درباره ی این بزرگان هست که باید یاد بگیریم; البته همه آنها را نمی توانیم بیاموزیم ولی فی الجمله اگر در این اشارات و بیانات روایات دقت کنیم, هیچ ابهامی نمی ماند. امروز رسم شده که در همه چیز تشکیک می شود. شنیدم بعضی ها در این که می توان زیارت عاشورا خواند یا نه, شک کرده اند! می گویند سندش معتبر نیست.
    در این گونه افراد, روح تبرا تضعیف شده است. تبلیغاتی که برای تساهل و تسامح شده روح تبرا را از ما گرفته است. به خاطر این که زمینه ی تسلط فرهنگ جهانی را فراهم کنند, در بسیاری از عقاید شیعه تشکیک می کنند; مسجد جمکران, زیارت عاشورا و ... . می گویند: جمکران مسجدی است برای عبادت خدا; حال که مردم این گونه آن جا جمع می شوند, شما هم یادی از امام زمان بکن. گناه که ندارد; قصد ورود نکن, به قصد رجا برو. شیطان وقتی بخواهد انسان را از راهی باز بدارد, در همه چیز در سند یا در دلالت تشکیک می کند.
    وجود امام تنها این نیست که برای بیان احکام, کلامش حجت باشد یا برای مدیریت جامعه, اطاعتش واجب باشد; این یک امر ظاهری و اعتباری است که اولین مرتبه ی ایمان ماست. هر عوام و درس نخوانده ای, هر ضعیف الایمانی, اگر بخواهد شیعه شود, باید این اعتقاد را داشته باشد. آن چه از علما و بزرگان و اهل دقت انتظار می رود, عمق این مسائل است. باید در این ها بیش تر فکر کنیم. ابتدا فکر کرده, باور نموده و سپس به یقین برسیم; بعد هم سعی کنیم به لوازمش ملتزم شویم. ارتباطی که باید برقرار کنیم باید حاصل شود. نورانیتی که باید کسب کنیم, در پرتو این انوار الهی نصیب ما می شود که متإسفانه قدرش را نمی دانیم. مثل ما در استفاده ی از وجود اهل بیت(علیهم السلام) مثل کسی است که از یک اقیانوس به اندازه ی یک استکان مصرف کرده و بقیه ی مراتبش هنوز دست نخورده باقی مانده است. ما غافلیم. ما باید از این معارف استفاده کنیم; چرا که گوشت و پوست و خون ما از مال امام زمان(عج) است.
    پروردگارا, تو را به مقامی قسم می دهیم که نمی فهمیم چیست; به مقامی که اهل بیت(علیهم السلام) در نزد تو دارند و تو می دانی و ما نمی دانیم; تو را به عزیزترین بندگانت قسم می دهیم که دل های آلوده ی ما را لایق بخشی از معارف آن ها قرار بده.
    این آلودگی ها را از باطن ما بزدا تا لیاقت استفاده از آن نورها را به اندازه ی ظرفیت خودمان بیابیم. ما را به وظایفمان نسبت به مولامان آشناتر و در انجامش موفق تر بگردان. سایه ی جانشین شایسته اش بر سر ما مستدام بدار.
    والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

    ظهور حق
    ... و اذا اذن الله لنا فی القول ظهر الحق
    و اضمحل الباطل و انحسر عنکم...;
    ... و هرگاه خداوند به ما اجازه دهد که سخن گوییم, حق ظاهر خواهد شد و باطل از میان خواهد رفت وخفقان از ( سر) شما برطرف خواهد شد... .
    از سخنان امام مهدی(عج)
    بحارالانوار, ج 53, ص 196.


    . اندیشمند, محقق, استاد حوزه و دانشگاه و رییس موسسه ی آموزشی, پژوهشی امام خمینی; قم.
    . مفاتیح الجنان, اعمال شب بیست و سوم ماه رمضان; کفعمی, بلد الامین, ج 1, ص :203 خدایا! برای حجت بن الحسن(عج) که درود تو بر او و اجدادش باد, در این ساعت و در هر ساعت, دوست, نگه دارنده, پیشوا, یار, راهنما و دیدبان باش تا او را در زمین خود با اقتدار و فرمان روایی جایگاه دهید و برای مدت طولانی در آن بهره مند سازید.
    . مفاتیح الجنان, دعای عدیله.
    . محمدی ری شهری, میزان الحکمه, ج 1, ص 348, ح 1220.
    . مفاتیح الجنان, فرازی از مناجات شعبانیه: ...خدایا بریدن از همه چیز و روی آوردن تنها به سوی تو, به من عطا فرما... .
    . پیشین: ... (خدایا) شیفتگی یاد تو را در دلم افکن که مرا به یاد تو سوق می دهد ... .
    . پیشین: فرازی از زیارت جامعه: ... آن کس که خدا را خواست به شما شروع می کند, و آن کس که او را یگانه می داند از شما می پذیرد, و آن کس که می خواهد به سوی خدا رود به وسیله ی شما به او روی میآورد ... .
    . پیشین: ... خدا به وسیله ی شما آغاز نمود و به وسیله ی شما به پایان می رساند ... .
    . پیشین: ... (خدا) به وسیله ی شما آسمان را نگه می دارد تا بر زمین فرود نیاید مگر به فرمان او, و به وسیله ی شما غم و اندوه را می زداید و ناراحتی را برطرف می سازد ... .
    . پیشین: ... به وسیله ی شما باران را نازل می کند و آسمان را نگه می دارد ... .
    . پیشین: فرازی از دعای عدیله: ... به برکت او به خلق روزی می رسد... .
    . پیشین: فرازی از زیارت جامعه: ... خدا شما را به صورت نورهایی آفرید و دور عرش خود قرار داد تا زمانی که به وسیله ی شما بر ما منت گذاشت ... .
    . پیشین: ... شما را در منازلی قرار داد که به بلند کردن آن ها و یاد نام او در آن فرمان داده است ... .
    . سوره ی بقره(2), آیه ی :31 ... اسامی این ها را به من خبر دهید ... .
    . سوره ی بقره(2), آیه ی :31 سپس علم اسمإ[ = علم اسرار آفرینش و نام گذاری موجودات] را همگی به آدم آموخت ... .
    . ر.ک: علامه طباطبایی, المیزان, ذیل آیه ی 31 سوره ی بقره.
    . بحارالانوار, ج 16, ص 402, ح ;1 پیشین, ج 18, ص 278.
    . مفاتیح الجنان, فرازی از زیارت جامعه ی کبیره.
    . سوره ی نور (24), آیه ی :35 خداوند نور آسمان ها و زمین است ... .
    . مفاتیح الجنان, اذن دخول حرم های شریف: می دانم ... که جایگاه مرا می بینند و سخن مرا می شنوند و به سلام من جواب می دهند.
    . سوره ی آل عمران (3), آیه ی :169 ... آنان زنده اند, و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند.
    . پیشین: ... نزد پروردگارشان روزی داده می شوند.
    . به عنوان نمونه: قندوزی, ینابیع الموده, ج 2 ـ 1, ص 304.
    . سوره ی نجم(53), آیه ی :5 آن کس که قدرت عظیمی دارد[ = جبرئیل امین] او را تعلیم داده است.
    . بحارالانوار, ج 75, ص 377, ح 3.
    . سوره ی بقره(2), آیه ی 3 ـ 1.
    . سوره ی نسإ(4), آیه ی 153.
    . سوره ی بقره(2), آیه ی 55.
    . برای دریافت مفهوم این واژه, ر.ک: عبدالحسین خسرو پناه, کلام جدید, ص 322.