تاریخ اسلام

تاریخ اسلام

تاریخ اسلام

تاریخ اسلام

فرق امامت و ولایت چیست؟

کلمه امام به معنای پیشوا است. کلمه پیشوا درست ترجمه کلمه امام در عربی است. خود کلمه امام یا پیشوا مفهوم مقدسی ندارد. پیشوا یعنی کسی که پیشرو است و عده ای تابع و پیرو او هستند، اعم از آنکه عادل و درست رو باشد و یا باطل و گمراه.[1]
قرآن هم کلمه امام را در هر دو مورد به کار برده است. در یک جا می فرماید:
"و جعلنا الائمة یهدون بامرنا"[2] "ما آنها را پیشوایان هادی به امر خودمان قرار دادیم".
و در جای دیگر می فرماید:
"ائمة یدعون الی النار"[3] "پیشوایانی که مردم را به سوی آتش می خوانند".
معنای اصطلاحی امام:
معنای اصطلاحی امام نزد علمای شیعه و سنی متفاوت است. بررسی ریشه ای این معنا و تفاوت آن را بعد از بررسی معنای ولایت خواهیم گفت. اما در اینجا معنای اصطلاحی امام را اجمالاً از دیدگاه اکثر علمای شیعه اشاره می کنیم:
"امامت یعنی پیشوایی و زمامداری کلی در تمام امور دینی و دنیوی".[4]
این پیشوایی در تمام امور، دارای شؤونی است که در بررسی معنای ولایت ذکر می شود طبق عقیده شیعه دارا بودن این شؤون با عصمت همراه است و امام کسی است که از خصیصه عصمت برخوردار است.
معنای ولایت:
ولا، وَلایت، وِلایت از ماده "ولی" اشتقاق یافته است. معنای اصلی این کلمه همچنانکه راغب در "مفردات القرآن"[5] گفته است، قرار گرفتن چیزی در کنار چیز دیگر است به نحوی که فاصله ای در کار نباشد به همین مناسبت طبعاً این کلمه در مورد قرب و نزدیکی به کار رفته است، اعم از قرب مکانی و قرب معنوی، و باز به همین مناسبت در مورد دوستی، یاری، تصدی امر، تسلط و معانی دیگر از این قبیل استعمال شده است چون در همه اینها نوعی مباشرت و اتصال وجود دارد.[6] راغب راجع به کلمه وِلایت می گوید:
ولایت (به کسر واو) به معنی نصرت است و اما ولایت (به فتح واو) به معنی تصدی و صاحب اختیاری یک کار است و گفته شده است که معنی هر دو یکی است و حقیقت آن همان تصدی و صاحب اختیاری است.[7]
معنای اصطلاحی ولایت:
از نظر اسلام دو نوع ولاء وجود دارد: ولاء منفی و ولاء مثبت. یعنی مسلمانان از یک طرف مأمورند که نوعی ولاء را ترک کنند که از آن به ولاء منفی تعبیر می کنیم و نوع دیگر از ولاء را داشته باشند که آن را ولاء مثبت می نامیم. ولاء اثباتی نیز بر دو قسم است: ولاء عام و ولاء خاص. و ولاء خاص نیز اقسامی دارد همانند: ولاء زعامت دینی، ولاء زعامت اجتماعی، ولاء تصرف یا ولایت تکوینی.[8]
ولایت منفی:
همان طور که گفته شد به معنی ترک کردن نوعی ولاء و دوستی است. مسلمانان علاوه بر اینکه باید با یکدیگر رابطه دوستی و محبت داشته باشند و به اصطلاح دارای ولایت مثبت باشند، در مقابل دشمنان و کفار باید به گونه ای دیگر رفتار کنند یعنی آن دوستی و محبتی را که مابین خود دارند نسبت به کفار نداشته باشند و البته این به معنای آن نیست که نسبت به کفار بغض و کینه داشته باشند.
در مورد ولایت منفی قرآن می فرماید:
"یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا عدوی و عدوکم اولیاء تلقون الیهم بالمودة و قد کفروا بما جائکم من الحق"[9] "ای کسانی که ایمان آوردید، دشمن من و دشمنان خودتان را ولی نگیرید که دوستی بر آنان افکنید و حال اینکه به حقی که شما را آمده است کافر شده اند".
و این دشمنی به آن جهت است که:
"ان یثقفوکم یکونوا اعداءً و یبسطوا الیکم ایدیهم و السنتهم بالسوء و ودوا لو تکفرون"[10] "اگر به شما دست یابند دشمنتان هستند و دست و زبانشان را به بدی به سوی شما می گشایند و دوست دارند کافر شوید".
قرآن سرّ لزوم اجتناب و احتیاط از بیگانه را این می داند که آنها دوست دارند دیگران نیز به کیش آنها درآیند. و البته همین کفار اگر دشمنی نورزند اگر چه نباید به عنوان دوست و سرپرست مسلمانان باشند اما رابطه محبت با آنها نفی نشده است.
"لا ینهاکم اللَّه عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوا من دیارکم ان تبرّوهم و تقسطوا الیهم ان اللَّه یحب المقسطین"[11] "خدا باز نمی دارد شما را از کسانی که با شما در دین مقاتله و جنگ نکردند و شما را از خانه هاتان بیرون نرانده اند که نیکی کنید نسبت به آنان و دادگری کنید همانا خدا دادگران را دوست دارد".
در مورد ولایت اثباتی عام نیز که همان رابطه دوستی بین مسلمانان است در قرآن آمده است:
"والمؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر"[12] "مردان و زنان مؤمن بعضی ولی بعضی دیگرند به معروف امر می کنند و از منکر باز می دارند".
ولایت خاص:
یعنی ولایتی که اشخاص خاصی آن را دارا هستند و مربوط به رابطه عموم مسلمانان نیست. این ولایت را نیز در سه قسم بیان می کنیم:
ولاء پیشوایی، مقام مرجعیت دینی، یعنی مقامی که دیگران باید از ولی پیروی کنند و او را الگوی اعمال و رفتار دینی خویش قرار دهند و دستورات دینی را از او بیاموزند، به عبارت دیگر مقام زعامت دینی.
ولاء زعامت، یعنی حق رهبری اجتماعی و سیاسی اجتماع نیازمند رهبر است و آن کسی که باید زمام امور اجتماعی را بدست گیرد و شؤون اجتماعی مردم را اداره کند، ولی امر مسلمین است.
ولاء تصرف، یا ولاء معنوی، بالاترین مراحل ولایت است این ولایت نوعی اقتدار و تسلط فوق العاده تکوینی است. مقصود از ولایت تکوینی این است که انسان در اثر پیمودن صراط عبودیت به مقام قرب الهی نائل گردد و اثر وصول به مقام قرب - البته در مراحل عالی آن - این است که معنویت انسانی که خود حقیقت و واقعیتی است در وی متمرکز می شود و با داشتن آن معنویت قافله سالار معنویات مسلط بر ضمائر و شاهد بر اعمال و حجت زمان می شود. زمین هیچگاه از ولیی که حامل چنین معنویتی باشد و به عبارت دیگر از انسان کامل خالی نیست.
رابطه امامت و ولایت:
گفتیم که امامت دارای شؤونی است، سه قسم ولایت خاص که گفتیم، شؤون امامت را تشکیل می دهند، یعنی امام کسی است که هم زعامت دینی و هم زعامت و رهبری اجتماعی را به عهده دارد و دارای ولایت تکوینی نیز هست. این اعتقاد، اعتقاد اکثریت شیعه در مورد امامت است. اما غیر شیعه بعضی از این شؤون را برای امام نمی پذیرند. اهل سنت تنها زمامداری و سرپرستی جامعه را از شؤون امام می داند و شأن دیگری را برای امام معتبر نمی دانند.
نتیجه آنکه ولایت و امامت تفاوت واقعی ندارد و به اصطلاح تفاوت آنها اعتقادی است، امام همان ولی است و تفاوت آن تنها در این است که ولایت شأن امامت است.
منابعی دیگر برای مطالعه بیشتر:
1- امام شناسی، علامه سیدمحمدحسین تهرانی.
2- امامت و رهبری، محمدحسین مختاری مازندرانی.
3- ولایت و امامت، هادی نجفی.


[1] . مرتضی مطهری، امامت و رهبری، ص 46، انتشارات صدرا.
[2] . انبیاء / 73.
[3] . قصص / 41.
[4] . ابراهیم امینی، بررسی مسائل کلی امامت، ص 27، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی.
[5] . مفردات القرآن، راغب اصفهانی، مادی ولی.
[6] . مرتضی مطهری، ولاءها و ولایت ها، ص 13-15، انتشارات صدرا.
[7] . مفردات القرآن، راغب اصفهانی، ماده ولی.
[8] . مرتضی مطهری، ولاءها و ولایت ها، ص 16، انتشارات صدرا.
[9] . الممتحنه / 1 و 2.
[10] . الممتحنه / 1 و 2.
[11] . الممتحنه / 8.
[12] . توبه / 71.

معنای ولایت وانواع آن چیست؟

(( ولایت )) چیست؟

((ولایت)) واژه ای عربی است که ازکلمه ی (( وَلْی)) گرفته شده است. ((وَلْی)) در لغت عربی، به معنای آمدن چیزی است درپی چیز دیگر؛ بدون آن که فاصله ای درمیان آن دو باشد که لازمه ی چنین توانی و ترتّبی،قرب و نزدیکی آن دو به یکدیگر است. ازاینرو، این واژه با هیئت های مختلف(به فتح و کسر) درمعانیِ ((حبّ و دوستی)) ،(( نصرت ویاری))،(( متابعت و پیروی))، و ((سرپرستی)) استعمال شده که وجه مشترک همه این معانی همان قرب معنوی است.
مقصود از واژه ی ((ولایت)) دربحث ولایت فقیه،آخرین معنای مذکور یعنی ((سرپرستی)) است. ولایتِ به معنای سرپرستی، خود دارای اقسامی است وباید هریک توضیح داده شود تا روشن گردد که دراین مسأله، کدام یک ازآنها مورد نظر می باشد.

