تاریخ اسلام

تاریخ اسلام

تاریخ اسلام

تاریخ اسلام

جایگاه علم و دانش در اسلام


اهمیت دانش در اسلام


علم و دانش آموزی از منظر قرآن

اگر گفته شود دین اسلام، دین دانش و آموزش برای زندگی سعادتمندانه دنیوی و اخروی است، سخنی به گزاف گفته نشده است. اهمیت علم ودانش در اسلام بقدری است که اولین کلمه ای که خداوند متعال بر پیامبر اکرم (ص) نازل فرمود: اقرأ (بخوان)! بوده است. در مقاله حاضر نویسنده سعی کرده است به انواع دانش ها و نیز آداب دانش آموزی بپردازد. اینک مطلب را با هم از نظر می گذرانیم

جایگاه و اهمیت علم و دانش

بی گمان ارزش انسان در آموزه های قرآنی به دانش است؛ از این روست که تسخیر فرشتگان و هستی، زمانی برای انسان شدنی شد که خداوند به انسان اسمای خویش را تعلیم داد و انسان به دانش اسمایی آگاه شد. (بقره آیه 31 تا 34) این آگاهی هر چند به شکل آگاهی حضوری و شهودی است که از آن به دانش وجودی نیز تعبیر می شود؛ زیرا در جان و وجود انسان جای می گیرد و بخشی بلکه همه وجود وی را شکل می بخشد که در تعبیر مولوی: ای برادر تو همه اندیشه ای. مابقی جز استخوان و ریشه ای، به خوبی تبیین شده است؛ با این همه دانشی دارای ارزش است که انسان را به مقام خودش بازگرداند و از مقام هبوط به عروج رساند و صعود دوباره ای را از خاک به عرش افلاک برین تا عرش سدره المنتهی آغاز کند.
از این روست که قرآن ارزش و اعتبار آدمی را به دانش اسمایی دانسته است که دانش توانایی و ظرفیت به همه آن چیزهایی است که خداوند را به خداوندی متصف ساخته است. آدمی با دانش اسمایی می تواند به کمال مطلق برسد. تفاوت اسما و صفات در خداوند با انسان در این است که اسما در خداوند عین ذات و ازلی و ابدی است و در انسان عین ذات نیست بلکه به شکلی عارض ذات و عنایت الهی است. با این همه این انسان است که می تواند با دانش خویش به جایی برسد که کسی در هستی بدان دست نیافته است.
سخن را با این پرسش آغاز می کنیم نیازهای علمی انسان که اگر انسان همه اسمای الهی را به جعل تعلیمی دانسته و داراست، چه لزومی دارد تا آن را بیاموزد و به این دانش داشته دست یابد؟ اصولا آیا پذیرفتنی است که انسان چیزی را که خود داراست دوباره بجوید و بخواهد؟
به نظر می رسد که این پرسش به جهت مهمی اشاره داشته است. از این رو سخن گفتن از دانش آموزی به معنای یادگیری هیچ سخنی نادرست است؛ زیرا انسان همان گونه که نمی تواند چیزی را که داراست بجویید و بخواهد هم چنین نمی تواند چیزی که اصلا ندارد را بخواهد و بجوید.
بنابر این در هر خواستنی می بایست به این مساله توجه داشت که امری به شکل مطلق مجهول نخواهد بود بلکه امری معلوم به شکل اجمالی است که می بایست به طور کامل روشن و دانسته شود. از این رو می توان گفت که انسان تنها اموری را می جوید و می خواهد که دانش اجمالی از آن دارد به این معنا که دانشی را که در اوست و به شکل اجمالی و نهان و ظرفیت وجود دارد می جوید و می کوشد تا آن را به فعلیت در آورد و به شکل عینی و واقعی در خود ظهور و بروز دهد.
از این روست که در آیات قرآنی سخن از تذکر و رهایی از غفلت است. انسان با دارایی موجود در نهاد و نهان خویش می بایست آن چه را که از آن غافل شده را به یاد آورد و به فعلیت در آورد. این دانش همان اسمای الهی است؛ زیرا اسمای الهی تنها نام و اسم نیست بلکه هر یک دانشی از دانش ها و علمی از علم ها و توانایی ای از توانایی هاست. انسان با داشتن اسم بصیر به توان درک و دیدن درست می رسد و با اسم سمیع و شنوا به توان و ظرفیت شنوایی دست می یابد. بنابر این هر یک از اسمای خود یک ظرفیت و دانشی است که انسان را قادر و توانا می سازد تا با آن خود را به کمال برساند و به کمال مطلق یعنی خدا دست یابد.
این ظرفیت در همه بشر به تعلیم و جعل الهی قرار داده شده است و انسان به هبوط خویش از آن غافل شده است و می بایست دوباره با تلاش و بهره گیری از آموزه های وحیانی و دستورهای قرآن و کتب آسمانی به فعلیت برساند.
در حقیقت گزاره ها و آموزه های وحیانی الهی چیزی جز راه دست یابی به دانش موجود در نهاد و رهایی آن از غفلت نیست تا دوباره به فعلیت برسد.
از این رو دانش آموزی نیز چیزی جز به فعلیت آوردن و یا آوردن و تذکر آن دانش اسمایی نیست که در نهاد و سرشت انسان وجود دارد. به بیان دیگر می توان مدعی شد که دانش چیزی جز تذکر و یادآوری و رهایی از غفلت و دانش آموزی نیز چیزی جز یادآوری نیست.

راههای کسب دانش

بنابراین آموزه و تعلم به دو معنا در آیات قرآنی به کار رفته است؛ گاه به معنای جعل و ایجاد ظرفیت و توانایی است که به آن تعلیم اسمایی در آیه 31 سوره بقره گفته شده است و گاه دیگر به معنای تذکر و یادآوری و یا پدیداری بستر و زمینه ای مناسب برای بروز و ظهور استعداد و دانش اسمایی است که در انسان به ودیعت نهاده شده است.
انسان هرچند همه علوم و دانش ها را از منشا آن خداوند به هر دو معنای آموزش و دانش آموزشی می آموزد ولی این آموزش نیز به دو شیوه مستقیم و غیرمستقیم انجام می شود. به این معنا که گاه این تذکر و به فعلیت آوری به طور مستقیم و بی واسطه صورت می گیرد که از آن به آموزش و تعلیم لدنی یاد می شود که از آن جمله می توان به آموزش و تعلم آموخته های رشدآفرین خضر نام برد که خداوند در آیه 65 و 66 سوره کهف به این مسئله چنین اشاره می کند: فوجدا عبدا من عبادنا آتیناه رحمه من عندنا و علمناه من لدنا علما قال له موسی هل اتبعک علی ان تعلمن مما علمت رشدا؛ پس موسی و همراهش (یوشع بن نون) در کناره مجمع البحرین (جایی که دو رود بزرگ و یا دو دریا به صورت خلیج به هم می رسند) بنده ای از بندگان ما را یافتند که از پیش ما به رحمتی داده بودیم و دانشی را از نزد ما آموخته بود. موسی به آن بنده خدا گفت: آیا می توانم از تو پیروی کنم تا از آن دانش رشدی خویش چیزی را به من بیاموزی؟
در این آیه به نوعی علم خاص که خداوند از آن به علم لدنی و موسی به علم رشدی تعبیر می کند اشاره شده است. این دانش و علم، از آن جایی که در شیوه یادآوری و تلقی و تکمیل و فعلیت یابی به طور مستقیم از خدا کسب می شود، دانش گرفته شده از منشا و سرچشمه آن می باشد و از هرگونه آلودگی و شبهات و تردیدها مبرا و پاک می باشد.
دسته دیگر از دانش ها به صورت غیرمستقیم و از راه ابزار و روش های دیگر به دست می آید که از این دسته می توان به تمام دانش هایی اشاره کرد که از راه حواس و تجربه کسب می شود و بلکه حتی شامل دانش هایی نیز می شود که به واسطه وحی به دیگر بشر می رسد.

مفید بودن دانش

در دانش آموزی می توان هم از شیوه مستقیم و غیرمستقیم بهره برد. هرچند که بهره گیری از دانش مستقیم به جهتی که از سر منشا و سرچشمه آن گرفته می شود از خلوص و کمال زایی و کمال بخشی بیش تری برخوردار می باشد ولی این بدان معنا نخواهد بود که هر دانشی برای هر کسی مفید خواهد بود. در داستان حضرت موسی(علیه السّلام) و عالم ربانی (خضر) ما با آن که می بینیم که با کم ترین واسطه حضرت موسی(علیه السّلام) می کوشد تا از دانش خاصی برخوردار گردد که بیرون از دایره نبوت عامه و حتی نبوت خاصه است و شخص دارای آن توان یعنی خضر از آن دانش برای مأموریت های ویژه بهره می گیرد چنان که در سه رخداد به خوبی نمایانده شده است؛ با این همه این دانش خاص به درد حضرت موسی(علیه السّلام) نمی خورد و در مأموریت او فایده و تأثیر چندانی نمی بخشد؛ از این رو می بینیم که پس از کسب بخشی از دانش که می توان آن را نوعی دانش تصرف در تکوین و برتر از دانش شریعت دانست ولی هیچ تأثیری از آن در زندگی موسی(علیه السّلام) به جا نمی گذارد و در ادامه داستان و یا در جایی دیگر قرآن به تأثیر این دانش در زندگی موسی(علیه السّلام) اشاره نکرده است که این خود نشان می دهد که آن حضرت از این دانش اگر نگوییم چیزی نیاموخته است دست کم بهره ای نبرده و در زندگی فردی و مأموریت وی تأثیری به جا نگذاشته است.
بنابراین هر دانش خاص و رشدی هرچند که از مقام و سرچشمه و یا از نزدیک سرچشمه گرفته شود به این معنا نیست که برای هر کسی مفید و سازنده باشد. انسان دانشی را می بایست بجوید که برای او مفید و سازنده باشد و بتواند باتوجه به آن ظرفیت های خویش را بروز و ظهور دهد و آشکار نماید.
در داستان هاروت و ماروت که دو فرشته خداوند در سرزمین بابل در میانرودان بوده است، مشکل به شکل دیگری نشان داده و بیان می شود. قرآن در آیه 102 سوره بقره به دانشی اشاره می کند که از نزدیک سرچشمه برداشته می شود و به گونه ای دانش مستقیم و پاک و مبراست ولی از آن جایی که اشخاصی که به تعلم آن می پردازند یا ظرفیت برخورداری از آن را ندارند و یا در بهره گیری برای اهداف رشدی از آن سود نمی برند، چنین دانش کامل و رشدی که نوعی علم لدنی است نیز سودی برای مردمان بابل نداشته بلکه آنان را گرفتار درد و رنج نمود.

نقش ظرفیتها در فراگیری دانش

جادو و سحر دانشی فرازمینی همانند دانش خضر است و می توان از آن به دانش برتر یاد کرد ولی همین دانش با آن که برتر و به نوعی لدنی است برای یهودیان و بابلیان سودی نداشته بلکه به جهت کاربردهای نادرست موجبات تفرقه و اختلاف در میان مردمان شد. (همان)
این نشان می دهد که هر دانشی هرچند که برتر و از منبع بالا و خالصی برداشته شود می بایست از دو ظرفیت در شخص و نیز اهداف به کارگیری از آن برخوردار باشد تا مفید و سودمند بوده و به تعبیر موسوی دانش رشدی باشد. بنابراین حتی دانش لدنی نیز نمی تواند در هر حال دانش رشدی باشد و موجبات تکامل و رشد شخص و جامعه را فراهم آورد. از این روست که دانش لدنی و برتر بلعم باعورا برای او و جامعه اش سودی نبخشید و به جای آن که وی را به کمال و عرش برساند موجب شد تا به تعبیر خداوند: اخلد فی الارض؛ شود و در خود را در ماهیت زمینی خویش گرفتار و جاویدان سازد.
بنابراین دانش برتر نیز گاه نه تنها سازنده و مفید و رشدی نیست بلکه دانشی به حسب ظاهر گمراه کننده است که موجبات کفر شخص و جامعه را به دنبال خواهد داشت. (بقره آیه 102) تنها زمانی دانش برتر مفید خواهدبود که هم شخص از ظرفیت بالایی برخوردار باشد و هم به قصد رشد آن را بیاموزد. در داستان بابلیان نه تنها ظرفیت وجود نداشت بلکه هدف نیز فراموش شد و در داستان حضرت موسی(ع) هرچند که قصد رشدی مطرح است (کهف آیه 66) ولی ظرفیت چنین دانشی در آن حضرت وجود نداشته است چنان که هم عالم ربانی و هم موسی(علیه السّلام) در نهایت بدان اقرار کرده و از هم جدا می شوند. (کهف آیات 66 تا 78) در داستان بلعم باعورا با آن که ظرفیت وجود داشته است ولی وی از آن به قصد رشد و تکامل بهره نبرده و در نهایت دچار خلود در زمین و کفر و بدبختی شد.
این به معنای آن خواهد بود که اگر شخصی در حوزه ای از ظرفیت بالایی برخوردار گردید به معنای آن نیست که در بخش ها و زمینه های دیگر نیز از چنین ظرفیتی برخوردار خواهد بود. واکنش موسی(علیه السّلام) به دانش برتر و به تعبیر موسی(علیه السّلام) رشدی، آن چنان تند و شتاب آلود است که گاه خضر را به گمراهی و خروج از شریعت متهم می سازد و رفتار و کنش هایش را نادرست و برخلاف شریعت آسمانی تحلیل و تبیین کرده و حکم به بطلان عمل وی می دهد. این در حالی است که آن حضرت خود مامور بوده است که از خضر(علیه السّلام) پیروی کند و از دانش او بیاموزد. با این همه با علم و دانش به حقانیت خضر(علیه السّلام) واکنش های موسی(علیه السّلام) نشان می دهد که وی از ظرفیت برخورداری از دانش برتر بهره مند نبوده است و برخلاف گمانش نه تنها این دانش برای او رشدی نبود بلکه نزدیک بود که با مامور خداوند در افتد و موجبات گمراهی و تباهی خود را فراهم آورد.