ولایت تکوینی، ولایت برتشریع، ولایت تشریعی

ولایت سرپرستی، چند سنخ است که به حسب آن چه سرپرستی می شود(مُولّیٰ علیه) متفاوت می گردند. ولایتِ سرپرستی، گاه ولایت تکوینی است، گاهی ولایت بر تشریع است، وزمانی ولایت درتشریع. ولایت تکوینی به دلیل آن که به تکوین و موجودات عینی جهان مربوط می شود، رابطه ای حقیقی میان دو طرف ولایت وجوددارد و ولایتی حقیقی است، امّا ولایت برتشریع ونیز ولایت درتشریع با دوقسم خود- که درصفحات بعدی توضیح داده می شود- همگی ولایت های وضعی وقراردادی هستند؛ یعنی رابطه ی سرپرست با سرپرستی شده، رابطه ی علّی ومعلولی نیست که قابل انفکاک و جدایی نباشد.
((ولایت تکوینی)) یعنی سرپرستی موجودات جهان و عالم خارج وتصرف عینی داشتن درآنها؛ مانند ولایت نفس انسان برقوای درونی خودش. هرانسانی نسبت به قوای ادراکی خود مانند نیروی وهمی و خیالی ونیز برقوای تحریکی خویش مانند شهوت وغضب، ولایت دارد؛ براعضاء و جوارح سالم خود ولایت دارد؛ اگر دستور دیدن می دهد، چشم او اطاعت می کند واگر دستور شنیدن می دهد، گوش او می شنود واگر دستور برداشتن چیزی را صادر می کند، دستش فرمان می برد واقدام می کند؛ البتّه این پیروی وفرمانبری، درصورتی است که نقصی دراین اعضاء وجود نداشته باشد.
بازگشت این ولایت تکوینی، به ((علّت ومعلول)) است. این نوع از ولایت،تنها بین علّت ومعلول تحقّق می یابد وبراساس آن، هرعلتی، ولیّ و سرپرست معلول خویش است وهرمعلولی، مولّیٰ علیه وسرپرستی شده ودرتحت ولایت و تصّرف علّت خود می باشد.
ازاینرو، ولایت تکوینی (رابطه ی علّی ومعلولی) ، هیچ گاه تخلّف بردار نیست ونفس انسان اگر اراده کند که صورتی را درذهن خود ترسیم سازد، اراده کردنش همان وترسیم کردن وتحقّق بخشیدن به موجود ذهنی اش همان.
نفس انسان، مظهر خدایی است که: ﴿ انّما أمرُهُ إذا أراد شیئاً أن یقول له کُن فیکون﴾1 ولذا هرگاه چیزی را اراده کند وبخواهد باشد،آن چیز با همین اراده و خواست ، درحیطه نفس، موجود و متحقّق می شود. ولیِ ّواقعی و حقیقی اشیاء واشخاص که نفس همه ی انسان ها درولایت داشتن مظهر اویند،فقط وفقط، ذات اقدس الهی است؛ چنان که درقرآن کریم ولایت را دروجود خداوند منحصر می کند و می فرماید: ﴿ فالله هو الولیّ﴾2.
((ولایت برتشریع)) همان ولایت برقانونگذاری وتشریع احکام است ،یعنی این که کسی، سرپرست جَعْلِ قانون و وضع کننده ی اصول و مواد قانونی باشد. این ولایت که درحیطه ی قوانین است ونه دردایره ی موجودات واقعی و تکوینی، اگر چه نسبت به وضع قانون تخلّف پذیر نیست یعنی با اراده مبدء جَعل قانون، بدون فاصله ، اصل قانون جعل می شود، لیکن درمقام امتثال، قابل تخلّف وعصیان است؛یعنی ممکن است افراد بشر، قانونِ قانونگذاری را اطاعت نمایند و ممکن است دست به عصیان بزنند وآن را نپذیرند؛ زیرا انسان برخلاف حیوانات،آزاد آفریده شده و می تواند هریک از دو راه عصیان و اطاعت را انتخاب کند و در عمل آن را بپیماید. درمباحث گذشته گفته شد3 که تنها قانون کامل وشایسته برای انسان، قانونی است که ازسوی خالق انسان وجهان و خدای عالِم و حکیم مطلق باشد ولذا، ولایت برتشریع و قانونگذاری ، منحصر به ذات اقدس اله است، چنان که قرآن کریم دراین باره فرموده است:﴿ إن الحکم إلاّ لله﴾4 .
((ولایت تشریعی)) یعنی نوعی سرپرستی که نه ولایت تکوینی است ونه ولایت برتشریع وقانون ،بلکه ولایتی است درمحدوده ی تشریع و تابع قانون الهی که خود بردوقسم است: یکی ولایت برمحجوران ودیگری ولایت برجامعه ی خردمندان.
پیش از آن که به بیان دو قسم ولایت تشریعی بپردازیم، یادسپاری این نکته ضروری است که ولایت تشریعی با دو قسمش ، همانند ولایت برتشریع ، مربوط به رابطه ی تکوینی وعلّی ومعلولی نیست، بلکه ازامور اعتباری و قراردادی است5 ؛ البته ولایت برتشریع ،با یک تحلیل عقلی که ضمناً اشاره شد ، به سنخ ولایت تکوینی برمی گردد؛ زیرا قلمرو ولایت برتشریع، همانا فعل خود شارع است؛ یعنی او ولایت براراده ی تشریع دارد که از آن به (( ارادﺓ التشریع)) یاد می شود نه (( اراده ی تشریعیّه)).

ولایت برمحجوران؛ ولایت برجامعه ی خردمندان

ولایت درمحدوده ی تشریع، درقرآن کریم ودرروایات اسلامی، گاهی به معنای تصدّی امور مردگان یا کسانی که براثر قصور علمی یا عجز عملی یا عدم حضور، نمی توانند حق خود را استیفا کنند وگاهی به معنای تصدی امور جامعه ی انسانی.
به عنوان نمونه ی ؛فرمایش رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلّم) در واقعه ی غدیرخم: (( ألست أولیٰ بکم من أنفسکم)) 6 ؛(( من کنت مولاٰه فعلىٌ مولاٰه))7 و همچنبن آیاتی مانندِ﴿النّبیّ أولیٰ بالمؤمنین من أنفسهم﴾8 و﴿ إنّما ولیّکم الله و رسوله والّذین ٰامنوا الّذین یقیمون الصلاﺓ و یؤتون الزّکوﺓ وهم راکعون﴾9 ؛ بازگو کننده ی ولایت و سرپرستی و اداره ی امورجامعه اسلامی است و ازسوی دیگر، آیاتی نظیر:﴿ ومن قتل مظلوماً فقد جعلنا لولیّه سلطاناً فلا یسرف فی القتل﴾10 ﴿واهله ثم لنقولَنَّ لولیه ما شهدنا مَهْلک اهله﴾11 و ﴿فإن کان الّذی علیه الحقّ سفیهاً أو ضعیفاً أو لا یستطیع أن یُمِلّ هو فلیملل ولیه بالعدل ﴾12 ، درباره ی ولایت سرپرستی مردگان و سفیهان و محجوران است.
درفقه اسلامی نیز همین دوگونه ازولایت آمده است.ولایت برجامعه، اعمّ از کشورداری و قضاء و داوری، درمبحث جهاد وامر به معروف ونهی از منکر فقه مطرح شده است. همه ی فقیهانی که به فلسفه ی فقه اندیشیده اند، ضرورت والی برای جامعه را به روشنی درک کرده اند؛ مثلاً فقیه بزرگوار،صاحب جواهر(ره)، دربخش امر به معروف ونهی ازمنکر،پس ازطرح مسأله ی جنگ و امر به معروف و نهی ازمنکر می گوید: (( ممّا یظهر بأدنی تأمّل فى النّصوص وملاحظتهم حال الشیعـﺓ و خصوصاً علماء الشیعـﺓ فى زمن الغیبـﺓ و الخفاء بالتوقیع الّذى جاء إلی مفید من ناحیـﺓ المقدسـﺓ وما اشتمل علیه من التبجیل والتعظیم بل لولا عموم الولایـﺓ لبقی کثیر من الأ ُمور المتعلّقـﺓ بشیعتهم معطّلـﺓ فمن الغریب وسوسـﺓ بعض النّاس فى ذلک بل کانه ما ذاق من طعم الفقه شیئاً))13 .
آن چه این فقیه بزرگوار برآن تأکید دارد، یک مسأله ی عقلی است. وی پس از اندیشه درانبوهی ازاحکام اسلامی درزمینه های گوناگون حیات بشری، به این نتیجه رسید که این احکام فراوان، به قطع، نیازمند متولّی و مجری است ودرغیر این صورت، امورزندگی شیعیان درعصر غیبت ولی عصر(عج) ، معطّل می ماند. وی برای تأکید براین مسأله می گوید: کسی که درولایت فقیه وسوسه کند، گویا طعم فقه را نچشیده و فلسفه وجودی دین و احکام آن را درنیافته است. ایشان درنهایت می گوید: بعید است که فقیه جامع الشرایط،حق جهاد ابتدایی نداشته باشد14.صاحب جواهر(ره) درمبحث قضاء جواهرنیز همین مطالب را درباره ی گستره ی ولایت فقیه درعصر غیبت آورده است.15
نظر شیخ انصاری(ره) درباره ی حکومت و ولایت فقیه را باید درکتاب قضا جستجو نمود نه دررسائل و مکاسب. ایشان درکتاب قضا چنین می فرماید: از روایات گذشته ظاهر می شود که حکم فقیه، درتمام خصوصیت های احکام شرعی و درتمام موضوعات خاص آنها، برای ترتیب دادن احکام برآنها نافذ می باشد؛ زیرا متبادر ازلفظ((حاکم)) درمقبوله ی عمرین حنظله، همان ((متسلّط مطلق)) است؛یعنی این که امام (علیه السلام)فرمودند: ((فإنّى قد جعلته علیکم حاکماً))16 ، نظیر گفتار سلطان و حاکم است که به اهل شهری بگوید: ((من فلان شخص را حاکم برشما قرار دادم )) که ازاین تعبیر، برمی آید که سلطان، فلان شخص را درهمه ی امورکلّی و جزیی شهروندان که به حکومت برمی گردد، مسلّط نموده است.17
ولایت رایج درکتب فقهی، مربوط به ولایت برمحجوران و ناتوانان است. درباب طهارت وقصاص و دیات ، ودرباب حجر و مانندآن، ولایتی مطرح است که درباره ی مردگان یا کسانی است که توان اداره ی امور خود را ندارند ؛ مانند: سفیه و مجنون و مفلس و بچه های کوچک و غیر مکلّف و ... . درکتاب طهارت، سخن ازمرده است که باید ولیّ و سرپرستی داشته باشد تا امور واجب او ازقبیل تغسیل و تحنیط و نماز و کفن و دفن را انجام دهد.درکتاب قصاص ودیات، بحث برسرآن است که اگرکسی کشته شد، بازماندگانش(( ولیّ دم)) او هستند ودرصورت عمدی بودن قتل،حق قصاص دارند واگر رضایت دهند، می توانند مالی را با مصالحه به عنوان دیه ی مرده بگیرند؛ خواه ازمقدار معیّن دیه بیشتر باشد یا کمتر؛ زیرا خود او نمی تواند به امور خویش قیام کند و نیازمند ولیّ و سرپرست است. بخش دیگری ازفقه، مربوط به کتاب ((حجر)) است ودر آنجا سخن ازکسانی است که دراثرصِغَر و کوچکی و یا دراثر سفاهت و جنون ویا به دلیل ورشکسته شدن(مفلس) ،محجور و ممنوع از تصرف هستند وچون خود آنان توانایی لازم را برای استیفای حقوق ندارند و از این جهت، به ولّی و سرپرستی نیازدارند تا امورشان را اداره کند.
بسیاری ازافرادی که درذمّ ولایت فقیه سخن گفته اند، توهم نموده اند که ولایت فقیه چیزی ازسنخ ولایت این ابواب فقهی است واین، تصور نادرستی است؛ زیرا امت اسلامی ، نه مرده است ،نه صغیر، نه سفیه ، نه دیوانه ، ونه مفلس.
ولایت فقیه، تفاوت اساسی با ((ولایت برمحجوران )) دارد؛ زیرا یکی مربوط به افراد ناتوان است و دیگری مربوط به اداره جامعه اسلامی، یکی برای حفظ حقوق مردگان و سفیهان و محجوران و صغیران است ودیگری برای اجرای احکام اسلامی و تأمین مصالح مادّی و معنوی جامعه اسلامی و حفظ نظام و کشور دربرابر دشمنان و حفظ وحدت و تقویت خردمندی و دینداری و کمال یابی. تفاوت دوّم این که ؛ ولیّ محجورین و ناتوانان ، گاهی غیرمستقیم و به صورت تسبیب، وگاهی به صورت مستقیم و مباشرتاَ در امور آنان دخالت می کند واز سوی آنان، امورشان را به اجرا در می آورد – لذا آنان، (( مورد کار)) می باشند نه ((مصدر کار)) ( به استثناء حجر تفلیس و مانند آن)- امّا ولیّ جامعه ی خردمندان و امّت اسلامی ، با تقویت اندیشه و انگیزه ، آنان را به حرکت و قیام برای خدا و تحقّق ارزش های اسلامی دعوت می نماید- ولذا مردم ، ((مصدر کار)) می باشند نه (( مورد کار)) – چنان که هدف همه ی پیامبران الهی همین بوده است:
﴿ لقد أرسلنا رُسلنا بالبیّنات وأنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم النّاس بالقسط﴾18 . قیام مردم به قسط وعدل،یکی از اهداف ولایت فقیه است که هر عاقل وخردمندی ، آن رانیکو وبلکه ضروری می داند. درجامعه ی اسلامی، کارهای شخصی را خود افراد خردورز انجام می دهند و کارهایی که به اصل مکتب برمی گردد ویا جنبه ی عمومی دارد ، والی مسلمین، آنها را به نحو مباشرت یا تسبیب انجام می دهد.
بنابر آن چه گذشت، ولایت فقیه، نه ازسنخ ولایت تکوینی است ونه از سنخ ولایت برتشریع و قانونگذاری ونه ازنوع ولایت برمحجوران و مردگان؛ بلکه ولایتِ مدیریتی برجامعه ی اسلامی است که به منظور اجرای احکام و تحقّق ارزش های دینی و شکوفا ساختن استعدادهای افراد جامعه (اثاره ی دفائن عقول) و رساندن آنان به کمال وتعالی درخور خویش صورت می گیرد.

پی نوشت:

1. سوره ی یس، آیه ی82 .
2. سوره ی شوری ،آیه ی 9.
3. رک:ص 53.
4. سوره ی یوسف(ع)،آیه ی 67.
5. اعتباری وقراردادی بودن ولایت، به تفضیل درص414 توضیح داده شده است.
6.بحار، ج 27، ص 243،ح1.
7. کافی؛ج1،ص295،ح3.
8. سوره ی أحزاب ، آیه ی 6.
9. سوره ی مائده،آیه ی55.
10.سوره ی إسراء ،آیه ی33.
11. سوره ی نمل، آیه ی49.
12.سوره ی بقره، آیه ی282.
13. جواهر الکلام؛ج 1،ص397.
14. جواهر الکلام؛ج1. ص397.
15.همان؛ج40،ص 31.
16. بحار؛ج2، ص 221،ح1.
17. قضا وشهادات، ط کنگره ،شماره ی 22،ص 8 و9.
18. سوره ی حدید، آیه ی 25.

منبع:ولایت فقیه( ولایت فقاهت وعدالت) ، آیت الله جوادی آملی، مرکز نشراسراءچ5، سال1384، صص122 تا 129

سال نو مبارک

 بــاز مـــی آیــــد بــــهـــار دلـنشین / بــاز بــلـبــل مــی شــود با گل قرین
بــاز صـــحــرا پـر شقایق می شود / بــاز روشــن قــلب عـاشق می شود
فــصــل ســـرد از هــیــبت باد بـهار / مــی کــنـــد از پــیـش روی او فـرار
ســفــره هــا بــا هـفت سین آراسته / بــا گـــل مـــهـــر و صــفـــا پیراسته
بــر ســر سفره جـوان و خُرد و پیر / ســبزه و آئــیــنـه و مــاهـی و سـیر
سـیـب و سـنـبـل در کـنـار یــاسـمـن / عطربــیــد مـِشک چــون مُشک خُتَن
سرکه و سنجد، سماق و شمع و گل / عـــیـــد آمــد بـــا دف و ســاز و دُهُل
ســال نــوتـحـویل و سال کهنه رفـت / هــم دل مــا تـازه شد هم شال و رخت
یــا مــُقــلّب،قــلب مـــارا شـــاد کــن / یـــا مـــُدبّـــر خـــانــــه را آبـــاد کـــن
یـــا مـــُحـــول ،اَحســــنُ الــّحالم نما / از بـــدیـــهــــا فـــارغُ الـــبـــالــم نـما
ایـــن دل «جـــاویــد» را پـاک از ریـا / کُــن خــــدا ،ای قـــادر بـــی مــنـتــها

 

 


wajtn22azpkin0qcl3pf.jpg
 
 
807io1sjs2b95kvuiwzg.jpg

 

 

 

 

 

 

سال نو بر شما و خانواده محترمتان مبارک باد   

 

نوروزتان مبارک باد 

 


چگونه به احادیث اعتماد کنیم؟

بسم الله الرحمن الرحیم 

الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی رسوله الامین و علی آله و صحبه اجمعین.


با توجه به پیدایش مکاتب مختلف بشری و اوج گرفتن برخی از آنها در عصر کنونی، و از آنجا که تمامی این مکاتب زمینی و دست ساز بشر، در تضاد با دین الهی و آسمانی اسلام هستند، شبهه های مختلفی در مورد اصول و قوائد دین اسلام، از سوی این مکاتب مطرح می شود. یکی از این شبهات که حتی بر روی برخی از مسلمانان نیز تأثیر منفی گذاشته است، این است که چگونه به احادیث اعتماد کنیم. احادیثی که حدود 1200 سال پیش و آن هم بیش از دویست سال بعد از وفات پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) گردآوری شده اند.
برای پاسخ به این شبهه ابتدا لازم است، ضرورت حدیث را به عنوان یکی از پایه های اساسی دین اسلام درک کنیمو سپس با مختصری از زندگی اصحاب حدیث، و همچنین فضایی که بر زندگی آنها حکم فرما بود، آشنا شویم. سپس به مقایسه نحوه زندگی آنها با زندگی مردم، در عصر حاضر بپردازیم. تا در پایان پاسخ سوال، خود به خود روشن شود.