مضر بودن برخی دانشها برای همگان

از باب مضر بودن برخی دانشها برای همگان است که اساتید بزرگ علوم و دانش های برتر چون عالم ربانی شیخ بهایی حاضر نمی شوند تا برخی از علوم خویش را به دیگران بیاموزد و اگر می آموزد به راز و رمز بیان می کند که دور از دسترس همگان باشد.
بنابراین هر دانش برتر، برای هر کسی دانش رشدی و تکامل نیست بلکه گاه موجبات تباهی و گمراهی و کفر شخص و یا جامعه را سبب می شود. در روایات است که علت این که موسی(علیه السّلام) به این ماموریت فرستاده شد به جهت آن بود که وی خود را در همه دانش ها سرآمد می یافت و چون در دانش شریعت به کمال بود گمان برد که دانشی نیست که او نتواند از عهده او برآید و خداوند با این ماموریت به وی فهماند که وی تنها در دانش شریعت و نیز رهبری امت که وظیفه پیامبری او بود به برتری دست یافته و از ظرفیت خوبی برخوردار بوده است ولی در دانش های دیگری که بیرون از حیطه ماموریت وی قرار داشت و نیازی نیز به آن ها نبود از این ظرفیت برخوردار نبوده است.
از این جا می توان به این نکته نیز دست یافت که دانش موردنیاز هر چند ضروری و لازمه مسئولیت پذیری در پست و یا مقامی است و نیاز نیست که شخص در همه امور سرآمد باشد بلکه در حوزه ماموریت و مسئولیت خویش می بایست از دانش خاص همان مسئولیت بهره مند باشد. چنان که حضرت موسی در نزد دختران شعیب در مساله چوپانی از دو ویژگی مورد نیاز برخوردار بوده و به حکم انه قوی امین، از وی به چوپانی دعوت به عمل می آید. در داستان حضرت یوسف(ع) نیز به حکم مسئولیت وزارت خزینه داری و یا نخست وزیری از صفات خاص و در داستان طالوت به حکم مسئولیت فرماندهی جنگی و نظامی نیز از ویـژگی های خاص یاد می شود.

لزوم تلاش علمی روشمند

دانش چه به صورت دانش لدنی و یا واسطه ای به دست آید نیازمند تلاش و کوشش بسیار است و دانش آموز می بایست رنج های بسیار برد که از آن جمله می توان به رنج سفر (کهف آیه 60) محرومیت از آسایش و راحتی (همان) تندی استاد (کهف آیه 66) علاقه شدید به کسب دانش موردنظر (کهف آیه 66 تا 69) یاد کرد.
روش تعلیم می بایست با توجه به نوع دانش و نیز کاربرد آن تغییر یابد. از این رو ما با روش های مختلفی در دانش های گوناگون رو به رو هستیم. از آن جمله نیز می توان به روش مشاهده و بررسی شیوه زندگی جانوران و حیوانات برای آموختن تجربیات در زندگی (مائده آیه 31) و همراهی در عمل و همکاری با استاد (کهف آیات 66 تا 70) و مانند آن یاد کرد.
هدف از دانش نیز می بایست همواره رشدی (کهف آیه 60) و به این قصد باشد که به دیگران کمک و یاری شود نه آن که موجبات اذیت و آزار دیگران به این دانش آموزی فراهم گردد. (بقره آیه 102) زیرا چنین نگرشی موجب می شود تا هم از مواهب الهی محروم و هم دچار بدبختی ابدی شود. (بقره آیه 102)

آداب دانش آموزی

از آداب دانش آموزی آن است که شخص همواره از استاد و معلم خویش اجازه بگیرد و بدون اذن و اجازه وی بخش هایی را که استاد اجازه نداده نیاموزد. شتاب و پیش افتادن از استاد گاه موجب می شود که دانش آموز دانش را به درستی نیاموزد و یا به خطا چیزی را بیاموزد که دست کم برای از میان بردن آن خطا، وقت و هزینه بسیاری باید صرف شود. (کهف آیه 66)
احترام و تکریم معلم و استاد در همه حال واجب و ضروری است و دانش آموز می بایست در هر حال احترام استاد را نگه دارد به ویژه آن که ثابت شده است که ارتباط روحی میان استاد و شاگرد در آموزش بسیار تاثیرگذار است و انسان پیش از آن که چیزی بیاموزد از انرژی و فعالیت های روحی و روانی استاد تاثیر می پذیرد و زمینه کسب دانش برایش فراهم تر می گردد (کهف آیه 66)
اطاعت و پیروی از استاد و معلم نیز برای دانش آموز امری بایسته است و دانش آموز در حوزه علمی که می آموزد می بایست مطیع باشد و از سرپیچی خودداری ورزد. این مساله به ویژه در دانش های تجربی و عملی ضروری تر است. هر حرکت اشتباه دانش آموز خطرساز است. (کهف آیه 66 تا 69)
پذیرش تذکرات و یادآوری های استاد از سوی دانش آموز و صبر و شکیبایی در برابر ناملایمات و سخت گیری های استاد و توکل و واگذاری همه امور به مشیت الهی از مهم ترین آداب دانش آموزی است که در داستان خضر و موسی (علیهما السّلام) به خوبی آشکار و تبیین شده است.
به هر حال دانش آموزی اصول و مبانی و آدابی دارد که بدون آن نمی توان از دانش آموز خوب سخن گفت. قرآن با بررسی همه جزئیات دانش آموزی می کوشد تا شرایط دانش آموزی درست و مطلوب را به انسان مومن و جامعه برتر ایمانی بیاموزد.

زرتشت و بشارت موعود

زرتشت و بشارت موعود

  در منابع زرتشتیان تصریحات بسیارى به ظهور حضرت مهدى (ع) شده است که قسمتى از آن ها را در این جا مى آوریم: درکتاب زند که ازکتب مقدسه زرتشتیان است، درباره انقراض اشرار ووراثت صلحا مى گوید:لشکر اهریمنان با ایزدان، دایم در روى خاکدان محاربه وکشمکش دارند وغالباً پیروزى با اهریمنان باشد، امَا نه به طورى که بتوانند ایزدان را محو ومنقرض سازند، چه در هنگام تنگى از جانب اورمزد که خداى آسمان است به ایزدان که فرزندان اویند یارى مى رسد و محاربه ایشان نه هزار سال طول مى کشد. آنگاه پیروزى بزرگ از طرف ایزدان مى شود و اهریمنان را منقرض مى سازند، وتمام اقتدار اهریمنان در زمین است و در آسمان راه ندارند، و بعد ازپیروزى ایزدان و برانداختن تبار اهریمنان، عالم کیهان به سعادت اصلى خود رسیده، بنى آدم بر تخت نیکبختى خواهند نشست (1)

در بخش "گات ها" که یکى از بخش هاى چهارگانه"اوستا"ست، نویدهایى درباره ظهور حضرت مهدى (ع) وسیطره جهانى آن حضرت آمده است:... وهنگامى که سزاى این گناهکاران فرا رسد، پس آنگاه اى "مزدا" کشورت را "بهمن " در پایان برپا کند، از براى کسانى که دروغ را به دست هاى راستى سپرند، وخواستاریم از آنانى باشیم که زندگى تازه کنند.... کى اى مزدا بامداد روز فراز آید، جهان دین راستین فرا گیرد، با آموزش هاى فزایش بخش پر خرد رهانندگان، کیانند آنانى که بهمن به یارى شان خواهد آمد، از براى آگاه ساختن، من تو را برگزیدم اى اهورا بهمن را نماینده توانایى و منش نیک وراستى وپارسایى دادار اهور مزدا، تفسیر کرده اند (2)

جاماسب درکتاب معروف خود "جاماسب نامه " مى گوید:پیغمبر عرب،آخر پیغمبران باشد

که در میان کوه هاى مکه پیدا شود، وشتر سوار شود وقوم او شتر سواران خواهند بود، وبا بندگان خود چیز خورد، وبه روش بندگان نشیند، واو را سایه نباشد وازپشت سر، مثل پیش رو ببیند. دین او اشرف ادیان باشد وکتاب او باطل گرداند همه کتاب ها را ... واز فرزندان دختر آن پیغمبرکه خورشید جهان وشاه زنان نام دارد، کسى پادشاه شود در دنیا به حکم یزدان، که جانشین آخر آن پیغمبر باشد در میان دنیاکه مکه باشد ودولت اوتا به قیامت متصل باشد وبعد از پادشاهى او، دنیا تمام شود... همه جهان را یک دین کند ودین گبرى وزرتشتى نماند، وپیغمبران خدا وحکیمان وپرى زادان ودیوان ومرغان وهمه اصناف جانوران وابرها وبادها ومردان سفیدرویان در خدمت او باشند... (3)

در زند و هومن یسن از ظهور شخصیت فوق العاده اى بنام سوشیانس، نجات دهنده بزرگ خبر داده و درباره نشانه هاى ظهور وى چنین مى گوید. نشانه هاى شگفت انگیزى در آسمان پدید آیدکه به ظهور منجى جهان دلالت مى کند وفرشتگانى از شرق و غرب به فرمان او فرستاده مى شوند، وبه همه دنیا پیام مى فرستند...سوشیانس دین را به جهان رواج دهد، فقر وتنگدستى را ریشه کن سازد، ایزدان را از دست اهریمن نجات داده، مردم جهان را هم فکر و هم گفتار و همکردارگرداند.(4) لازم به یاد آورى است که اعتقاد یه ظهور سوشیانس در میان ملت ایران باستان به اندازه اى رایج بوده است که حتى در موقع شکست هاى جنگى وفراز ونشیب هاى زندگى با یادآورى ظهور چنین نجات دهنده مقتدرى، خود را از یأس ونا امیدى نجات مى دادند. (5)

  1. بشارت عهدین ص237

2. بشارات عهدین استدراکات، پس از مقدمه چاپ دوم ص 10 و 11.

3. لمعات النور، ج 1 ص 23-25.

4. او خواهد آمد على اکبر مهدى پور، ص 08 1 و 121 و 122.

5. ظهور حضرت مهدى (ع)از دیدگاه اسلام مذاهب و ملل جهان، هاشمى شهیدى ص 355.

تورات و بشارت موعود

تورات و بشارت موعود

  درکتاب تورات که ازکتب آسمانى به شمار مى رود و هم اکنون در دست اهل کتاب و مورد قبول آن ها است، بشارات زیادى از آمدن مهدى موعود و ظهور مصلحى جهانى در آخرالزمان آمده است.