نکته ای که بسیار حائز اهمیت است و خواننده محترم لازم است، با دقت به آن توجه کند این است؛ دو سرچشمه که به عنوان منابع اصلی دین اسلام محسوب می شوند، و مسلمانان اصول دین و آداب اخلاق و احکام اسلام را از آنها استخراج می کنند،  قرآن کریم، و سنت صحیح پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) می باشد. منظور از سنت صحیح، سنتهایی است که طبق احادیث صحیح ثابت شده اند. در مورد قرآن، خداوند منان خود ضمانت محافظت و نگهداری از آن را برعهده گرفته و مانند سایر کتب آسمانی نگهداری و حفظ آن را به بندگانش موکول نکرده است. چنان که در این آیه خداوند سبحان می فرماید: «‏ إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ‏» (حجر : 9)
« ما خود قرآن را فرستاده‌ایم و خود ما پاسدار آن می‌باشیم»

و اینکه چرا حدیث به عنوان دومین منبع قانونگذاری محسوب می شود، باید گفت؛ از آنجا که خداوند در آیات زیادی به مسلمانان امر می کند، از خدا و از رسولش اطاعت کنید، و در این آیه نیز می فرماید: « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً» (النساء : 59)
«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از خدا (با پیروی از قرآن) و از پیغمبر (با تمسّک به سنّت او) اطاعت کنید، و از کارداران و فرماندهان مسلمان خود فرمانبرداری نمائید (مادام که دادگر و حقّگرا بوده و مجری احکام شریعت اسلام باشند) و اگر در چیزی اختلاف داشتید (و در امری از امور کشمکش پیدا کردید) آن را به خدا (با عرضه به قرآن) و پیغمبر او (با رجوع به احادیث نبوی) برگردانید (تا در پرتو قرآن و سنّت، حکم آن را بیابید. چرا که خدا قرآن را نازل، و پیغمبر آن را بیان و روشن داشته است. باید چنین عمل کنید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید. این کار (یعنی رجوع به قرآن و سنّت) برای شما بهتر و خوش فرجام‌تر است. »

پس خداوند یکی از شروط صحت ایمان را اطاعت از خود و از رسولش ذکر فرموده و تأکید کرده که در صورت بروز اختلاف آن را به خدا و رسولش ارجاع دهیم. همانگونه که اهل علم در تفسیر این آیه بیان می کنند در زمان حیات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مسلمانان اختلافاتشان را نزد ایشان می بردند و بعد از وفات ایشان باید اختلافات را به احادیث ایشان ارجاع دهیم. و این گونه آنها را حل و فصل کنیم.
خداوند در جایی دیگر می فرماید: «‏ فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّىَ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُواْ فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجاً مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسْلِیماً ‏» (النساء : 65)
«‏ امّا نه! به پروردگارت سوگند که آنان مؤمن بشمار نمی‌آیند تا تو را در اختلافات و درگیریهای خود به داوری نطلبند و سپس ملالی در دل خود از داوری تو نداشته و کاملاً تسلیم (قضاوت تو) باشند. ‏»

اینجاست که نقش احادیث پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برای مسلمانان برجسته می شود. و احادیث به عنوان مکمل قرآن و مفسر درجه دو آن بکار می روند. همانطور که می دانیم آیات قرآن در درجه اول توسط سایر آیات و در درجه دوم توسط احادیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تفسیر می شوند. بنابراین همه علمای اسلام بر این نظر متفق اند که تمامی گفتار و کردار و تأییدات پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که توسط صحابه و اهل بیت و تابعین و تابع تابعین با اسناد صحیح به ما مسلمانان رسیده است. جزء حدیث به شمار می آیند و پیروی از آنها بر ما لازم است.

همان طور که بیان شد برای آنکه بتوانیم بیشتر به احادیث روایت شده از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اعتماد کنیم باید زندگی اصحاب حدیث را به خوبی مورد مطالعه قرار دهیم و از آنجا که شرح زندگی همه آنها در این مقاله نمی گنجد، به عنوان نمونه، برجسته ترین و مشهور ترین و موثق ترین راوی حدیث را انتخاب کرده و شرحی مختصر از زندگی ایشان را بیان می کنیم تا به خوبی برایمان روشن شود، که آن عزیزان چه زحمتهایی را در راه رسیدن احادیث صحیح به دست ما تقبل کرده اند. و چگونه به جمع آوری آنها همت گماردند، تا احادیث ضعیف و دروغ از احادیث صحیح تفکیک شود. این امام مشهور امام محمد بن اسماعیل بخاری (رحمه الله)، یکی از بزرگترین شخصیت های علمی تاریخ جهان است، که در پرتو اسلام و قرآن و سنت به مقام علمی والایی دست یافت. بدون تردید او یکی از معجزات اسلام است، که در صحنه زندگی اجتماعی و علمی پدیدار گردیده است.

ایشان در روز جمعه سیزدهم شوال سال 194 هجری قمری چشم به جهان گشود. در همان دوران طفولیت یتیم شد و بر اثر حادثه ای بینایی چشمانش را نیز از دست داد. مادر پرهیزگارش دست توسل و نیاز به سوی پروردگارش دراز کرد و شب و روز به ذکر، نماز و دعا مشغول شد تا اینکه ابراهیم خلیل (علیه السلام) را شبی در خواب دید که به او گفت: « ای زن! خداوند دعا و گریه ات را اجابت کرد و بینایی فرزندت را باز گرداند. » مادر با خوشحالی از خواب پرید. . . در حالی که مژده «ابراهیم خلیل» همچنان در گوشش طنین انداز بود، محمد را در حالی یافت که بینایی خود را باز یافته بود.

محمد با شور و نشاط فروان در مدرسه ای در بخارا به کسب علوم دینی پرداخت و در سن ده سالگی قرآن کریم را حفظ نمود. بعد از دروس مکتب خانه در مجلس حدیث محدث بزرگ (الداخلی) شرکت می کرد. نبوغ و حافظه امام بحدی بالا بود که اگر در مواردی استادش در راویت یک حدیث اشتباه می کرد. سریعاً اشتباهش را به او متذکر می شد.

امام بخاری با جدیت و کوشش فراوان به حفظ و فراگیری حدیث مشغول شد گاهی با محمد بن سلام بیکندی یکی از حفاظ بزرگ بخارا در روایت حدیث اختلاف پیدا می کرد. بیکندی از سرعت حضور ذهن و حافظه قوی او خصوصاً پس از اینکه برای اولین بار حدیثی را که می شنید حفظ می نمود، و هرگز فراموش نمی کرد تعجب می کرد. ایشان تا سن پانزده سالگی نزد بیکندی بود. و تا این زمان بیش از هفتاد هزار حدیث را حفظ کرد. ایشان در همین سن جهت انجام مناسک حج، همراه با مادر و برادر بزرگش احمد، عازم مکه مکرمه گردید. پس از اتمام مناسک، امام با مادر و برادر خود وداع نموده و تصمیم گرفت که جهت فراگیری بیشتر علوم حدیث، از اساتید برجسته مکه مکرمه، همچون احمد بن محمد الازرقی و اسماعیل بن سالم الصایغ و دیگر حافظان بزرگ بهره گیرد.

پیش نویس کتاب الجامع الصحیح را در حرم شریف آغاز کرد. و پس از سه سال اقامت در مکه، عازم مدینه شد. در آنجا به تالیف کتاب (تاریخ الکبیر) که دائره المعارفی بی نظیر محسوب می شود مشغول شد که در شبهای مهتابی بین منبر و روضه مبارک پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به نوشتن آن می پرداخت. امام درباره این کتاب می گوید: « در هجده سالگی در زمان حکمرانی عبیدالله بن موسی به جمع آوری زندگی نامه و سخنان صحابه و تابعین مشغول شدم کمتر اسمی در تاریخ وجود دارد که از سرنوشت آن مطلع نباشم که به علت بزرگ شدن حجم کتاب، از ذکر آن خودداری کردم. . . این کتاب را سه بار بازنویسی کردم.»

این دائره المعارف بزرگ و بی نظیر در کتابخانه اسلامی به بررسی زندگی چهل هزار شخصیت می پردازد و صفات و خصوصیات و خدمات هر یک از آنان را به اسلام از تولد تا وفات بیان می کند و برای هر یک از آنان پرونده ای در نزد امام بخاری وجود داشت. از خصوصیات و صفات بارز امام بخاری این بود که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را بیشتر از جانش دوست می داشت و همه وجودش از تار و پود محبت نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بافته شده بود و هر یک از لحظات زندگی اش با علاقه به او سپری می شد. براستی که بخاری مصداق بارزی از مؤمنین واقعی است که خداوند سبحان در مورد آنان می¬فرماید: « النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ... » (احزاب 6)
«پیامبر برای مؤمنین از جانهایشان گرامیتر است ...»

پس از یک سال اقامت در مدینه منوره و فراگیری علم از بزرگان و رجال مدینه، و عبادت و اعتکاف در جوار روضه شریف نبوی (صلی الله علیه و آله و سلم) به منظور دیدار و ملاقات با دانشمندان مناطق مختلف اسلامی، و شنیدن احادیثی که نزد آنان موجود بود راه سفر به مناطق مختلف اسلامی را در پیش گرفت. ایشان می خواست همه احادیثی که نزد حفاظ بود جمع آوری کند، به همین منظور آرام و قرار نداشت و هر سختی و مشقتی را بر خود هموار می کرد. امام از مدینه رهسپار بصره گردید. و در مجالس  اساتید برجسته حدیث آن دیار مدوام شرکت می¬نمود. با توجه به نبوغ و استعداد سرشار ایشان که قبلاً به آن اشاره نمودیم، شرکت ایشان در مجالس بدون مکاتبت و استفاده از قلم و کاغذ بود. در حالی که همه طلاب شرکت کننده در این مجالس، کلمه به کلمه آنچه را که محدثین بیان می نمودند یادداشت می کردند.

حاشد بن اسماعیل می گوید: « ابو عبدالله البخاری با ما در مجالس حدیث مشایخ بصره شرکت می کرد در حالی که چیزی نمی نوشت. بعد از مدتی من و دوستم به او گفتیم: چرا همراه ما در مجالس علم شرکت می کنی ولی احادیث را یادداشت نمی کنی؟ »
امام بدون اینکه جوابی بدهد فقط به ما نگاه می کرد. ما با وجود این هر روز سوال خود را تکرار می کردیم بعد از شانزده روز به ما گفت: « شما خیلی سماجت می کنید و هر روز به من ایراد می گیرید. آنچه را که در مجالس حدیث نوشته اید به من نشان دهید. »
ما آنچه را که در آن مجالس حدیث نوشته بودیم به او نشان دادیم که بیش از شانزده هزار حدیث بود او همگی را از حفظ خواند ما نوشته های خود را طبق محفوظات او تصحیح می کردیم سپس امام رو به ما کرد و گفت: « آیا شرکت کردن من در حلقه های درس به هدر دادن عمر بوده؟ »

بدون شک امام بخاری در زمان خویش نابغه بود و این نبوغ در نسلهای بعدی نیز نظیر ندارد. و شاید به همین علت و همچنین تقوای زاید الوصف و حفظ امانت است که خداوند متعال افتخار گردآوری بزرگترین منبع دینی دنیای اسلام بعد از قرآن کریم را به ایشان داده است. سفرهای پیاپی امام به مکه، مدینه، بصره هم برای ایشان و هم برای امت اسلامی عامل  برکت خداوند متعال گردید. گویا ایشان همانند زنبور عسلی بود که در حرکت دائمی خود به شیره گلهای یک باغ بسنده نمی کرد و می خواست از یک باغ به باغ دیگر جهت مکیدن و استفاده از شیره ی گلها در حرکت باشد. امام در حالی که در عنفوان جوانی بود محدثی بزرگ و استادی با معلومات زیاد به حساب می آمد. طلاب علم و شیوخ بزرگ هر کدام با برنامه ریزی خاصی به ایشان مراجعه می کردند تا از علمش استفاده نمایند. در جوانی به مرحله ای از فراگیری علوم رسید که صاحبان عمر طولانی از دست یافتن آن عاجز بودند. . . . سفرهای متعدد و طولانی او را از خامی به مقام پختگی رساند.

در جوامع مختلف نوابغ همیشه تاوان ابتکار و نبوغ خویش را با حسد، کینه، عداوت و ایجاد شک و شبهه در قدرت تواناییشان از سوی معاندان پرداخته اند. امام بخاری تاوان نبوغ خویش را چندین بار پرداخت، که اولین بار آن در بغدادی که آن زمان پایتخت جهان اسلام  و شهر علم و ادب بود، رخ داد. اما آسمان آن نه تنها برای امام  صاف و آبی نبود، بلکه پوشیده از ابرهای تاریک حسد و رقابت بود. حفاظ حدیث قبل از آمدن امام بخاری چاره ای اندیشیدند و جلسه ای گرفتند و به تبادل آراء و نظریات پرداختند، تا اینکه برای کوبیدن این امام بزرگوار نقشه ای کشیدند و نقشه از این قرار بود که اسناد و متن یکصد حدیث را تغییر دهند اسناد یک حدیث را در اسناد حدیث دیگر و اسناد متن را در متن دیگر ادغام کنند. . . این احادیث را ده نفر و هر نفر ده حدیث را بیان کند و هر وقت که امام بخاری حلقه حدیث خود را دایر کرد این احادیث را از او بپرسند. در مجلس گروهی از محدثین حضور داشتند که این احادیث را به خوبی حفظ بودند. اگر چنانچه امام بخاری حدیثی را که متن یا اسناد آن مقلوب باشد را تایید می کرد، هیبت و شوکتش از بین می رفت پس در (مقابله با آنها) حافظه ای قوی و ذهنی حاضر و آماده لازم بود و خداوند متعال این مواهب را به او بخشیده بود.

هزاران نفر منتظر بودند تا امام بخاری در حلقه درسش به روایت حدیث بپردازد و به سوالات حاضرین پاسخ دهد هنوز دقایقی از تقریر او نگذشته بود که نفر اول از آن ده نفر بلند شد و از امام بخاری حدیثی پرسید که از نظر سند و متن مقلوب بود امام در جواب فرمودند: «آنرا نمی شناسم» و باز حدیث دوم را پرسید تا ده حدیث او تمام شدند و امام در جواب می فرمود: «آن را نمی شناسم» حاضرین مجلس دو گروه شدند: گروهی مقلوب بودن احادیث را می دانستند و به یکدیگر نگاه می کردند و اظهار امام بخاری را تایید می کردند. و گروهی به حدیث آشنایی نداشتند و امام بخاری را به عجز و ناتوانی و عدم شناخت متهم می کردند. درجه حرارت مجلس به اوج خود رسیده بود و امام بخاری همچنان با هیبت و آرامش به آنان نگاه می کرد.

اولین مرحله امتحان بدون اینکه امام بخاری اشتباه کند پایان یافت. گویا امتحان همچنان ادامه دارد.و کسی نمی توانست نتیجه آن را با کثرت سوالات پیش بینی کند سپس نفر دوم از آن ده نفر برای کوبیدن امام بخاری برخاست. بین او و امام بخاری همانند گفتگوی انجام گرفته با نفر اول صورت گرفت. اهل حدیث تعجب و حیرت می کردند امام بخاری نیز با موفقیت این مرحله از امتحان را پشت سر گذاشت نفر سوم از آن ده نفر که با نقشه مشایخ بغداد احادیث غلط را ارائه می کردند برخاست و اینچنین یکی بعد از دیگری بلند شدند تا اینکه آن ده نفر تمامی یکصد حدیث مقلوب را ارائه کردند. . . امام بخاری جزء جمله «آن را نمی شناسم» چیزی نمی گفت.

وقتی که امام بخاری متوجه شد دیگر کسی نیست تا از او حدیثی بپرسد رو به نفر اول کرد و گفت اولین حدیثی که نقل کردی صحیحش این است. صحیح حدیث دوم را نیز بیان کرد و به تصحیح احادیث یکی بعد از دیگری ادامه داد تا اینکه ده حدیث تمام شد هر متنی را با اسناد آن و هر سندی را با متن آنها تصحیح کرد. و برای 9 نفر دیگرنیز متون احادیث را به اسناد آنها و اسانید را به متون آنها مطابقت داد. مجلس به یک باره تکان خورد و اهل حدیث در بغداد به قدرت حافظه امام و به دقت روایت حدیث او اقرار کردند. و در بغداد و هر جای دیگر به آنچه که در مجلس امام بخاری اتفاق افتاده بود، نقل کلام می شد. هیاهوی امتحان بزرگ بسرعت در میان مردم بغداد پیچید و همه جا صحبت از نبوغ بی نظیر ایشان بود. امام بخاری دارای روحیه بلند و عزت نفس بود و در سایه این عزت خدادادی از حکام و امرای ظالم دوری می¬گزید و مونس واقعی ایشان پروردگار سبحان بود که در نیمه های شب با او راز و نیاز مینمود.

از نکات قابل توجه در مورد ایشان آنست که جهت خرید و تهیه مایحتاجش از قبیل جوهر و ورق شخصاً به بازار نمی رفت بلکه کسانی را برای انجام این امور مامور می کرد هنگامی که از او علت این کار را پرسیدند فرمود: « چانه زدن که یکی از صفات تجار است را دوست ندارد کافی است که کسانی دیگر این کار را انجام دهند. »

مقدار سود حاصله از تجارت کم یا زیاد آن برای امام مهم نبود. تاجری از او بیست و پنج هزار درهم قرض گرفت تا با آن تجارت کند. بعد از مدتی این شخص وسوسه شده و پول را به امام پرداخت ننمود. امام از این امر آگاه شد. دوستانش از او خواستند که به والی شکایت کند ولی امام قبول نکرد و فرمود: « بجای اینکه به والی شکایت کنم از این مرد می خواهم که این مبلغ را به صورت اقساط سالیانه پرداخت کند. چرا که اطرافیان والی از من چیزی مطالبه می کنند تا به نفع من حکم دهند و من دینم را به دنیایم نمی فروشم. » عملاً بین او و امام بخاری صلحی منعقد شد. آن مرد پس از پرداخت قسط اول فراری شد و کسی از آن خبردار نگردید.

بدون شک کتاب الجامع الصحیح امام بخاری اثری است فراتر و سنگین تر از تلاش و کوشش صدها نفر از کسانی که از صبر و بردباری و قدرت حفظ بالایی برخوردار هستند. به خواست خداوند او یک نفره این کار خارق العاده را انجام داد. کتابی که شانزده سال نگارش آن به طول انجامید. امام بخاری این شانزده سال را در پشت میز کتابخانه ای که دارای کتابهای مرجع و هوای مناسب و امکانات رفاهی دیگر باشد سپری نکرد. بلکه در مهاجرتهای مداوم در راههای کوهستانی و سخت و بیابانهای بی آب و علف در میان طوفانهای سهمگین و آب و هوای سرد و گرم روزها و شبهای مهتابی از عمر خود را سپری نمود. نه رختخوابی می یافت که بخوابد و نه غذایی مناسب تا رفع گرسنگی کند و نه آبی گوارا تا تشنگی را بر طرف کند.

اما با تمام این سختیها و مشکلات در طلب حدیث احساس کسالت و ناراحتی نمی کرد. بلکه در حرکتی دائمی بود که سکون و آرامش نداشت.  بر اثر تجربیات فراوان و مطالعات محققانه برای او مشخص بود که راوی در روایت حدیث صلاحیت دارد یا ندارد. و چه بسا با افرادی مواجه می شد که هزاران حدیث در نزد آنان بود ولی از ذکر احادیث آنان در الجامع الصحیح خودداری می کرد. مشهور است که امام بخاری جهت ثبت فقط یک حدیث که ادعا می شد نزد یکی از مردمان مصر است، به آن دیار مسافرت نمود! و وقتی که به محل سکونت او رسیده و از مردم سراغش را گرفت، گفتند که در فلان مکان مشغول رام نمودن اسب خود – که مدتی طولانی در بیابان رها شده بود- است. امام از آنجا راهی مکان مذکور شد و فرد مورد نظر را در حالی یافت که مقداری سنگریزه در کاسه ای ریخته و با حرکت دادن آن، قصد دارد حیوان را به هوای خوراندن نمک فریب دهد. امام بدون پرسیدن سؤال از حدیث ، به میان مردم بازگشت. هنگامی که از ایشان در مورد حدیث سؤال شد، در جواب فرمود: « کسی که با حیوان دروغ گوید، می تواند با مردم هم دروغ گفته و حدیث مجعول به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت دهد. » و این ماجرا الگویی مناسب و ماندگار از صداقت و احتیاط را در میان مسلمین برجای گذاشت.