در زبور حضرت داود(ع) که تحت عنوان مزامیر در لابلاى کتب "عهد عتیق " آمده نویدهایى درباره ظهور حضرت مهدى (ع) به بیان هاى گوناگون داده شده است و در 35 بخش از مزامیر 150 گانه، اشاره اى به ظهور مبارک آن حضرت ونویدى از پیروزى صالحان بر شریران وتشکیل حکومت واحد جهانى وتبدیل ادیان ومذاهب مختلف به یک دین محکم و آیین جاوید، موجود است . (1) و جالب این که مطالبى که قرآن کریم درباره ظهور حضرت مهدى (ع) اززبور نقل کرده است، عیناً در زبور فعلى موجود و از دستبرد تحریف وتفسیر مصون مانده است. قرآن کریم چنین مى فرماید:ولقد کتبنا فی الزبور من بعده الذکر ان الارض یرثها عبادی الصالحون (2) ما علاوه بر ذکر تورات در زبور نوشتیم که درآینده بندگان صالح من وارث زمین خواهند شد. مقصود از ذکر در آیه شریفه، تورات موسى (ع) است که زبور داود(ع) پیرو شریعت تورات بوده است .در زبور آمده است:... زیراکه شریران منقطع مى شوند. اما متوکلان به خداوند وارث زمین خواهند شد (3) اسم او ابداً بماند، اسمش مثل آفتاب باقى بماند، در او مردمان برکت خواهند یافت وتمامى قبایل او را خجسته خواهندگفت، بلکه اسم ذوالجلال او ابداً مبارک باد وتمامى زمین از جلالش پر شود، دعاى داوود پسر یسئ تمام شد. (4)

درکتاب اشعیاى نبى که یکى از ییامبران پیرو تورات است، بشارات فراوانى درباره ظهور حضرت آمده است: ونهالى ازتنه یسی (5) بیرون آمده، شاخه اى از ریشه هایش خواهد شگفت وروح خداوند بر او قرار خواهد گرفت... مسکینان رابه عدالت داورى خواهد کرد وبه جهت مظلومان زمین، به راستى حکم خواهد نمود... کمربند کمرش عدالت خواهد بود وکمربند میانش امانت...(6)منظور از نهالى که از تنه یسی خواهد رویید ممکن است یکى از چهار نفر: حضرات داود، سلیمان، عیسى و مهدى (ع)و باشند ولى دقت و بررسى کامل آیات مذکور نشان مى دهدکه منظور از این نهال، هیچ یک از آن پیامبران نیستند، بلکه همه آن بشارت ها ویژه قائم آل محمد(ع) است، زیرا حضرت داود وسلیمان فرزندان پسرى یسی ، وحضرت عیسى (ع) نواده دخترى وى، و مهدى (ع) نیز از جانب مادرش، جناب نرجس خاتون که دختر یشوعا، پسر قیصر، پادشاه روم و از نسل حضرت داود، و مادرش از اولاد حواریون حضرت عیسى (ع) بوده، ونسب شریفش به (ع)شمعون صفا، وصی حضرت عیسى (ع) می رسد نواده دخترى یسی مى باشد.(7)درکتاب یوئیل نبى که از پیامبران پیرو تورات است، چنین آمدهاست: آن گاه جمیع امت ها را جمع کرده، به وادى یهوشافاظ (9) فرود خواهم آورد و در آن جا با ایشان درباره قوم خود ومیراث خویش، اسرائیل را محاکمه خواهم نمود. زیرا که ایشان را در میان امت ها پراکنده ساخته وزمین مرا تقسیم نموده اند وبر قوم من قرعه انداخته وپسرى در عوض فاحشه داده و دخترى به شراب فروخته اند تا بنوشند(10)درکتاب عاموس نبی (11) وهوشع نبى (12) نیز از نزول حضرت عیسى (ع) وداورى آن حضرت سخن به میان آمدهاست .درکتاب زکریاى نبى بشارت ظهور مهدى (ع) چنین آمده است: اینک روز خداوند مى آید وغنیمت تو در میانت تقسیم خواهد شد.وجمیع امت ها را به ضد اورشلیم براى جنگ فراهم خواهد کرد وشهر را خواهند گرفت وخانه ها را تاراج خواهند نمود...وخداوند بیرون آمده با آن قوم ها مقاتله خواهد کرد چنان که در روز جنگ مقاتله نمود... و آن یک روز معروف خداوند خواهد بود... ویهوه خدابر تمامى زمین پادشاه خواهد بود.....(13)

لازم به یاد آورى است که درکتب عهدین تورات وانجیل کلمه خداوند بیشتر در مورد حضرت عیسى (ع) به کار مى رود. درکتاب حزقیال نبى نیز در مورد حضرت مهدى (ع) و سرنوشت اسرائیل و جهانى شدن آیین توحید خبرهایى آمده است:.. و اما تو اى پسر انسان خداوند یهوه چنین مى فرماید: که به هر جنس مرغان وبه همه حیوانات صحرا بگو: جمع شوید وبیایید ونزد قربانى من که آن را براى شما ذبح مى نمایم فراهم آیید. قربانى عظیمى که بر کوه هاى اسرائیل، تاگوشت بخورید و خون بنوشید. و خداوند یهو ه مى گوید: که بر سفره من از اسبان وسواران وجباران وهمه مردان جنگى سیر خواهید شد. ومن جلال خود را در میان أمت ها قرار خواهم داد و جمیع امت ها داورى مراکه آن را اجرا خواهم داشت ودست مراکه بر ایشان فرود خواهم آورد، مشاهده خواهند نمود..... (14) باید توجه داشت که منظور از پسر انسان مانند کلمه مسیح ، حضرت عیسى (ع) نیست؟ بلکه مراد از آن، حضرت مهدى (ع) است، زیرا در انجیل بیش از هشتاد بارکلمه پسر انسان آمده است که تنها در سى مورد آن حضرت مسیح (ع) اراده شده است. درکتاب حَجئ نبى نیز بشارت ظهور آمده است: یهوه صبایوت چنین مى گوید: یک دفعه دیگر آسمان ها وزمین ودریا وخشکى را متزلزل خواهم ساخت وتمامى امت ها را متزلزل خواهم ساخت و فضیلت جمیع امت ها خواهد آمد...این خانه را از جلال خود پر خواهم ساخت...(15)که در آن به تشکیل حکومت واحد جهانى اشاره شده است. درکتاب "صفنیاى نبى " همچنین آمده است:"... خداوند مى گوید: براى من منتظر باشید، تا روزى که به جهت غارت برخیزم، زیراکه قصد من این است که أمت ها را جمع نمایم و ممالک را فراهم آورم تا غضب خود وتمامى حدت خشم خویش را بر ایشان بریزم، زیراکه تمامى جهان به آتش غیرت من سوخته خواهد شد... (16) نیز درکتاب دانیال نبى آمده که:....امیر عظیمى که براى پسران قوم تو ایستاده قائم است، خواهد برخاست ..... بسیارى از آنانى که در خاک زمین خوابیده اند بیدار خواهند شد... (17)

  ا.آخرین امید، داود الهامى ص 0193

2.سوره انبیاء، آیه 105.

3.عهد عتیق، کتاب مزامیر مزمور37.

4.همان، مزمور 72.

5. یسی به معناى قوى، پدر حضرت داود و نوه "راعوت " است، و به طورى مشهور بود که داود را پسر "یسی" مى نامیدند در صورتى که خود داود شهرت و شخصیت عظیمی داشته و از پیامبران بزرگ بنى اسرائیل بوده است. قاموس کتاب مقدس.

6.تورات، کتاب اشعیاىنبی، باب 11.

7.ظهور حضرت مهدى از دیدگاه اسلام، مذاهب وملل جهان هاشمى شهیدى، ص 312.

8. نام صحراى است در نزدیکى بیت المقدس که اکنون وادى "قدرون "نامیده مى شود. لغت نامه دهخداص 177.

9.تورات، کتاب یوئیل نبى، ص 327 1باب 3 بندهاى 2 و 3.

10. تورا ت، کتاب عاموس نبى، ص1333 باب 4 بندماى 2 1 و 3 1.

11. تورات، کتاب هوشع نبى ص 1314باب 5، بندهاى 14 و 15.

12. تورات کتاب زکریاى نبى ص 1382 باب 4 1، بندهاى ا- 10

13. تورات کتاب حزقیال نبى ص1265 باب 39، بند 7 1-23.

14. قاموس کتاب مقدس، ماده "پسر خواهر"ص 9 1 02

15. کتاب مقدس کتاب حجی نبى ص 1367باب 2بندهاى 6-9.

16. کتاب مقدس کتاب صفنیاى نبی ص 1363باب 3، بندهاى 5- 9.

17. کتاب مقدس کتاب دانیال نبی ص 1309، باب 12 بندهاى ا- 12.

یهود و نصارى، و مهدویت

مستر هاکس نویسنده آمریکایى کتاب قاموس کتاب مقدس درباره شیوع اعتقاد به ظهور، و انتظار پیدایش منجى بزرگ جهانى در میان قوم یهود چنین مى نویسد:عبرانیان منتظر قدوم مبارک مسیح، نسل به نسل بودند ووعده آن وجود مبارک مکرراً در زبور وکتب انبیا، على الخصوص درکتاب اشعیا داده شده است. تا وقتى که یحیاى تعمید دهنده آمده، به قدوم مبارک وى بشارت داد، لیکن یهود آن نبوات )پیش گویى ها( را نفهمیده و به خود مى اندیشیده که مسیح )سلطان زمان( خواهد شد و ایشان را از دست جورپیشگان و ظالمان رهایى خواهد داد و به اعلا درجه مجد و جلال ترقى خواهد کرد.(1)
نویسنده کتاب قاموس کتاب مقدس درکتاب خود از یهودیان، زبان به شکایت مى گشایدکه دعوت عیساى مسیح را پس از آن همه اشتیاق و انتظار، سرانجام نپذیرفتند و او را مسیح واقعى نپنداشتند و او را با مسیح موعودى که سلطان زمان خواهد بود و منجى واپسین و مژد ه اش راکتاب مقدس شان داده بود و سال ها در انتظارش در التهاب سوزان لحظه شمارى مى کردند، مطابق نیافتند. از این رو، با او به دشمنى برخاستند. حتى وى را جنایتکار به هفت اسرائیل، و تعالیمش را ضد آرمان اساسى کتب مقدس عهد عتیق )تورات وملحقات آن( دانستند، ناچار به محاکمه اش فرا خواندند و به اعدام محکومش کردند، و همچنین با احساس غبنى جانکاه مجددا به انتظار مسیح موعود و رهایى بخش از رنج وستم نشستند .
مسیحیان، با این که حضرت عیسى (ع) را مسیح موعود یهودیان مى دانستند، چون نسبت به پیروى او احساس ناتمامى کردند، یکباره امیدشان از زمان حال برکنده شد، حماسه انتظار را از سرگرفتند و در انتظار مسیح و بازگشت او از آسمان، در پایان جهان نشستند. درکتاب قاموس کتاب مقدس آمده است: کلمه پسر انسان هشتاد بار در انجیل و ملحقات آن )عهد جدید( به کار رفته است که فقط سى مورد آن با حضرت عیسى (ع) قابل تطبیق است و پنجاه مورد آن از مصلح و نجات دهنده اى سخن مى گوید که در آخر الزمان ظهور خواهدکرد (2)

  1- قاموس کتاب مقدس ص 806
2- او خواهد آمد على اکبر مهدى پور ص 33

حضرت مهدی عج در کتب اهل سنت

بسم اللّه الرحمن الرحیم‏



1 - حضرت مهدى‏ (ارواحنا فداه و عجّل اللَّه تعالى فرجه) در صحاح سته
حتمى بودن خروج مهدى ( ع ) اینکه مهدى ( ع ) خواهد آمد امرى است که شیعه و سنّى بر آن اتّفاق دارند و حتّى غیر مسلمانان نیز در کتابهایشان مژده یک نجات دهنده را در آخرالزّمان به پیروانشان داده‏اند .

به عنوان نمونه: در تورات ، اشعیاى نبى ، فصل 11 آمده است:
« . . . مسکینان را به عدالت داورى خواهد کرد و به جهت مظلومان زمین به راستى حکم خواهد کرد . . . گرگ با برّه سکونت خواهد کرد و پلنگ با بزغاله خواهد خوابید و گوساله و شیر پروارى با هم ، و طفل کوچک آنها را خواهد راند . . . در تمامى کوه مقدّس من ضرر و فسادى نخواهند کرد . زیرا که جهان از معرفت خداوند پر خواهد شد . »

در عهد عتیق ، کتاب مزامیر ، مزمور37 ، چنین آمده است:
« . . . زیرا که شریران منقطع خواهند شد و امّا منتظران خداوند وارث زمین خواهند شد . هان! بعد از اندک زمانى شریر نخواهد بود . در مکانش تأمّل خواهى کرد و نخواهد بود ، و امّا حلیمان وارث زمین خواهند شد . . . و میراث آنها خواهد بود تا أبدالآباد . »

درسوره انبیاء آیه 105 مى‏خوانیم:
« وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِى الزَّبورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أنَّ الارضَ یَرِثُها عِبادِىَ الصَّالِحُونَ .
یعنى: ما در زبور (داود ( ع ) ) نوشتیم که سرانجام ، وارث زمین بندگان شایسته من خواهند شد . حال یکبار دیگر متن زبور را که در این نوشتار آوردیم بخوانید و با این آیه مقایسه کنید و ببینید که چگونه خداوند این قسمت از زبور را محفوظ نگه داشت تا آیندگان بدانند که حکومت زمین سرانجام به دست انسانهاى شایسته خواهد افتاد و سرنوشت افراد شرور و ظالم جز نابودى نیست .

در انجیل لوقا ، فصل12  آمده است:
«کمرهاى خود را بسته ، چراغهاى خود را افروخته بدارید ، و شما مانند کسانى باشید که انتظار آقاى خود را مى‏کشند که چه وقت از عروسى مراجعت کند ، تا هر وقت آید و در را بکوبد بى درنگ براى او باز کنند . خوشابه حال آن غلامان که آقاى ایشان چون آید ایشان را بیدار یابد . پس شما نیز مستعدّ باشید ، زیرا در ساعتى که گمان نمى‏برید پسر انسان مى‏آید» .

بر خوانندگان محترم مخفى نیست که معناى عبارت انجیل لوقا همان انتظار فرج است که از نظر شیعه منتظر واقعى ظهور امام زمان ( ع ) مانند کسى است که منتظر آمدن مهمان عزیزى است که قبلاً خانه راتمیز کرده و غذا را آماده مى‏کند . او نیز خانه دل را از آلایشهاى مادّى تمیز کرده و از گناهان مى‏پرهیزد . معروف را دوست دارد و بدان امر مى‏کند و از منکر بیزار است (نه بى‏تفاوت) و از آن نهى مى‏نماید و چون منتظر نابودى ظلم است به اندازه توانش با آن مى‏ستیزد . یاور حقّ و عدل و دشمن باطل و جور است . این است معناى انتظار فرج که در روایات اهل بیت ( ع ) آن را افضل عبادات شمرده‏اند .