امام از شخص مجهول، کذاب، فریبکار، تارک نماز و تارک واجبات و کسی که اعتمادی بر او نبود و کسی که در امور دینی افراط و تفریط می نمود حدیث روایت نمی کرد. وقتی که می خواست از کسی حدیث بنویسد از اسم، کنیه و از کسی که از او روایت کرده است می پرسید. اگر به صدق و راستی آن راوی حدیث پی نمی برد از وی می خواست اصل حدیث و نسخه مکتوبش را به او نشان دهد چرا که او جستجوگر احادیث صحیح بود. دقت و احتیاط و اسلوب محکم امام بخاری و مهمتر از آن تقوی و مخافت پروردگار، در تدوین این کتاب ارجمند، آنرا را به دقیقترین کتاب بعد از کلام الله تبدیل نمود.

این کتاب بعدها توسط  علماء و محدثین بسیاری مورد نقد و تشریح قرار گرفت. نتیجه این نقد و تشریح ها بصورت خلاصه اینست که صحیح بخاری به اتفاق آراء و با مقبولیت بی نظیر پذیرفته شده و فقط دارالقطنی در مورد حدود 120 حدیث، از جهت سلسله روایت و افراد راوی و نه متون احادیث ایراد گرفت. در پایان این امام بزرگوار پس از 62 سال تلاش و مجاهدت بی نظیر در جمع آوری احادیث صحیح و نشر اشاعه آن در بین طالبان علم و معلمان احادیث، پس از سفر به زادگاهش بخارا، بر اثر بیماری شدید وکهولت سن دار فانی را وداع گفت و دیده از جهان فروبست.

این مروری بسیار مختصر از مصائب و مشکلات و رویدادهایی بود که یکی از گردآوران حدیث متحمل گشت. سایر اصحاب حدیث نیز زندگی مشابهی با امام بخاری داشتند و مشکلات سفر و هجرت و تنهایی در صحراها  و شهرهای مختلف، دامنگیر همه آنها شد. این امامان حدیث که مشهورترین آنان امام بخاری، امام مسلم، امام ترمذی، امام نسایی، امام ابوداود، امام ابن ماجه بودند و همگی با هم صاحبان صحاح سته را تشکیل میدهند، تمام همّ و غمشان خدمت به دین خدا از طریق گردآوری احادیث پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. و زیباییهای دنیا و لذتهای زودگذرش، آنان را به خود مشغول نساخت. به آن مقدار که بتوانند زندگی ساده روزمره را با آن بگذرانند، قناعت می کردند. و اضافه بر آن را در راه خدا صدقه می دادند. به مشکلات دنیایی و اختلافات مالی زیاد توجه نمی کردند و فکر خود را به آن مشغول نمی ساختند. تمام دوستی هایشان در راه رضای خدا بود و تمام عصبانی شدن هایشان به خاطر دین خدا بود. آنان سرای باقی و بهشت خداوند متعال را انتظار می کشیدند و تمام امیدشان به هم صحبت شدن با انبیا و شهدا و صالحین، در بهشت بود.

بر خلاف بیشتر مردمان امروزی که تمام همّ و غمشان کسب متاع دنیایی و پول و مال و ثروت بیشتر است زیباییها و لذتهای دنیایی آنان را به خود مشغول ساخته و اصراف و تبذیر عادتی ثابت برایشان شده است به طوری که با مفهوم قناعت بسیار بیگانه اند. آنچنان به زیبایی های دنیا دل خوش کرده اند و نسبت به امور آخرت بی تفاوت هستند که انگار هیچکدام خیال مردن ندارند.. بیشتر مردم عصر ما پول را مبنای تمام دوستی ها و دشمنی هایشان قرار داده اند به طوری که اگر دوستی با شخصی به ثروتمند شدنشان کمک کند با او دوست شده و از طرفی اگر در تعامل با شخصی دچار خسارت مادی شوند او را به دشمنی می گیرند و به او بغض می ورزند.

اکنون قضاوت به عهده خواننده گرامی؛ آیا مردمان عصر حاضر با اوصافی که ذکر شد، حق دارند نسبت به اصحاب حدیث اعتراض کنند؛ که ممکن است در ابلاغ رسالت و نقل احادیث کوتاهی کرده باشند. و این احادیث آنچنان که ذکر شد قابل اعتماد نباشند و ...

جالب است بدانید جمعاً 46 نوع حدیث و 15 نوع شیوه روایت داریم که به ترتیب عبارتند از :

« انواع حدیث »

1. خبر متواتر 2. خبر آحاد 3. خبرمشهور 4.خبر عزیز 5. خبر غریب 6. خبر آحاد به نسبت قوت وضعف آن 7. خبر مقبول 8. صحیح 9. حَسَن 10. صحیح لغیره 11. حسن لغیره 12. خبر آحاد مقبول 13. آحاد مقبول معمول به 14. آحاد مقبول غیرمعمول به 15. محکم 16. مختلف الحدیث 17. ناسخ حدیث 18. منسوخ آن 19. خبر مردود 20. ضعیف 21. مردود به خاطر نبود یک راوی 22. مُعلق 23. مرسل 24. مُعضل 25. منقطع 26. مُدَلَس 27. مرسل خفی 28. مُعَنعَن 29. مُؤَنَّن 30. مردود به سبب شک واعتماد در راوی 31. موضوع 32. مَتروک 33. مُنکر 34. معروف 35. مُعَلَل 36. مُدرَج 37. مقلوب 38. مزید دراتصال اسناد 39. مضطرب 40. مصحف 41. شاذ ومحفوظ 42. حدیث قدسی 43. مرفوع 44. موقوف 45. مقطوع 46. متصل

« انواع شیوه ی روایت »

عالی 2. نازل 3. مسلسل 4. بزرگتر از کوچکتر 5. پدر از پسر 6. پسر از پدر 7. صحابه 8. تابعین 9. خواهران وبرادران 10. متفق 11. مفترق 12. مؤتلف 13. مختلف 14. متشابه 15. مهمل

امام بخاری جهت ثبت هر حدیثی در کتاب صحیح بخاری آن از تمام این فیلترها عبور داده است. و بعد از در نظر گرفتن همه این موارد آن را در کتابش ثبت کرده است. این دو نمونه تنها از لحاظ نوع حدیث و شیوه ی روایت بود وقتی امام بخاری (رحمه الله) از میان 300.000 حدیث تنها 72 حدیث را از این فیلترها می گذراند، آیا ناقدان صحیح بخاری از این کلمات اصلاً خبر دارند و آن را شنیده اند که درباره ی آن اظهارنظر می کنند؟

افراد به اصطلاح روشنفکری که احادیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را رد می کنند و نسخه ی اصلی آنرا می خواهند آیا خودشان نسخه ی اصلی نظریه های انیشتین، دکارت، کانت، ژان ژاک روسو، تولستوی، ژان پل سارتر و سایرین را دارند تا آن را ارائه کنند، آنان که به نظریات زرتشت 3000 سال پیش وکنفوسیوس قدیمی تر از او و... فخر می کنند، آیا راویان حرف های این افراد از اصحاب پیامبر (رضی الله عنهم) و تابعین ایشان محترم تر و قابل اعتمادترند؟

افرادی که احادیث را قبول ندارند، یا خود را فقط پیرو قرآن میدانند، یا خود را روشنفکر به حساب می آورند، در هر حال مطمئناً از قیاس و اجماع و دلایل خمسه در استنباط احکام خبر ندارند، اگر واقعاً احادیث را قبول ندارند باید زندگی دینی و اجتماعی خود را تعطیل کنند در غیر اینصورت باید به قرآن و حدیث پایبند باشند. کسی که نتواند به سلامت از این ورطه بگذرد، مطمئناً در چاه عمیق « بدعت » سقوط خواهدکرد.

وقتی فردی بسیاری از احادیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را رد می کند و آن را قبول ندارد پس در مسائل عقیده و فقه باید دست به بدعت و نوآوری بزند، اگر به احادیث اعتماد نمی کند، چگونه می تواند تعداد نمازهای واجب شده را ثابت کند یا تعداد رکعات آن را مشخص نماید؟ آیا مبلغ دیه ی قتل غیرعمد یا انواع قتل و یا حدنصاب زکات در پول و حیوان و... را میتواند مشخص کند؟ آیا فرد می تواند خطبه ی نکاح، که درآن زنی برای مردی حلال می شود را ثابت کند، فرد بدون اعتماد به احادیث ثابت کند که در رکوع و سجود نماز باید چه اذکاری را بخوانیم، همین افراد منکر حدیث اگر یک رکعت نماز بخوانند در آن حداقل 30 حدیث از احادیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به کار خواهند برد.