ترمذى اصل روایت را از رسول گرامى اسلام ( ص ) نقل کرده است که: «افضل العبادة انتظار الفرج» . ج5 سنن ، ص528 - کتاب الدعوات ، باب 116 - فى انتظار الفرج و غیر ذلک ، ح 3571 . امّا قطعاً آنها از این روایت آنطور که شیعه معنى مى‏کند برداشت نمى‏کنند .

صاحبان صحاح نیز در مورد حتمى بودن خروج مهدى ( ع ) روایاتى نقل کرده‏اند که ذیلاً مى‏آید:

1 - اگر از عمر دنیا بیش از یک روز نمانده باشد خداوند آن روز را طولانى مى‏کند تا آنکه مردى از اهل بیتم مبعوث شود که اسم او اسم من است . او زمین را از قسط و عدل پر مى‏کند همانگونه که از ظلم و جور پر شد . الف - سنن ترمذى ، ج4 ص 438 - کتاب الفتن ، باب 52 ما جاء فى المهدى ، ح 2231 .
ب - سنن ابى‏داود ، ج4 ص106 - کتاب المهدى ، ح 4282 (مختصراً) و 4283 .

2 - دنیا به پایان نمى‏رسد تا آنکه مردى از اهل بیتم بر عرب حکومت کند که اسم او اسم من است . سنن ترمذى ، همان ، ح 2230 .

3 - اگر از عمر روزگار فقط یک روز مانده باشد خداوند مردى از اهل بیتم را مبعوث مى‏کند که زمین را پر از عدل کند همانگونه که پر از ستم شد . سنن ابى‏داود ، کتاب المهدى ، همان .

روایتهاى مزبور از رسول خدا ( ص ) نقل شده است و معناى آنها - چنانچه خوانندگان محترم نیز متوجّهند - این است که خروج مردى از اهل بیت پیامبر ( ع ) حتمى است نه آنکه یک روز از عمر دنیا مانده و او یکروزه دنیا را پر از عدل و داد مى‏کند .

2 - مهدى ( ع ) از اهل بیت است

روایات قسمت اوّل این فصل با صراحت مى‏گوید که مهدى ( ع ) از اهل بیت رسول خدا ( ص ) مى‏باشد . حال به روایات دیگرى که آن حضرت را از اهل بیت مى‏داند نگاهى مى‏افکنیم:

1 - «المهدىّ منّا أهل البیت» . سنن ابن‏ماجه ، ج2 ص1367 - کتاب الفتن ، باب خروج المهدى (34) ح 4085 . رسول گرامى اسلام ( ص ) فرموده است:
مهدى از ما اهل بیت است .

2 - پیامبر اکرم ( ص ) فرموده است: «ما اهل بیتى هستیم که خداوند براى ما آخرت را بر دنیا برگزیده است و همانا اهل بیت من بعد از من سختیها دیده و از وطن رانده مى‏شوند . تا آنکه قومى از ناحیه مشرق پیدا مى‏شوند که با آنها پرچمهاى سیاه است و طلب خیر (و حقّ) مى‏کنند و به آنها داده نمى‏شود . آنان مى‏جنگند و آنچه را که خواستند به آنها مى‏دهند و نمى‏پذیرند تا آنکه آن (حکومت) را به مردى از اهل بیتم (یعنى حضرت مهدى ( ع ) ) مى‏دهند و او آن (یعنى زمین) را پر از قسط و عدل مى‏کند همانگونه که دیگران آن را پر از ظلم و جور کردند . پس هر که آن زمان را درک کرد به طرف آنها برود ولو چهار دست و پا بر روى برف و یخ» . همان ، ص&rlm1366 ، ح 4082 توضیح آنکه روایت فوق به همین مضمون و یا مشابه آن در مصادر شیعه نیز نقل شده است و با توجّه به روایاتى که درباره قیام مردى از قم در روایات ما آمده ، انقلاب اسلامى ایران به رهبرى حضرت آیةالله خامنه‏اى حفظه‏اللَّه به زودى به دست مبارک امام زمان ( ع ) سپرده خواهد شد . انشاءاللَّه .

توجّه به این نکته لازم است که زمان ظهور را کسى نمى‏داند و آنچه که گفتیم و نقل شده برداشتهائى از روایات اهل بیت ( ع ) است . امید است که هرچه زودتر این امر واقع شود تا دست ظلم متجاوزان قطع و سرزمینهاى اسلامى یکپارچه و مقتدر گشته و قدرتهاى پوشالى ذلیل و نابود شوند .

3 - مهدى ( ع ) از فرزندان فاطمه ( س ) است

(المهدى من ولد فاطمه) . همان ، ص1368 ، ح 4086 .
روایت فوق را که مى‏فرماید: «مهدى از فرزندان فاطمه است» امّ‏سلمه از رسول خدا ( ص ) نقل کرده است . همین روایت با همین سند به این عبارت نیز آمده است:
(المهدىّ من عترتى من ولد فاطمه) . سنن ابى‏داود ، کتاب المهدى ، ح 4284 . یعنى مهدى از عترتم و از فرزندان فاطمه است .

حال با توجّه به آنچه که گذشت و فهمیدیم که صاحبان صحاح (از جمله ابن ماجه) پذیرفتند که اوّلاً مهدى از اهل بیت رسول خدا ( ص ) بوده و ثانیاً از فرزندان فاطمه زهرا ( س ) مى‏باشد ، به یک روایت از سنن ابن ماجه نظرى مى‏افکنیم . او از انس بن مالک و انس از رسول خدا ( ص ) چنین روایت مى‏کند:
(هر چه مى‏گذرد امور مردم سخت‏تر شده و دنیا به آنان پشت کرده و مردم بخیل‏تر مى‏شوند و ساعت (شاید مراد ساعت قیامت باشد نه ساعت ظهور امام زمان ( ع ) چه آنکه براى هر دو زمان ، کلمه ساعت استعمال شده است . ) بر پا نمى‏شود مگر بر بدترین مردم و مهدى نیست مگر عیسى بن مریم) . ج2 سنن ، ص1340 - کتاب الفتن ، باب شدّة الزّمان ، ح 4039 .

تعجّب است از محدّثى مانند ابن ماجه که چشم خود را به روى آنچه که خود نقل کرده ببندد و با نقل این روایت ، عیسى بن مریم ( ع ) را از اهل بیت و از فرزندان فاطمه ( س ) بداند!

بهترین توجیه این است که بگوئیم دیگران این حدیث را به کتاب او افزودند! در این صورت چه اعتمادى به روایات اهل سنّت! وقتى بشود به صحاح آنها دستبرد زد و حدیثى به آن افزود با بقیّه کتابها بهتر مى‏توان چنین کرد.

4 - زمینه سازان حکومت حضرت مهدى ( ع )

(یخرج ناس من المشرق فیوطّئون للمهدى یعنى سلطانه) . همان ص1368 - باب خروج المهدى ، ح 4088 .

رسول گرامى اسلام ( ص ) فرموده است: مردمى از مشرق خروج مى‏کنند و زمینه را براى مهدى ( ع ) (یعنى حکومت او) فراهم مى‏کنند .

(یخرج رجل من وراء النّهر یقال له الحارث بن حرّاث ، على مقدّمته رجل یقال له منصور ، یوطّى‏ء او یمکّن لآل محمّد ( ( ع ) ) کما مکّنت قریش لرسول‏اللَّه‏r وجب على کل مؤمن نصره او قال «اجابته» سنن ابى‏داود ، کتاب المهدى ، ح 4290 .

على ( ع ) از رسول گرامى اسلام ( ص ) روایت مى‏کند که فرمود: مردى از آنطرف رود (شاید مراد ، دجله یا فرات باشد) خروج مى‏کند که به او «حارث بن حرّاث» گویند . پیشرو لشگرش مردى است به نام «منصور» که زمینه را براى حکومت آل محمّد ( ع ) فراهم مى‏کند همانگونه که قریش براى رسول خدا ( ص ) کردند . بر هر مؤمنى واجب است او را یارى کند (یا آنکه گفته:) «دعوتش را اجابت کند» .

ظاهراً آنچه که در قسمت دوم این فصل گذشت همان است که در این قسمت بدان اشاره رفت و آن گروه که از ناحیه مشرق و یا از آنطرف رود خروج مى‏کنند به احتمال قریب به یقین اشاره به انقلاب اسلامى ایران دارد و امّا کلمه «حارث» یا «منصور» قطعاً اسم واقعى نیست بلکه «حارث» کسى است که بذر انقلاب عظیمى را کاشت و پیشرو لشگر هم از جانب خدا یارى مى‏شود .

5 - نزول حضرت عیسى ( ع ) و امامت حضرت مهدى ( ع )

(کیف انتم اذا نزل ابن مریم فیکم و امامکم منکم) . الف - صحیح بخارى ، ج4 ص205 - کتاب بدء الخلق ، باب نزول عیسى بن مریم ( ع ) .

ب - صحیح مسلم ، ج1 ص 136 - کتاب الایمان ، باب 71 ، ح 244 .

رسول گرامى اسلام ( ص ) مى‏فرماید: چگونه خواهید بود آنگاه که پسر مریم در میان شما بیاید و امام شما از شما باشد!

( . . . فینزل عیسى بن مریم‏r فیقول امیرهم: تعال صلّ لنا . فیقول: لا . انّ بعضکم على بعض امراء تکرمة اللَّه هذه الامّة) . صحیح مسلم ، همان ص137 ، ح 247 .

این روایت را ابن‏ماجه نیز اندکى مفصّل‏تر در ضمن حدیثى طولانى که تقریباً 4 صفحه از کتاب را به خود اختصاص داده نقل کرده است . (ج2 سنن ، ص1361 - کتاب الفتن باب 33 ، ح 4077) .

یعنى: . . . سپس عیسى بن مریم ( ع ) نازل مى‏شود . امیر آنها به او مى‏گوید: بیا و براى ما نماز بخوان (یعنى بعنوان امام جماعت) او مى‏گوید: خیر ، همانا بعض از شما بر بعض دیگر امیر مى‏باشید به خاطر این که خداوند این امّت را گرامى داشته است .

این دو حدیث به خوبى نشان مى‏دهد که هنگام نزول عیسى‏بن مریم ( ع ) امام او کسى دیگر است که با توجّه به روایات گذشته او جز حضرت مهدى ، صاحب الزّمان صلوات‏اللَّه‏علیه‏وعجّل‏اللَّه فرجه نیست .

از آنجا که از روایات گذشته فهمیدیم که برنامه اصلى حضرت مهدى ( ع ) پرکردن زمین از عدل و داد است ، لذا لازم است آن حضرت داراى حکومتى مقتدر و کارگزارانى صالح باشد و این امرى است که تقریباً همه فرق مسلمین بدان اعتقاد دارند و نیز از روایات این قسمت روشن شد که عیسى بن مریم ( ع ) نیز نازل مى‏شود و چون امامت و قدرت حکومت به دست حضرت مهدى ( ع ) مى‏باشد به ناچار باید گفت که حضرت عیسى ( ع ) جهت کمک آن حضرت مى‏آید . شاید علّت آن کثرت پیروان مسیحیّت در آن زمان مى‏باشد که وقتى حضرت عیسى ( ع ) پشت سر امام زمان ( ع ) به نماز بایستد آنان که از پیروانش طالب حقّند اسلام را زود مى‏پذیرند .

با اینحال مى‏بینیم صاحبان صحاح - مخصوصاً بخارى و مسلم - کوشیده‏اند که قدرت حکومت را در آن زمان در اختیار حضرت مسیح ( ع ) قرار دهند و در تمامى این دو کتاب اسمى از حضرت مهدى ( ع ) نمى‏بینیم . شاید تصوّر کردند که اگر چشم خود را ببندند دیگران هم نابینا خواهند ماند ، غافل از آنکه:
«شب‏پره گر وصل آفتاب نخواهد رونق بازار آفتاب نکاهد»

6 - خسف بیداء

از روایات اهل بیت ( ع ) چنین مى‏فهمیم که دو دسته نشانه براى ظهور امام زمان ( ع ) به وقوع خواهد پیوست . دسته اوّل نشانه‏هاى عامّى که تا این زمان مى‏توان ادّعا کرد همه آنها به وقوع پیوسته است . دسته دوم معروف است به علائم حتمیّه ظهور و آن پنج علامت است:
1 - خروج سفیانى
2 - صیحه آسمانى
3 - کشته شدن نفس زکیّه
4 - خسف بیداء
5 - خروج یمانى

تعبیر پنج نشانه فوق به علائم حتمیّه ، از خود روایات اتّخاذ شده است .
اهل سنّت مسأله خروج سفیانى و خسف بیداء را در روایات خویش نقل کرده‏اند .

در فصل بعد که گفتار بعض دانشمندان اهل سنّت را مى‏خوانیم از خروج سفیانى نیز سخن خواهیم گفت .

در صحاح ستّه آمدن لشگرى از شام (لشگر سفیانى) و فرو رفتن آنها بین مکّه و مدینه (خسف بیداء) نقل شده است که ذیلاً اقوال آنها مى‏آید . همه این روایتها از پیامبر اکرم ( ص ) مى‏باشد:

بخارى مى‏نویسد: لشگرى به جنگ کعبه مى‏آید (قصد کعبه مى‏کنند) و چون به زمین بى آب و علفى (بیابان یا بیداء) رسیدند در زمین فرو مى‏روند . . .

مسلم مى‏نویسد: یک نفر به خانه خدا پناه مى‏برد و لشگرى به طرف او مى‏رود که در بیابانى فرو مى‏روند . او در حدیث بعد ، از قول ابوجعفر مى‏نویسد که قسم خورد آن بیابان در اطراف مدینه است . (انّها لبیداء المدینه) .

ترمذى مى‏نویسد: مردم از نبرد با این بیت دست بر نمى‏دارند تا آنکه گروهى به نبرد مى‏آیند و چون به بیابانى رسیدند همه آنها در زمین فرو مى‏روند .

ابن ماجه نیز شبیه آنچه که ترمذى گفته ، نقل نموده است .

ابوداود اندکى آن را شکافته و چنین روایت مى‏کند:

هنگامى که خلیفه‏اى مرد ، اختلافى پدید مى‏آید . مردى از اهل مدینه به مکّه مى‏گریزد . مردمى از اهل مکّه نزد او رفته و با او بین رکن و مقام بیعت مى‏کنند (در اینجا ابوداود مى‏نویسد که آن مرد با اکراه قبول مى‏کند و این مطلب نمى‏تواند صحیح باشد) . لشگرى از شام به سوى او مى‏رود که در بیابان بین مکّه و مدینه در زمین فرو مى‏روند . چون مردم چنین دیدند برگزیدگانى از شام و گروهى از عراق مى‏آیند و با او بین رکن و مقام بیعت مى‏کنند . . . او اموال را (عادلانه) تقسیم مى‏کند و به سنّت پیامبر رفتار مى‏کند . . .

حاکم در مستدرک روایت ابوداود را اینگونه نقل مى‏کند:

با مردى از امّتم بین رکن و مقام به عدد اهل بدر (یعنى 313 نفر) بیعت مى‏شود و از عراق و شام نیز گروهى به کمک مى‏آیند . پس از آن لشگرى از شام (به جنگ با او) مى‏روند و چون به بیداء رسیدند در زمین فرو مى‏روند

چنانچه ملاحظه مى‏فرمایید در هیچکدام از روایات فوق اسمى از سفیانى نیست و نیز ننوشته‏اند که آنکس که با او بین رکن و مقام بیعت مى‏شود کیست . امّا از اینکه ابوداود آن را در کتاب المهدى آورده معلوم مى‏شود آن مرد حضرت مهدى ( ع ) است .

حاکم در مستدرک روایت دیگرى دارد که نام سفیانى و فرو رفتن او و لشگرش را در بیابان ذکر مى‏کند . روایت چنین است:

مردى (به نام سفیانى) از دمشق خروج مى‏کند و . . . مردى از اهل بیتم (نیز) خروج مى‏کند . خبر به سفیانى مى‏رسد . او با لشگرى به سوى او مى‏رود . . . تا به بیابانى مى‏رسند و در آنجا فرو مى‏روند و جز یک نفر که خبر آن را مى‏آورد کسى نجات نمى‏یابد . الف - صحیح بخارى ، ج&3 ص&86 - کتاب البیوع ، باب ما ذکر فى الاسواق .

ب - صحیح مسلم ، ج&4 ص&10 - 2208 ، کتاب الفتن و اشراط السّاعة ، باب الخسف بالجیش الذى یؤمّ البیت ، ح&8 - 4 .

ج - سنن ترمذى ، ج&4 ص&415 - کتاب الفتن ، باب&21 ما جاء فى الخسف ح 2184 .

د - سنن ابن‏ماجه ، ج&2 ص&51 - 1350 ، کتاب الفتن ، باب 30 جیش البیداء ، ح 5 - 4063 .

ه - سنن ابى‏داود ، کتاب المهدى ، ح&4286 .

و - مستدرک حاکم ، ج&4 ص&478 ح 8328 و ص&565 ح&8586 .

تذکر این نکته لازم است که حدیث دوم حاکم به عنوان حدیثى صحیح به همان شرطى که بخارى و مسلم گفته‏اند روایت شده است که این دو آن را نقل ننمودند .

از بسیارى از روایات فریقین (شیعه و سنّى) چنین بر مى‏آید که سفیانى در لشگرى که به سوى «مردى از اهل بیت» - که همان مهدى موعود(عج) مى‏باشد - مى‏فرستد ، خود در آن لشگر نیست و لذا روایت اخیر مستدرک ، که سفیانى را هم جزء کسانى مى‏داند که در لشگر مزبور بوده و به زمین فرو مى‏روند ، نمى‏تواند صحیح باشد .

حضرت مهدى(ارواحنا فداه و عجل اللَّه تعالى فرجه) در بعض کتب اهل سنت


مسأله خروج مردى از اهل‏بیت ( ع ) به نام «مهدى» امرى است که علماى زیادى از اهل سنّت درباره آن دست به قلم بردند . یکى از نویسندگان معاصر به نام محمد بن احمد بن اسماعیل ، کتابى نوشته بنام «المهدى ، حقیقة لا خرافة» او در فصل دوم این کتاب مطالبى دارد که ما فهرست آن را در اینجا مى‏آوریم:

1 - اسامى 31 نفر از اصحاب را ذکر مى‏کند که احادیث حضرت مهدى ( ع ) را روایت کرده‏اند .
2 - اسامى 38 نفر از دانشمندانى را که آن احادیث را در کتابهایشان نقل کرده‏اند مى‏آورد .
3 - نام 63 نفر از علما را که آن احادیث را صحیح یا حسن دانسته‏اند ذکر مى‏کند .
4 - 31 نفر از دانشمندان را نام مى‏برد که مستقلاً کتابى درباره حضرت مهدى ( ع ) نوشته‏اند که بعض از آنها بیش از یک کتاب تدوین نمودند .

ما در این مختصر اسامى 17 نفر از علماى عامّه را - از ابتداى قرن پنجم تا آخر قرن سیزدهم - که درباره حضرت مهدى ( ع ) مطالب یا روایاتى نوشتند و نیز بعض از نوشته‏هاى آنها را مى‏آوریم:

1 - «حاکم نیشابورى - الامام الحافظ ابوعبداللَّه محمد بن عبداللَّه» ، متوفّاى 405 هجرى - در جزء چهارم کتاب معروفش «المستدرک على الصّحیحین» احادیث متعدّدى درباره حضرت مهدى ( ع ) دارد که در آنها حضرتش از اهل بیت پیامبر ( ص ) و از فرزندان فاطمه ( س ) معرّفى شده و او است که جهان را پر از عدل و داد مى‏کند .

ما در آخر فصل قبل به دو حدیث - درباره خسف بیداء و خروج سفیانى - اشاره کردیم اینک حدیثى دیگر:

(عن ابى‏سعید خُدرى ( رض ) قال: قال رسول‏اللَّه‏: «لاتقوم السّاعة حتّى تملأ الارض ظلماً و جوراً و عدواناً ثمّ یخرج من اهل بیتى من یملأها قسطاً و عدلاً کما ملئت ظلماً و عدواناً») . ج&4 ص&600 ، ح 8669 . یعنى: ساعت (مراد ساعت ظهور است نه ساعت قیامت) بر پا نمى‏شود تا آنکه زمین پر از ظلم و جور و تعدّى شود ، سپس از اهل بیتم کسى خروج مى‏کند که آن را پر از عدل و داد مى‏کند همان گونه که پر از ظلم و جور شد .

سپس مى‏نویسد: این حدیث صحیحى است به همان شرطى که شیخین (بخارى و مسلم) قرار گذاشتند ولى آندو این را ننوشتند .

تذکّر این نکته نیز لازم است که او کتاب مذکور را - همانطور که از اسمش پیدا است - تألیف کرد تا بگوید روایات صحیح دیگرى است که در صحیحین نیامده است . او حدیث ابن‏ماجه را نیز که روایت کرده: «لا مهدى الاّ عیسى بن مریم» در کتابش آورده و مى‏گوید: من این حدیث را ننوشتم که به آن احتجاج کنم (یعنى به عنوان حدیثى صحیح آن را نقل کرده باشم) بلکه از راه تعجّب (که چطور ابن‏ماجه آن را در سنن خویش آورده) آن را نوشتم .

2 - «ابوسالم کمال الدّین محمّد بن طلحة بن محمّد بن الحسن شافعى» ، متوفّاى 652 هجرى - درکتاب «مطالب السّؤول فى مناقب آل الرّسول» - چنانچه از نامش پیدااست - در مناقب ائمه 12 گانه شیعه مطالبى دارد . (او نیز آل پیامبر ( ع ) را منحصر در 12 امام شیعه مى‏داند - دقّت شود - ) . در باب دوازدهم آن که درباره امام دوازدهم ( ع ) است چنین مى‏نویسد:
«الباب الثانى عشر فى ابى‏القاسم محمّد بن الحسن الخالص بن على المتوکّل ابن القانع (یکى از القاب امام جواد ( ع ) ) ابن علىّ الرّضا ابن موسى الکاظم ابن جعفر الصّادق ابن محمّد الباقر ابن على زین العابدین ابن الحسین الزّکى ابن علىّ المرتضى امیرالمؤمنین ابن ابى‏طالب ، المهدى ، الحجّة ، الخلف الصّالح ، المنتظَر ( ع ) و رحمة اللَّه و برکاته» .

چنانچه ملاحظه مى‏فرمائید او اسامى 12 امام را تقریباً با همان القابى که نزد شیعه مشهورند معرّفى مى‏کند . معلوم مى‏شود که آنان همیشه با این القاب شناخته مى‏شدند . او پس از تعریف از امام عصر(عجّ) مى‏نویسد:

«امّا نسبه اباً و امّاً فابوه الحسن الخالص ابن . . . (تا آخر اسامى که دیگر تکرار نمى‏کنیم . ) و امّه امّ ولد تسمّى صقیل (صحیح آن صیقل است . ) و قیل حکیمه (حکیمه خاتون عمّه امام حسن عسکرى ( ع ) بوده که هنگام تولّد حضرت ولى عصر ( ع ) در آنجا حضور داشت . ) و قیل غیر ذلک ، و امّا اسمه فمحمّد و کنیته ابوالقاسم و لقبه الحجّة و الخلف الصّالح و قیل المنتظَر» .

خلاصه معناى این فراز چنین است:
پدرش امام حسن عسکرى ( ع ) و مادرش صیقل یا حکیمه یا غیر آن و اسمش محمّد و کنیه‏اش ابوالقاسم و لقبش حجّت و خلف صالح بوده و منتظَر هم گفته‏اند .
او همچون بسیارى از دانشمندان اهل سنّت ، امام زمان ( ع ) را فرزند امام حسن عسکرى ( ع ) دانسته و کنیه و لقب او را همچون شیعیان بیان کرده است .

آنگاه بعض از روایاتى را که از ابوداود و ترمذى نقل کردیم آورده و حدیث منقول در صحیحین را که: «کیف انتم اذا نزل ابن مریم فیکم و امامکم منکم» ، به پنجمین قسمت از فصل قبل رجوع فرمائید . بر آن حضرت تطبیق مى‏دهد و بعد از نقل بعض روایات چنین نتیجه مى‏گیرد که حضرت مهدى ( ع ) از فرزندان فاطمه ( س ) و نیز از عترت و اهل بیت رسول خدا ( ص ) و همنام آن حضرت بوده و او است که زمین را پر از عدل و داد مى‏کند و او از فرزندان عبدالمطلّب و یکى از سروران بهشت است . اشاره به روایتى است که در ج&2 سنن ابن‏ماجه ، ص&1368 ، ح&4087 . کتاب الفتن باب خروج المهدى ، از انس بن مالک نقل شده که رسول خدا ( ص ) فرمود: «ما فرزندان عبدالمطلب سروران اهل بهشتیم من و حمزه و على و جعفر و حسن وحسین و مهدى( ( ع ) )» . سپس اشکال مى‏کند که اگر کسى بگوید اینها دلیل نیست که او همان ابوالقاسم محمّد بن الحسن است چه آنکه فرزندان فاطمه ( س ) زیادند و تا روز قیامت هر که از ذریّه او باشد از فرزندان آن حضرت و از عترت طاهره و از اهل بیت است . پس باید دلیل دیگرى براى اثبات ادّعاى خود بیاورید .

در جواب مى‏گوید که پیامبر ( ص ) براى او نشانه‏هائى از رخسار و جبهه و بینى و غیر ذلک فرمودند و همه آنها بر فرزند امام حسن عسکرى ( ع ) تطبیق مى‏کند .
مجدّداً اشکال مى‏کند که شاید بعدها شخص دیگرى از فرزندان فاطمه ( س ) با همین مشخّصات به دنیا بیاید .