پس یا باید به تمام احادیث صحیح پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) اعتماد کرده و آنها را چراغ راه زندگی خود قرار دهیم، یا اینکه احادیث را کنار گذاشته و هوا و هوس خود را دنبال کنیم تا در زمره کسانی قرار گیریم که خداوند در شأن آنها خطاب به رسول گرامیش می فرماید: «‏ أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلاً ‏» (فرقان : 43 )
« به من بگو ببینم، آیا کسی که هوی و هوس خود را معبود خویش می‌کند (و آرزوپرستی را جایگزین خداپرستی می‌سازد) آیا تو وکیل او خواهی بود؟ (و می‌توانی او را از هواپرستی به خداپرستی برگردانی، و از ضلالت به هدایت بکشانی‌؟! ) »

« و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین »

آیا از تاریخ می توان آموخت ؟

آیا از تاریخ می توان آموخت ؟
آیا از تاریخ می توان آموخت ؟

تصور اینکه تاریخ باید موعظه کند. سرگذشتی دراز دارد . به عقیده تاکیتوس (1)، مهم ترین نقش تاریخ این است که نمی گذارد کارهای شایسته فراموش شوند و آدمیان را از ترش تقبیح کنندگان از کردار بد باز می دارد. این نظر بطبع نزد مصلحان اخلاقی سخت مقبول افتاده است. فی المثل، لوتر می گوید از تاریخ یاد می گیریم که پارسایان و فرزانگان در پی چه چیزها بودند و از چه دوری می جستند وچگونه می زیستند و روزگار بر آنان چه سان می گذشت یا به چه پاداشی رسیدند، و بعکس بدکاران و اصرار ورزان بر جهل چگونه عمر به سر بردند و چه کیفرهایی بر ایشان رانده شد. « لرد بالینگ بروک (2) نیز که در امور دینی بر عقل آدمی تکیه داشت و به رغم اقرار به وجود باری، منکر دخالت خدا در امور جهان بود، و مشکل بتوان او را در صف مصلحان اخلاقی جای داد،از همین نحله بود. در یکی از آثار وی - نامه هایی درباره مطالعه و فایده تاریخ (3) - می خوانیم : «طبیعت به ما کنجکاوی داده است تا ذهن های ما را به کار و کوشش وادارد، اما هرگز بر آن نبوده که کنجکاوی بزرگترین - و به طریق اولی، یگانه - هدف کاربرد اذهان باشد مقصود حقیقی و صحیح از به کار انداختن ذهن، بهکرد دائم فضیلت های فردی و اجتماعی است. به نظر وی، مطالعه تاریخ از هر مطالعه دیگری برای یاددادن فضیلت های فردی و اجتناعی به ما، شایسته تر و درست تر است. در نزد بالینگ بروک نیز مانند دیونوسیوس هالیکار ناسوسی (4) تاریخ براستی همان فلسفه است، منتها با سرمشقهایی که از وقایع ماضی و کردار گذشتگان می آورد، پند می دهد . اگر تاریخ تکرار شود- چنانکه توکودیدس (5) معتقد بود و هنوز افراد عادی و برخی از مربیان و معلمان عقیده دارند - پس تاریخ باید برای کسانی که بدانند چگونه آن را به طرز درست بخوانند، خزانه پهناور حکمت و فرزانگی و سکاندار راستین زندگی باشد. بر طبق این رأی، تاریخ به واقع یکی از شعبه های فن موعظه است که ما را به فضیلت سفارش می کند و از رذیلت برحذر می دارد، و نخستین وظیفه آن اندرزگویی است.
بعلاوه، اگر تاریخ تکرار شود، باید اساسی برای پیش بینی به دست ما دهد. پس تاریخ در مقام غیبگوئی قرار می گیرد . بسیاری از فیلسوفان تاریخ مجذوب این تصور فریبا شده اند. معروفترین مروج آن در میان معاصران، اسوالد اشپنگلر (6)، صاحب نظریه تکرار چرخه های فرهنگی است. این نظریه با شاخ و برگ های فلسفی فراوان و شور و حرارت شاعرانه طول و تفصیل یافته و با اعتماد بهنفس بیکران و جزمیت وافر عرضه گشته است. اشپنگلر اعلام می دارد: « هر فرهنگ، هر نوجوانی و پختگی و پوسیدگی فرهنگ، هر یک از مراحل و دوره های ذاتا ضروری و تفکیک ناپذیر فرهنگ، مدتی معین می پاید که همواره یکسان است و همیشه با تأکید بر یکی از نمادها تکرار می شود. « او می گوید پیش از انتشار کتاب من، زوال غرب (7)، همه کس آزاد بود که هر امیدی درباره آینده در دل بپرورد ، اما اکنون همه باید از آنچه می تواند روی دهد باخبر باشند و، بنابراین ، از آنچه به موجب ضرورت دگرگونی ناپذیر سرنوشت و صرف نظر از آرمان ها و امیدها و خواست های شخصی روی خواهد داد. اگر بدانیم که بر بابل و پاتلیپوترده (8) چه گذشت، خواهیم دانست سرنوشت لندن و نیویورک چه خواهد شد. تاریخ، بنا به تصور اشپنگلر، امکان می دهد تا « پیشاپیش تعیین کنیم که مراحلی از تاریخ غرب که هنوز به وقوع نپیوسته اند به لحاظ معنویت، مدت، سرعت رویدادها و معنا و محصول چگونه خواهند بود. « اگر چنین چیزی - یا چیزی حتی شبیه به آن - حقیقت داشت، دیگر لازم نبود دلیل بیشتری بر فایده آموزشی و تربیتی تاریخ بیاوریم .
فایده تاریخ در مقام تعلیم دهنده میهن پرستی بر همه ما کاملا روشن و ظاهرا به قدمت خود میهن پرستی است. پروفسور هنری جانسن کتاب کوچک آموزنده و دل انگیزی دارد به نام آشنایی با تاریخ علوم اجتماعی در مدارس (9) که همه معلمان تاریخ و بویژه تمام مدیران آموزش و پرورش و کارشناسان برنامه های درسی که به معلمان می گویند چگونه تاریخ درس دهید، باید آن را بخوانند .( در این کتاب او از جمله به یکی از کتب درسی تاریخ که در 1505 در آلمان منتشر شد، اشاره می کند، و می گوید هدف آن « دمیدن حس غرور و افتخار در نوجوانان آلمانی نسبت به گذشته میهنشان و ترغیب آنان به افزودن به آوازه آلمانی ها بود. » نویسنده کتاب یکی از نخستین کسان در تاریخ میهن پرستی بود که کارش رونق گرفت، ولی مورخان میهن پرست به مراتب ورزیده تر از روزگاران بعدی نیز هنوز نتوانسته اند چیز زیادی بر روش وی بیفزایند، زیرا به قول پروفسور جانسن، « او هر چه را به پیشبرد مقصودش کمک می کرد در نوشته می گنجانید و هر چه را به نظر نمی رسید کمکی به آن باشد، خیلی ساده از قلم می انداخت ، و طرفه اینکه کار میهن پرستی را بدانجا رسانید که واقعه تاریخی کانوسا (10) را اصلا حذف کرد. بازار اخلاف معنوی این نویسنده امروز نیز در سراسر جهان همچنان گرم است، و به کودکان و جوانان همه ملت ها از طریق درس تاریخ در مدارس آموزش داده می شود که به گذشته میهنشان بنازند و افتخارکند. هیچ کس نیست که به این موضوع توجه کرده باشد و بخواهد انکار کند که در همه کشورها تاریخ ثروتمندترین ابزار القای حسن میهن پرستی بوده است .
در حال حاضر، پیشرو ترین عقیده بر این مدار دور می زند که یگانه ارزش تاریخ توضیح و تبیین وضع کنونی است. به موجب این رأی ، تاریخ فقط از جهت فراهم آوردن «زمینه»، یعنی روشن ساختن بستر رویدادهای جاری، سودمند است؛ و ضرورتا تاریخ بسیار اخیر - یا به اصطلاح، تاریخ « همعصر» - مهم ترین بخش تاریخ است؛ و کسی که به چیزی در گذشته مشغول گردد که به طور محسوس علت های وضع امروز را روشن نمی کند، وقت خود را به هدر می دهد و به «باستان گرایی محض» متهم می شود. ادعاهای تربیتی طرفداران تاریخ « همعصر» به هیچ روی تازه نیست، و در دویست یا سیصد سال اخیر گاه بگاه عنوان شده است. ولی باب شدن این آموزه که گذشته تبیین کننده وضع کنونی است. « بدون شک از بسیاری جهات ناشی از گسترش اخیر اعتیاد فکری به نظریه تکامل است، و در غلبه آن در نحوه تدریس تاریخ در مدارس ما تردیدی نیست. به گفته پروفسور جانسن که در این زمینه اطلاعات کامل دارد: « همان طور که در قرن هجدهم تاریخ بر محور سرمشق گرفتن از نمونه های رفتار و کردار دور می زد، اکنون محوریت با مسائل جاری است. » او می افزاید در هر دوحال اصل بر این است که از گذشته آنچه را مستقیما برای امروزسودمند است و به کار می آید، اخذ کنیم .»