جواب مى‏دهد که وقتى با همان نشانى کسى پیدا شد ، به صرف احتمال نمى‏توان از آن دست برداشت و اگر بخواهیم اینگونه عمل کنیم هر نشانه‏اى براى هر امرى که در روایت آمده باشد احتمال وجود امر دیگرى با همان نشانى وجود دارد . باید گفت اگر در روایتى نشانه‏اى براى امرى ذکر شده باشد ، اگر بنا بود که این نشانه تکرارى باشد نشانه از نشانه بودن ساقط خواهد شد مثل اینکه کسى بگوید درب منزل ما که در فلان کوچه است سبز رنگ است که اگر غیر از آن منزل ، منزل دیگرى نیز سبز رنگ باشد نمى‏تواند نشانه باشد و لذا ما نشانه‏هائى را که در روایات براى امرى وارد شده باشد منحصر به فرد مى‏دانیم . آنگاه چنین ادامه مى‏دهد:

مسلم در صحیح خود نوشته است که پیامبر ( ص ) به عمر فرمود: شخصى از اهل یمن به نام اویس با این مشخّصات مى‏آید . اگر مى‏توانى از او طلب مغفرت کن؛ ج 4 صحیح مسلم ، ص 1969 ، کتاب فضائل الصحابه ، باب 55 من فضائل اویس‏القرنىّ ( رض ) ح&225 . و چون شخص مزبور با همان نشانه‏ها پیدا شد دیگر عمر نگفت شاید بعداً کسى دیگر با همین مشخّصات بیاید .

همچنین است قضیّه خوارج و نیز حال یهود که وقتى نبىّ مکرّم اسلام ( ص ) با همان نشانه هائى که در تورات ذکر شد مبعوث گردید ، گفتند: شاید کسى دیگر با همین نشانه‏ها بیاید و خداوند آنان را سرزنش کرد . اشاره به آیه 89 از سوره بقره که خداوند آنان را لعنت مى‏کند . ‏بنابر این اگر ما کسى را با همان صفاتى که پیامبر ( ص ) فرمود یافتیم و آن در وجود محمّد بن الحسن ، الحجّة ، الخلف الصّالح ، متجلّى شد دیگر منتظر شخص دیگرى با همان صفات نباید بمانیم .

بعد از آن اشکال دیگرى مطرح مى‏کند که: آنچه گفتى درست است امّا در روایت آمده است که اسم پدر او اسم پدر رسول خدا ( ص ) است در حالى که اسم پدر خلف صالح حسن است نه عبداللَّه .

در جواب مى‏گوید: اوّلاً - در زبان عرب به جدّ اعلا نیز پدر اطلاق مى‏شود . چنانچه در قرآن آمده: «مِلَّةَ اَبیکُمْ اِبْراهیمَ» . سوره حجّ آیه 78 - یعنى: (این آیین همان) آیین وروش پدرتان ابراهیم مى‏باشد . ثانیاً - بر کنیه نیز «اسم» گفته مى‏شود . بخارى و مسلم نقل کردند که پیامبر ( ص ) على ( ع ) را ابوتراب نامید و «اسمى» نزد او محبوب‏تر از آن نبود . (توجّه داشته باشید که «ابوتراب» «کُنیه» است نه «اسم») . اینکه در روایت آمده است که اسم پدر او عبداللَّه است به این اعتبار مى‏باشد که جدّ اعلاى او یعنى امام حسین ( ع ) «ابوعبداللَّه» بود ، یعنى او فرزند حسین است نه حسن که کنیه او ابومحمّد بود (البتّه ما استدلال او را بسیار خلاصه کردیم گرچه جاى تأمّل نیز مى‏باشد) .

مشابه استدلال اخیر او را به طور خلاصه «محمّد بن یوسف گنجى شافعى» در کتاب «البیان فى اخبار صاحب الزّمان» آورده آنگاه اسامى بیش از 30 نفر را که روایت «اسمه اسمى»(که رسول خدا ( ص ) فرمود: اسم او اسم من است) را نقل کردند مى‏آورد که هیچ کدام از آنها جمله و «اسم ابیه اسم ابى» (که آن حضرت فرموده باشد: و اسم پدرش اسم پدر من است) را بدان نیفزودند مگر «عبیداللَّه بن موسى» از «زائده» . آنگاه نتیجه مى‏گیرد که هیچ عاقلى شکّ نمى‏کند که این اضافى - باتوجّه به اینهمه مخالف - اعتبارى ندارد .

3 - «سبط ابن جوزى» متوفّاى 654 هجرى در کتاب تذکرة الخواص ، معروف به: «تذکرة خواصّ الامّة فى خصائص الائمّة ( ع ) » در فصل مربوط به امام زمان ( ع ) تحت عنوان: «فصل فى ذکر الحجّة المهدى» چنین مى‏نویسد:

«هو محمّد بن الحسن بن على بن . . . على بن ابى‏طالب علیه(وعلیهم) السّلام و کنیته ابوعبداللَّه و ابوالقاسم و هو الخلف الحجّة صاحب الزّمان ، القائم و المنتظَر و التّالى و هو آخر الائمّة» . او در ابتدا اسامى دوازده امام ( ع ) را به ترتیب نقل کرده (که ما به جهت اختصار در اینجا و در موارد دیگر چند نقطه مى‏گذاریم . ) و پس از آن کنیه‏ها والقاب حضرت مهدى ( ع ) را ذکر مى‏کند و مى‏گوید که او آخرین امامها (ى شیعه) است . آنگاه این حدیث را با سندش از ابن عمر نقل مى‏کند که پیامبر ( ص ) فرمود: «یخرج فى آخر الزّمان رجل من ولدى اسمه کاسمى و کنیته ککنیتى یملأ الارض عدلاً کما ملئت جوراً فذالک هو المهدى»؛ یعنى: در آخرالزّمان مردى از فرزندانم خروج مى‏کند که اسمش مانند اسم من و کنیه‏اش مانند کنیه من است . زمین را پر از عدل مى‏کند همانگونه که پر از ستم شد و او همان مهدى است . و خود این را حدیثى مشهور مى‏داند . سپس چند روایت دیگر نقل کرده و درباره رفع استبعاد از طول عمر آن حضرت مثالهائى از معمّرین تاریخ آورده و پس از نقل شعرى در مدح ائمّه ( ع ) مى‏نویسد: «قلت: و من شروط الامام ان یکون معصوماً لئلاّ یقع فى الخطأ و لانّهم حجج اللَّه على عباده و من شرط الحجّة العصمه من کلّ وصمه . انتهى ذکر الائمّة ( ع ) » . یعنى: از شروط امام این است که معصوم باشد تا در خطا واقع نشود (او به حقّ معناى عصمت را عصمت از خطا دانسته است نه عصمت از گناه و این عصمت است که از جانب خداوند به بندگان برگزیده‏اش داده مى‏شود چه آنکه اگر آنان - که پیشوایان امّتند - در خطا واقع شوند و یا سهو و نسیان به آنان دست دهد دود آن به چشم پیروانشان مى‏رود که گفتارشان را وحى منزل مى‏دانند و خطا و سهو یا نسیان ، طبیعى هر انسانى است و معصوم کسى است که از چنین نقصى مصون باشد و این نخواهد شد مگر با عنایت خاصّه الهیّه) .
دیگر آنکه آنان حجتّهاى خدا بر بندگانش مى‏باشند و شرط حجّت بودن مصون بودن از هر عیب مى‏باشد .
در آخر عبارت افزوده است: «تمام شد یاد ائمّه ( ع ) » .

4 - «ابن ابى‏الحدید معتزلى» متوفّاى 655 هجرى در ج&7 شرح نهج‏البلاغه ، ص&59 ، در ذیل: «بابى ابن خیرة الاماء» (که امیرالمؤمنین ( ع ) فرموده است: پدرم فداى پسر بهترین کنیزان باد) مى‏نویسد:

«اگر گفته شود که این مرد کیست ، درجواب گوئیم: امّا امامیّه ، آنها مى‏گویند که او امام دوازدهم آنها است و مادر او کنیزى بود به نام نرجس و امّا اصحاب ما (یعنى معتزله) ، آنان مى‏گویند که او مردى فاطمى است (یعنى از اولاد فاطمه زهرا ( س ) مى‏باشد) که در آینده به دنیا خواهد آمد و مادر او کنیزى است و او الآن موجود نیست» . آنگاه سؤال دیگرى مطرح مى‏کند خوانندگان محترم توجّه داشته باشند که این سؤالات مربوط به مطالبى است که در شرح نهج‏البلاغه آن را به عنوان حدیث نقل کرده است و برداشت او از رجعت و انحصار آن به گروهى از بنى‏امیّه و غیر آن جهت انتقام‏گیرى نیز خالى از اشکال نیست و ما در اینجا قول این دانشمند معروف اهل سنّت را نقل مى‏کنیم نه آنکه در صدد ردّ و ایراد نیز باشیم . که: از بنى‏امیّه چه کسى در آن زمان موجود است که آن مرد (فاطمى) از آنها انتقام مى‏گیرد؟ در جواب مى‏گوید: «امّا امامیّه ، آنها قائل به رجعتند و مى‏گویند که وقتى امام منتظَر آنها ظاهر شد ، گروهى از بنى‏امیّه و غیر آنها رجعت مى‏کنند و او از همه دشمنان آل محمّد ( ع ) انتقام مى‏گیرد» . آنگاه قول معتزله را چنین نقل مى‏کند: «و امّا اصحاب ما ، آنها مى‏گویند که خدا در آخر الزّمان مردى از فرزندان فاطمه ( س ) را خلق مى‏کند که اکنون موجود نیست و او زمین را پر از عدل و داد مى‏کند همانگونه که پر از ظلم و جور شد و از بیدادگران به شدیدترین وجهى انتقام مى‏گیرد و مادرِ او - همانطور که در این خبر و غیر آن از سایر اخبار آمده - کنیزى است و اسم آن مرد نیز محمّد است همچون اسم رسول خدا ( ص ) . آن مرد آنگاه ظاهر مى‏شود که بر بسیارى از سرزمینهاى اسلام پادشاهى از تبار بنى‏امیّه استیلا یافته است و او همان سفیانى است از فرزندان ابوسفیان بن حرب بن امیّه که در خبر صحیح (چنانچه نقل کردیم) وعده آن داده شده و آن امام فاطمى او و پیروانش از بنى‏امیّه و غیر آنها را مى‏کشد و در این هنگام مسیح ( ع ) از آسمان فرود مى‏آید و . . . »

در ج&10 ص&95 و ج&19 ص&104 نیز از حضرت مهدى ( ع ) یاد کرده و مى‏گوید که اجماع همه فرقه‏هاى اسلامى است که دنیا به آخر نمى‏رسد مگر با قیام آن حضرت .

ماگفتار این دانشمند اهل سنّت را ، که بر خلاف عقیده شیعه و حتّى بر خلاف عقیده بسیارى از علماى اهل سنّت است ، عیناً ترجمه کردیم تا عدّه‏اى با دیدن یا شنیدن بعض تمجیدهائى که او از امیرامؤمنین ( ع ) نموده است ، او را شیعه ندانند . در حالى که حضرت امیر ( ع ) کسى است که غیر مسلمانان نیز او را تعریف و تمجید نموده و درباره شخصیّت بى‏نظیر او کتابها نوشته و اشعارى سروده‏اند که نمونه آن «عبدالمسیح انطاکى» است که قصیده‏اى طولانى - و شاید بتوان گفت طولانى‏ترین قصیده - (5595 بیت) در مدح امیرالمؤمنین ( ع ) سروده است . علاّمه امینى ( ره ) 15 بیت آن رادر ج&3 الغدیر ص&9 نقل کرده است .

5 - «محمّد بن یوسف بن محمّد گنجى شافعى» . او در سال 658 هجرى به شهادت رسید . سبب شهادتش نوشتن کتابى بود به نام: «کفایة الطّالب فى مناقب امیرالمؤمنین على بن ابى‏طالب» صلوات اللَّه و سلامه علیه . با آنکه مستندات آن ، محدّثین اهل سنّت مى‏باشند با اینحال به جرم این گناه نابخشودنى! در 29 رمضان در جامع دمشق کشته شد . آرى ، این است رفتار آنانکه دم از پیروى از سنّت رسول خدا ( ص ) مى‏زنند با کسانى که حقّ مى‏گویند . در مقدّمه کتابمان: «پیامبر در صحاح» علّت کشته شدن «نسائى» صاحب سنن را نوشتیم که بیان‏گر یکى دیگر از رفتار اهل سنّت با علماى خودشان مى‏باشد .

این دانشمند اهل سنّت کتابى دارد به نام: «البیان فى اخبار صاحب الزّمان ( ع ) » که ما فقط به ذکر عناوین ابواب سیزده‏گانه آن اکتفا مى‏کنیم و این عناوین ، اجمالاً بیان کننده عقاید نویسنده آن مى‏باشد:

1 - درباره خروجش در آخرالزّمان .
2 - درباره این حدیث نبوى که: «مهدى از عترت من و از فرزندان فاطمه است» .
3 - درباره این حدیث که: «مهدى از سادات اهل بهشت است» . ر - ک: پاورقى شماره 253 ، متن عربى آن چنین است:
«نحن ولدَ عبدالمطّلب سادة اهل الجنّة انا و حمزه و على و جعفر و الحسن و الحسین و المهدى( ( ع ) )» .
4 - درباره امر پیامبر ( ص ) به پیروى از مهدى ( ع ) .
5 - درباره یارى نمودن اهل مشرق آن حضرت را .
6 - درباره مدّت سلطنت آن حضرت بعد از ظهور .
7 - دراینکه او در نماز ، امامِ حضرت عیسى ( ع ) خواهد بود .
8 - پیامبر ( ص ) مشخّصات مهدى ( ع ) رابیان مى‏فرماید .
او در ذیل عنوان فوق ، روایت: «مهدى طاوس اهل بهشت است» را نیز نقل مى‏کند .
9 - پیامبر ( ص ) تصریح مى‏فرماید که مهدى ( ع ) از فرزندان حسین ( ع ) است .
10 - درباره کَرَم مهدى ( ع ) .
11 - در ردّ این قول که ، «مهدى همان عیسى بن مریم است» . (اشاره به روایت ابن‏ماجه که بحثش گذشت) .
12 - درباره این حدیث نبوى که: «امّتى که من در اوّل آن و عیسى در آخر آن و مهدى در وسط آن است هلاک نخواهد شد» .
13 - درباره کنیه او و اینکه خُلق و خُویَش شبیه پیامبر ( ص ) مى‏باشد . او در آخر باب اوّل - چنانچه گذشت - استدلال مى‏کند که پدر حضرت مهدى ( ع ) همان امام حسن عسکرى ( ع ) بوده است .


6 - «ابن تیمیّه» متوفّاى 728 هجرى ، در جزء چهارم کتاب «منهاج السنّة» حدیث نبوى: «یخرج فى آخرالزّمان رجل من ولدى اسمه کاسمى و کنیته کنیتى یملأ الارض عدلاً کما ملئت جوراً . » یعنى: در آخرالزّمان مردى از فرزندانم خروج مى‏کند که اسمش مانند اسم من و کنیه‏اش کنیه من است . زمین را پر از عدل مى‏کند همانگونه که پر از ستم شد . را قبول داشته و او را همان «مهدى» ( ع ) مى‏داند و نیز بعض احادیثى را که ابوداود و ترمذى ، دائر بر حتمى بودن این خروج و اینکه آن حضرت از عترت پیامبر ( ص ) و از فرزندان فاطمه ( س ) است ، آورده‏اند نقل کرده و آنها را احادیثى صحیح مى‏داند .

7 - «شیخ السلام ابراهیم بن محمّد بن المؤیّد الحمویى الخراسانى» متوفّاى 732 هجرى در کتاب: فرائد السّمطین فى فضائل المرتضى و البتول و السّبطین و الائمّة من ذرّیّتهم ( ع ) . » روایات زیادى در مورد حضرت مهدى ( ع ) نقل مى‏کند که بعض آنها قبلاً گذشت . از جمله روایاتى که این عالم اهل سنّت نقل مى‏کند این است که حضرت مهدى ( ع ) داراى غیبت است و نیز: «هر که خروج مهدى ( ع ) را انکار کند به آنچه که بر محمد ( ص ) نازل شده کافر گشته است . » و نیز: «انتظار فرج افضل عبادات است . » و نیز در ضمن همین روایات ، به مسأله ولایت و وصایت ائمّه اثناعشر ( ع ) اشاره شده و در بعض از آنها اسامى آن بزرگواران نیز آمده است .

مؤلّف محترم ، این روایات را در باب 61 از سمط دوم از فوائد السّمطین ، در ضمن 15 عنوان نقل کرده و در آخر آن با سندش از ابن عباس چنین روایت مى‏کند که رسول خدا ( ص ) فرمود:

«همانا علىّ بن ابى‏طالب پیشواى امّتم و بعد از من جانشین من در میان آنها است و از فرزندانش قائم منتظَر است ، آنکس که خدا به دست او زمین را از قسط و عدل پر مى‏کند همانگونه که از ظلم و جور پر شد . قسم به آنکس که مرا به عنوان بشارت دهنده به حقّ برانگیخت ، آنان که در زمان غیبتش بر امامت او ثابتند بسیار اندکند .

جابر بن عبداللَّه انصارى برخاست و گفت: یا رسول‏اللَّه! آیا قائم از فرزندانت غیبت دارد؟ فرمود: آرى ، به پروردگارم قسم . همانا خداوند به همین غیبت مؤمنین را آزموده و کافران را نابود مى‏کند . اى جابر! این امر از امر خدا و سرّى از سرّ او بوده و علمش از بندگان مخفى است . مبادا در آن به شکّ افتى که شکّ در امر خدا کفر است» متن عربى این روایت چنین است: «ان علىّ بن ابى‏طالب امام امّتى و خلیفتى علیها من بعدى و من ولده القائم المنتظر الذى یملأ اللَّه به الارض عدلاً و قسطا کما ملئت ظلما و جورا و الذى بعثنى بالحقّ بشیرا ان الثّابتین على القول به فى زمان غیبته لأعزّ من الکبریت الاحمر فقام علیه جابر بن عبد اللَّه الانصارى فقال: یا رسول‏اللَّه! و للقائم من ولدک غیبة؟ قال: «اى و ربّى لیمحّص اللَّه به الذین آمنو و یمحق الکافرین . یا جابر! انّ هذا الامر من أمر اللَّه و سرّ من اسرار اللَّه . علمه مطوىّ عن عباده . فایّاک و الشّکّ فیه! فانّ الشّکّ فى أمر اللَّه کفر» .

8 - «ابن قیّم» متوفّاى 751 - که از شاگردان ابن تیمیّه بود - در فصل پنجاهم کتاب: «المنار المنیف فى الصّحیح و الضعیف . » درباره حضرت مهدى ( ع ) روایاتى نقل مى‏کند که همه آنها قبلاً گذشت . او روایت: «لا مهدى الاّ عیسى بن مریم . » را که ابن‏ماجه در سنن خویش آورده ذکر نموده و آن رابه ضعف سند و به تعارضش با روایاتى که مهدى ( ع ) را از فرزندان فاطمه ( س ) مى‏داند و نیز به غیر آن ردّ مى‏کند .

9 - «ابن صبّاغ مالکى - على بن محمّد - » متوفّاى 855 در فصل دوازدهم از کتاب: «الفصول المهمّة فى معرفة احوال الائمّة ( ع ) » چنین مى‏نویسد:
«الفصل الثّانى‏عشر فى ذکر ابى‏القاسم محمّد الحجّة الخلف الصّالح ابن ابى‏محمّد الحسن الخالص» و در ادامه چنین مى‏نویسد: «و او امام دوازدهم است و (ذکر) تاریخ ولادت و دلایل امامتش و (نیز) ذکر بعض از اخبارش و غیبتش و مدّت قیام دولت او و (نیز) ذکر کنیه و نسبش و غیر آن از آنچه که به او مربوط مى‏شود» . متن عربى آن چنین است: «و هو الامام الثّانى عشر و تاریخ ولادته و دلایل امامته و ذکر طرف من اخباره و غیبته و مدّة قیام دولته و ذکر کنیته و نسبه و غیر ذلک ممّا یتّصل به» . و بعد از نقل چند روایت مى‏نویسد:

«ابوالقاسم محمّد الحجّة بن الحسن الخالص در شب نیمه شعبان سال 255 در سامرّا به دنیا آمد و امّا نسبش از جهت پدر و مادر: او ابوالقاسم محمّد الحجّة پسر حسن خالص پسر على هادى . . . پسر على بن ابى‏طالب صلوات اللَّه علیهم اجمعین مى‏باشد و امّا مادرش او کنیزى بود به نام نرگس ، بهترین کنیزان ، و گفته شد که اسم او غیر آن (نرگس) مى‏باشد . کنیه او ابوالقاسم و لقبش حجّت ، مهدى ، خلف صالح ، قائم ، منتظَر (یعنى کسى که همه در انتظار اویند) ، صاحب الزّمان و مشهورترین آنها مهدى است» و بعد از نقل روایات متعدّدى درباره آن حضرت ، آیه «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدّینِ کُلِّه‏» اشاره به آیه: «هو الّذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحقّ لیظهره على الدّین کلّه» که در قرآن مجید سه بار ذکر شده است .
1 - سوره توبه ، آیه 33
2 - سوره فتح ، آیه 28
3 - سوره صفّ ، آیه 9
یعنى: او است خدائى که رسولش را به همراه هدایت و دین حقّ فرستاد تا آن (دین) را بر تمامى ادیان (و مکاتب) غلبه دهد . را از قول سعید بن جُبیر ، مربوط به آن حضرت مى‏داند . آنگاه با نقل روایاتى درباره علائم ظهور ، آن را به پایان مى‏برد .

10 - «ابن طولون» از دانشمندان قرن دهم ، متوفّاى 953 ، و از اهالى دمشق مى‏باشد . او در کتابش به نام: «الائمة الاثناعشر» درباره امام دوازدهم چنین مى‏نویسد:
«و ثانى‏عشر هم ابنه (یعنى ابن الحسن العسکرى) محمّد بن الحسن و هو ابوالقاسم محمّد بن الحسن بن علىّ الهادى ابن محمّد الجواد ابن . . . علىّ بن ابى‏طالب رضى اللَّه عنهم» . و او را همان مهدى مى‏داند . آنگاه شعرى را نقل مى‏کند که در آن اسامى آن بزرگواران به ترتیب آمده است .

11 - «عبدالوهّاب شعرانى» متوفّاى 973 در کتاب: «الیواقیت و الجواهر فى بیان عقائد الاکابر» حضرت مهدى ( ع ) را فرزند امام حسن عسکرى ( ع ) دانسته و مى‏نویسد که تاریخ ولادت او نیمه ماه شعبان سال 255 بوده و اکنون که سال 958 است عمر او 706 سال مى‏باشد . (صحیح آن 703 است) .

12 - «ابن حجر هیتمى مکّى» متوفّاى 974 در کتاب: «الصّواعق المحرقه» - که در ردّ بر شیعه نوشته است - مى‏نویسد:
آیه دوازدهم: «و انّه لعلمٌ للسّاعة» (آیه 61 از سوره زخرف) یعنى: همانا او (حضرت عیسى ( ع ) ) علم است براى ساعت (شاید مراد این است که حضرت عیسى ( ع ) وقتى نزول کرد باعث مى‏شود که مردم علم به ساعت ظهور امام زمان ( ع ) پیدا کنند) .
تذکّر این نکته نیز لازم به نظر مى‏رسد که ابن حجر در کتاب مزبور بیش از 15 آیه در فضائل اهل بیت ( ع ) ذکر کرده که دوازدهمین آنها آیه فوق است که بعد از نقل آن مى‏نویسد که این آیه درباره مهدى ( ع ) نازل شده است . آنگاه مى‏نویسد: به زودى احادیثى که صراحت دارد او از اهل بیت نبوى است خواهد آمد . سپس مى‏افزاید: حال که چنین است (یعنى حال که آیه فوق مربوط به حضرت مهدى ( ع ) بوده و او نیز از اهل بیت مى‏باشد معلوم مى‏شود که) نسل فاطمه و على ( ع ) با توجّه به آیه فوق داراى برکت مى‏باشد (که تا آخرالزّمان این نسل پاک استمرار دارد) و خدا از آن دو پاکانى خارج مى‏کند و نسل آنها را کلیدهاى حکمت و معدنهاى رحمت قرار مى‏دهد و آن به این دلیل است که پیامبر ( ص ) آن دو و ذرّیه آنها را از شیطان رانده شده در پناه خدا قرار داد .
آنگاه جریان ازدواج آندو را شرح مى‏دهد و از ابوداود روایت مى‏کند که ابوبکر و عمر از فاطمه ( س ) خواستگارى کردند و پیامبر ( ص ) از آندو رو برگرداند . آنها نزد على ( ع ) رفته و از او خواستند که به خواستگارى برود . سپس بعد از نقل ازدواج آن دو و اینکه این ازدواج به امر خدا صورت گرفت ، روایات مربوط به خروج حضرت مهدى ( ع ) را در طى چند صفحه مطرح مى‏کند و در ضمن آنها حدیث: «لا مهدى الاّ عیسى بن مریم» را متعرّض شده و آن را به خاطر مجهول بودن محمّد بن خالد (که در سند آن حدیث است) قبول نمى‏کند .

آنگاه دو جریان درباره امام حسن عسکرى ( ع ) نقل مى‏کند که آوردن آن در این نوشتار خالى از لطف نیست:
1 - امام حسن عسکرى ( ع ) کودک بود و مى‏گریست و کودکان دیگر بازى مى‏کردند . بهلول - که پنداشت او حسرت اسباب بازیهاى آنها را مى‏خورد - به او گفت: آیا برایت چیزى بخرم که با آن بازى کنى؟ گفت: اى کم عقل! ما براى بازى آفریده نشدیم . گفت: پس براى چه خلق شدیم؟ گفت: براى کسب علم و عبادت . گفت: از کجا مى‏گوئى؟ گفت: از قول خداى عزّوجلّ: «اَفَحَسِبْتُمْ اَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ اَنَّکُمْ اِلَیْنا لاتُرْجَعُونَ؟» سوره مؤمنون ، آیه 115 - یعنى: آیا پنداشتید که ماشما را بیهوده (و براى بازى) آفریدیم و شما به سوى ما برنمى‏گردید؟

بهلول از او خواست که موعظه‏اش کند . حضرتش در ضمن چند بیت شعر اندرزش داد و خود بیهوش بر زمین افتاد و چون به هوش آمد بهلول به او گفت: چه شده! تو که کودکى و گناهى ندارى . گفت: از من دور شو اى بهلول! من دیدم که وقتى مادرم مى‏خواهد هیزم بزرگ آتش بگیرد از هیزم‏هاى کوچک استفاده مى‏کند ، مى‏ترسم که من از هیزم‏هاى کوچک جهنّم باشم .

2 - آنگاه که امام حسن عسکرى ( ع ) در زمان معتمد زندانى گشت ، در سامرّا قحطى شد . خلیفه - معتمد پسر متوکّل - دستور داد که براى نماز باران بروند . سه روز نماز خواندند و خبرى نشد . مسیحیان همراه راهبى بیرون رفتند و چون راهب دست خود را به آسمان بلند مى‏کرد باران مى‏آمد . روز دوم نیز چنین شد . اینجا بود که افراد ضعیف الایمان به شکّ افتادند و عدّه‏اى نیز از دین برگشتند . این امر بر خلیفه گران آمد . (چون او به عنوان خلیفه پیامبر ( ص ) بر مسند قدرت تکیه زده بود ، و چون مردم از دین برگردند قدرت او نیز رو به زوال خواهد رفت . ) دستور به احضار امام حسن عسکرى ( ع ) داد و به او گفت: امّت جدّت رسول خدا ( ص ) را ، قبل از آنکه هلاک شوند ، دریاب . ببینید چگونه خلیفه ستم‏کار عبّاسى با علم به عظمت مقام معنوى امام ( ع ) او را زندانى کرده و چون قدرت خود را در خطر مى‏بیند به عنوان نجات امّت از گمراهى از حضرتش استمداد مى‏طلبد و عاقبت نیز همچون نیاکانش او را به شهادت مى‏رساند و امام زمان ( ع ) را هم تحت تعقیب قرار مى‏دهد و حضرتش به سرداب مى‏رود و دیگر جز عدّه معدودى کسى او را نمى‏بیند تا آنکه روزى ظاهر شود و جهانى را از لوث وجود معتمدهاى زمان پاک کند . عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّریف . حضرت فرمود: فردا بیرون بروند و من انشاءاللَّه شکّ آنها را بر طرف مى‏کنم و با خلیفه صحبت کرد که اصحابش را از زندان آزاد کند . او نیز چنین کرد .

فردا چون مردم براى طلب باران بیرون رفتند و راهب دست خود را همراه نصارى‏ بالا برد ، آسمان را ابر فرا گرفت . امام حسن ( ع ) دستور داد دست راهب را بگیرند . دیدند که در دستش استخوانى است . آن را از دستش گرفت و فرمود: حال طلب باران کن . او دستش را بالا گرفت . ابرها کنار رفت و خورشید نمایان شد . مردم تعجّب کردند . خلیفه به امام حسن ( ع ) گفت: سرّ آن چیست؟ فرمود: این استخوان پیامبرى است که این راهب از بعض قبور آن را یافته است و چون زیر آسمان قرار گیرد باران مى‏آید . آن را آزمودند . همان طور بود که فرمود . لذا شکّ و شبهه از مردم بر طرف شد و حضرتش با عزّت و احترام به منزلش رفت و خلیفه نیز هر از چندى هدایائى برایش مى‏فرستاد . تا آنکه در سامرّا در سنّ 28 سالگى از دنیا رفت و گفته‏اند که او نیز (همچون پدرانش ( ع ) ) مسموم شد و غیر از یک پسر که همان «ابوالقاسم محمّد الحجّة» باشد فرزندى نداشت که هنگام وفات (بلکه شهادت) پدرش 5 ساله بود لکن خداوند به او حکمت داد و به قاسم (صحیح آن قائم است چنانچه گذشت) و منتظَر نامیده شد و گفته‏اند که در شهر غایب شد و معلوم نشد کجا رفت و گفتیم که رافضه (یعنى شیعیان) مى‏گویند او همان مهدى است . قبلاً گذشت که عدّه‏اى از علماى معروف عامّه نیز همچون شیعیان همین را مى‏گویند و این که ابن حجر آنرا به شیعیان - آنهم با کلمه «رافضه» که از دشمنى او نسبت به عدّه‏اى از مسلمانان حکایت دارد - نسبت مى‏دهد نشان از بى اطلاعى او از اقوال گذشتگان داشته و یا از تعصّبى خشک سرچشمه مى‏گیرد

جالب است که مى‏گوید یکى از لقبهاى فرزند امام حسن عسکرى ( ع ) «منتظر» است و منتظر به کسى گویند که عدّه‏اى در انتظار اویند . غیر از مهدى ( ع ) چه کسى است که امّت اسلامى منتظر او است .

مى‏گوید به او در کودکى حکمت داده شد . مى‏پرسیم چه کسى جز خداوند مى‏تواند به کودکى پنج ساله حکمت دهد؟ غیر از این است که او بنده برگزیده الهى بود؟ و این همان امامت و جانشینى رسول خدا ( ص ) مى‏باشد .
او در کتاب: «الفتاوى الحدیثیّة» مى‏نویسد که پیامبر ( ص ) فرمود: «من کذّب بالمهدى فقد کفر» یعنى هر که مهدى را تکذیب کند محقّقاً کافر است؛ و قتل منکر آن حضرت را واجب مى‏داند و براى تأیید آن به روایاتى استدلال مى‏کند که دلالت بر خروج حضرتش مى‏نماید . شاید مى‏خواهد بگوید که منکر آن‏حضرت ، منکر روایات مسلّم است و در حقیقت این شخص منکر قول رسول خدا ( ص ) است که آن کفر مى‏باشد . یا آنکه مى‏خواهد بگوید که مسئله خروج مهدى ( ع ) جزء ضروریّات دین اسلام است و منکر آن در حقیقت منکر یکى از ضروریّات است که آن در حکم کفر است .
در کتاب: «القول المختصر فى علامات مهدى المنتظر» بعد از نقل حدیث: «من کذّب بالمهدى فقد کفر» روى این مسأله تأکید مى‏کند که مهدى ( ع ) از ذرّیّه رسول خدا ( ص ) و از فرزندان فاطمه ( س ) است .

13 - «علىّ بن سلطان محمّد» متوفّاى 1014 هجرى در کتاب: «مرقاة المفاتیح» با استدلال به روایت: «اسمه اسمى و اسم ابیه اسم ابى» به آخر شماره 2 از این فصل رجوع فرمائید . مى‏نویسد:
این روایت ردّ بر شیعه است که مى‏گویند مهدى موعود همان قائم منتظَر است و او محمّد بن الحسن العسکرى مى‏باشد . راستى باید به این قبیل دانشمندان با این استدلال محکمشان آفرین گفت! من خود با هرکس که در ایّام حجّ یا عمره از علماى اهل سنّت بحث کردم براى ردّ قول من به روایاتى از کتابهاى خودشان استدلال مى‏کردند که به هیچ وجه مورد قبول ما نبود . گوئیا آنچه که مى‏گویند وحى منزل است! اى کاش مى‏توانستند براى اثبات عقائد خود از کتب شیعیان استفاده نمایند که قطعاً اگر بخواهند چنین کنند نخواهند توانست .
مَثَل آنان مَثَل مسلمانى است که براى ردّ اقوال مخالف اعمّ از یهودى و مسیحى و غیر آنها و اثبات حقّانیّت اسلام بخواهند از قرآن و روایات استفاده کند!

14 - «احمد بن یوسف بن احمد» متوفّاى 1019 در کتاب: «اخبار الدُّوَل و آثار الاُوَل» مى‏نویسد:
«الفصل الحادى عشر فى ذکر الخلف الصّالح الامام ابى‏القاسم محمّد بن الحسن العسکرى ( رض ) و کان عمره عند وفاة ابیه خمس سنین . آتاه اللَّه فیها الحکمة کما اوتیها یحیى ( ع ) صبیّاً . » ترجمه: «فصل یازدهم درباره خلف صالح ، امام ابى‏القاسم محمّد بن الحسن العسکرى ( ع ) و عمرش هنگام وفات پدرش پنج سال بود . خداوند در همان سنّ به او حکمت عطا کرد همانگونه که به یحیى‏ ( ع ) در کودکى عنایت کرد» .

15 - «عبداللَّه بن محمّد بن عامر شافعى» متوفّاى 1171 در کتاب: «الاتحاف بحبّ الاشراف» مى‏نویسد:
«محمّد بن الحسن ( ع ) دوازدهمین امام بوده و از القاب او: مهدى ، قائم ، منتظَر ، خلف صالح و صاحب الزّمان مى‏باشد و مشهورترین آن مهدى است . ولى مهدى موعود که در آخرالزّمان خروج مى‏کند او نیست . او ائمّه دوازده‏گانه را چنین مى‏ستاید:
«و قد اشرق نور هذه السّلسلة الهاشمیّة و البیضة الطّاهرة النّبویّة و العصابة العلویّة و هم اثناعشر اماماً . مناقبهم علیّة و صفاتهم سنیّة و نفوسهم شریفة ابیّة و ارومتهم کریمة محمّدیّة و هم محمّد الحجّة بن الحسن الخالص ابن علىّ الهادى . . . ابن الامام الحسین اخى الامام الحسن ولدى اللّیّث الغالب علىّ بن ابى‏طالب رضى اللَّه تعالى عنهم اجمعین . » خلاصه ترجمه آن چنین است:
نور وجود این سلسه هاشمى و نسل پاک نبوى و فرزندان علوى که 12 امامند ، بر همه تابیده مناقب آنان والا و صفاتشان بلند پایه و جانهایشان شریف و ریشه در نبوّت محمّدى ( ص ) دارند آنان محمد بن الحسن خالص فرزند على هادى . . . فرزند امام حسین برادر امام حسن دو پسر شیر غالب على بن ابى‏طالب که رضوان خداى تعالى بر آنان باد مى‏باشند .
آرى ، این انوار مقدّسه آنچنان در طول تاریخ درخشش داشتند که مخالف و موافق را وادار به تکریم و تمجید از آنان نموده است .

16 - «شیخ سلیمان بن ابراهیم قندوزى حنفى» متوفّاى 1294 در کتاب: «ینابیع المودّة لذوى القربى» روایات متعدّدى درباره حضرت مهدى ( ع ) نقل کرده است . از جمله در باب 65 مى‏نویسد:
« . . . مدّت زندگانى حسن عسکرى بعد از پدرش که رضوان خدا بر آن دو باد ، 6 سال بود و پسرى غیر از ابوالقاسم محمّد المنتظر ملقّب به قائم و حجّت و مهدى و صاحب الزّمان و خاتم الائمّة الاثنى‏عشر در نزد امامیّه باقى نگذاشت . میلاد او شب نیمه شعبان سال 255 بوده و مادرش کنیزى بود به نام نرجس . او (یعنى مهدى ( ع ) ) هنگام وفات پدرش 5 ساله بود و تاکنون پنهان است ( رض ) و او همان محمد منتظر پسر حسن عسکرى رضى اللَّه عنهما مى‏باشد که نزد خواصّ اصحاب و افراد مورد وثوق اهلش شناخته شده است . »
او همچنین از باب 71 چند باب را به آن حضرت اختصاص داده و روایات متعدّدى از طرق مختلف چه از خاصّه و چه از عامّه مى‏آورد که نقل همه آنها در این مختصر نمى‏گنجد .

17 - «سیّد مؤمن بن حسن بن مؤمن شبلنجى» متوفّاى بعد از 1290 هجرى در کتاب: «نور الابصار فى مناقب آل النّبى المختار» در فصلى که مربوط به حضرت مهدى ( ع ) است چنین مى‏نویسد:
«فصل فى ذکر مناقب محمّد بن الحسن الخالص ابن على الهادى . . . ابن على بن ابى‏طالب‏y» . و بعد از ذکر بعض صفات آن حضرت ، درباره امکان طول عمر آن بزرگوار از قول «محمّد بن یوسف گنجى شافعى» دلایلى را که قبلاً گذشت نقل مى‏کند .
خداوند تبارک و تعالى‏ در فرج آن بزرگوار تعجیل فرموده و ما را جزء یاران خاصّ آن حضرت قرار دهد ، و شکر بى‏حد به درگاه او عزوجل که ما را پیرو کسانى قرار داد که از هر پلیدى منزّهند ، و در آنچنان قلّه رفیعى مى‏باشند که منکرین امامت و ولایت آنها نیز به امامت و پیشوائى و جلالت قدرشان مقرّ و معترفند . امید است به یارى ذات حقّ و عنایات حجّت او بتوانیم در فتن آخرالزّمان با ولاى اهل بیت ( ع ) و با ایمانى راسخ و محکم به حقّانیّت اهل بیت عصمت و طهارت ( ع ) و با اعمالى صالح و قلبى سلیم به جوار رحمت الهى بشتابیم.

حسین طبیان