اما کسانی که می خواهند با بررسی تاریخ ارزش های آموزشی دلخواه خویش را به دست آورند. نتیجتا برخوردی با گذشته می کنند که با روح پژوهش آزاد که جوهر و چکیده نگرش علمی ( خواه درتاریخ و خواه در هر چیز دیگری) است، منافات دارد . هیچ چیز غیر علمی تر از این نیست که مطالب تاریخی را به طور گزینشی انتخاب کنیم، و بر مبنای فلان فرض دلخواه رویدادها را مورد تعبیر و تفسیر قرار دهیم و روایتی بسازیم، و سپس مدعی شویم که حقیقت آن فرض را « تاریخ به ما می آموزد» . با حذف ها و سوء تعبیرهای زیرکانه، آسان می توان به القای این احساس دست یافت که کشور خود ما همواره بر حق بوده است . با سکوت درباره افراد خبیث در تاریخ که به نظر می رسد روی هم رفته زندگی را به کام دل گذرانده اند، آسان می توان به القای این احساس دست یافت که بدکاران همیشه به کیفر بد کاری خود رسیده اند. با محدود ساختن گزینش فقط به رویدادهای در گذشته که ظاهرا وضع امروز را تبیین می کنند، آسان می توان به القای این احساس دست یافت که گذشته همواره اوضاع کنونی را تبیین می کند. اینگونه دستبردها به تاریخ، دارای آبروی علمی نمی شوند حتی اگر هدف دستبرد زنندگان از حیث اخلاقی یا اجتماعی مطلوب و پسندیده باشد. کار زائدی است که بخواهیم اثبات کنیم نگرش کسانی که تاریخ را وسیله تلقین اخلاق یا میهن پرستی می دانند از زمین تا آسمان با روح علمی فاصله دارد . اما درباره موضع کسانی که معتقدند مهم ترین وظیفه تاریخ تبیین و توضیح اوضاع کنونی است، چه باید گفت؟ این نظریه هوادارن آموزش و پرورش پیشرو را شیفته و مفتون کرده و یکی اصول ایمانی اهل مکتب «تاریخ نو» است، و مسلما جا دارد مورد بررسی عمیق و نقادانه همه معلمان و طالبان پخته تاریخ قرار گیرد.
شک نیست که گذشته به اکنون می انجامد؛ ولی گذشته آنگونه که بوده به اکنون آنگونه که هست. اگر ما به تاریخ علم مطلق داشتیم، اگر گذشته را آنگونه که بود می شناختیم، آنگاه کل اکنون را آنگونه که هست درک می کردیم- یعنی درک می کردیم به مفهوم اینکه کلیه سوابق آن را می دانستیم. اما بدترین شیوه برای حصول بینش نسبت به گذشته آن گونه که بوده بررسی آن با نگاه ثابت به امروز است. کنونی اندیشی (11) همیشه بزرگترین عامل تحریف و کژنمایی گذشته، بزرگ ترین منشأ تفکر برخلاف جهت زمان ، و بزرگترین دشمن تاریخی اندیشی بوده است. هر تاریخی که به قصد تبلیغات و اشاعه مرام نوشته شده باشد، ناشی از کنونی اندیشی است به معنای اینکه هدفش رسیدن به مقاصد امروزی است، حال آنکه مطلب در اینجا چیزی ظریف تر و دشوار یاب تر است، چیزی که حتی خود تاریخ نگار یا معلم تاریخ نیز ممکن است کاملا به آن آگاه نباشد. کنونی اندیشی نه تنها « نو » نیست، بلکه فوق العاده کهن و حتی متعلق به طرز فکر بدوی است، زیرا در واقع شیوه ی طبیعی نگریستن به گذشته است، و می توان با اطمینان گفت شیوه ای است که انسان بدوی به گذشته خود می نگریست. آنچه بالنسبه نو و به اعتقاد من ، براستی پیشرو است، تاریخی اندیشی است. تاریخی اندیشی میوه زیبا و کمیاب فرهنگ و محصول تطبیق روح علمی بر بررسی گذشته است . در بررسی تاریخ، پیوسته چشم به امروز داشتن سبب می شود که گذشته را از پشت عینک معیارها و پیش فرض های خودمان ببینیم و از میان رویدادهای گذشته آنچه را نه به نظر معاصران آن رویدادها ، بلکه به نظرما مهم و پرمعنا می رسد برگزینیم و امثال واقعه کانوسا را که اسباب شرمندگی است، حذف کنیم. چنین شیوه ای به ساده سازی بیش از حد فرایند تاریخ و بزرگ نمایی همانندی ها و پوشیده اری ناهمانندی های گذشته و اکنون می انجامد. حتی در حافظه خود ما، تجربه های شخصی از وقایع بعدی رنگ می پذیرند. مثلا شرح وضع روحی شخصی در یکی از مواقع بحرانی و حساس در زندگی که از حافظه، پنجاه سال بعد، در یک زندگینامه خود نوشت به نگارش درآید، مسلما غیر از شرحی خواهد بود که در همان زمان در یادداشت های روزانه ثبت شده باشد. همه می دانند که یادداشت های روزانه بمراتب از زندگینامه های خود نوشت به لحاظ تاریخی قابل اعتماد ترند. ه.ج. ولز (12) خردمندی به خرج داد و از اینکه نظر ایام دانش آموزی خویش نسبت به دنیا را بعدها از حافظه بازآفرینی کند، دست کشید. او در کتابش، آزمایشی در خود زندگینامه نویسی (13)، شرح می دهد : « نزد من محال است که چیزهایی را که پیش از سیزده سالگی دیده و خوانده بودم از آنچه بعدا آمد تفکیک کنم. افکار و احساسات قدیم در قالب مطالب بعدی شکل می گرفتند و از آنها برای ساختن چیزهای جدید استفاده می شد. این بازآفرینی هر روز ادامه داشت تا جایی که ترتیب و توالی و جزئیات چنان از دست رفت که دیگر باز یافتنی نبود. »
مقایسه کنید شرحی را درباره نظرها و تعبیرهای فلان دوره گذشته که از قلم تاریخ دانی متخصص و مسلط بر منابع و مأخذ آن عصر تراویده است با شرحی که یکی از نویسندگان کتب درسی تاریخ عمومی نوشته است. شرح اخیرنه تنها مختصرتر، بلکه ساده تر و معمولا به مراتب بیشتر ناشی از کنونی اندیشی است. آنچه در کتاب درسی دیده می شود گذشته ای زنده و رنگارنگ و پیچیده و متکثر و سرشار از بلند پروازی ها و عشق ها و کینه های فردی نیست؛ صحنه ای مصنوعا ساده شده و یکدست و یکنواخت در تکامل تاریخی است. یکی از تزهای آقای هربرت باترفیلد (14) - و به نظر من ، تزی درست و متین - در کتاب او تعبیر ویگ ها از تاریخ (15) ، این است که صرف عمل تلخیص و فشرده کردن تاریخ به کنونی اندیشی می انجامد . نویسنده ی کتاب درسی چون به معیاری برای سنجش رویدادهای گذشته نیاز دارد، خواه و ناخواه و تقریبا به اجبار به اتخاذ این اصل منطقا غلط رانده می شود که هر چه از نظر عصر او مهم است . فی الواقع هنگام وقوع نیز مهم بوده است. پژوهنده ای که در فلان بخش از گذشته عمیق شده و ژرف پیمایی کرده است تحت تأثیر پیچیدگی فرایندهای تاریخی قرار می گیرد، ولی کسی که با کنونی اندیشی به گذشته بپردازد، پیچیدگی ها را ساده می کند. اگر تشبیه تاریخ به چشمه سار یا چویبار درست باشد، باید چشمه ساری با بسیاری برکه ها و چرخاب ها و جریان ها در نظر بگیریم . هنری سایدل کنبی (16) فریاد می کشد که : « من خسته شدم از بس دیدم تاریخ ایالات متحد آمریکا در این چارچوب تعبیر می شود که نخستین مهاجران به این سرزمین یا سربازان شرکت کننده در جنگ داخلی امریکا در قرن نوزدهم، به شهر شیکاگو در 1933 یا به فلان صاحب پمپ بنزین در خیابان ما چه خدمت ها کردند. کسانی که تاریخ را همیشه روانه غایت و مقصودی از پیش تعیین شده می بینند، مرتکب خطایی منطقی می شوند، مانند اینکه بگویند دریاچه انتاریو فقط به این جهت مهم است که آب آن به خلیج سنت لارنس می ریزد.» کنونی اندیشی آنچه را پیچیده است ساده، و آنچه را کج و پر پیچ و خم است صاف می کند، و از این راه به ملی گویی های سطحی و آسان یاب درباره گرایش ها و حتی،به قول معروف، «قوانین » تاریخ می رسد - و سبب تقویت این اشتباه منطقی می شود که در تاریخ بعضی علت های « بنیادی» و نتایج «اجتناب ناپذیر» وجود دارد، و می انجامد به اعتقاد نسنجیده به «پیشرفت» جبری در امور آدمیان و چرب زبانی در خصوص « دادگاه» تاریخ و «منطق» تاریخ بستری که غلنبه گویی درباره [ = Zeitgeist روح زمانه] از آن می روید و پر پشت می شود، کنونی اندیشی است .
غرض من از تاریخی اندیشی، کاربرد روح علمی در بررسی گذشته است. خروارها کاغذ در این بحث به مصرف رسیده که آیا تاریخ علم است یا نه . ولی ما لازم نیست در آن باتلاق بلغزیم. یقینا تاریخ یکی از علوم «دقیق» نیست، اما علوم «دقیق» نیز آنچنان که سابقا تصور می شد دقیق نیستند. دقیق ترین علوم، یعنی فیزیک، اکنون احتمال را جانشین یقین کرده است. اینکه آیا تاریخ به معنای واقعی « علمی » است یا می تواند « علمی » باشد ، آشکارا وابسته به این است که علم را چگونه تعریف کنیم. و لفظ « علم» که اینقدر مورد استفاده و سوء استفاده بوده، هرگز به نحوی تعریف نشده که همه کسانی که خویشتن راعالم [scientist] می دانند، قانع و خرسند شوند . از نظر من، کاربرد روح علمی در بررسی گذشته، اجمالا به معنای کنجکاوی خالی ازغرض و چشمداشت درباره گذشته - یا بخشی یا جنبه ای ازگذشته - فی نفسه و لنفسه، و ارضای آن کنجکاوی با استفاده از بهترین وسایل موجود برای احراز حقیقت در خصوص موضوع تحقیق است. روح علمی، کسب معرفت به گذشته را فی نفسه هدف می داند، نه وسیله ای برای رسیدن به فلان هدف و از این سؤال تحقیرآمیز فایده جویان نگران و پریشان نمی شودکه می پرسند « فایده چنین معرفتی چیست؟» و فقط به حال سائلان متأسف می شود زیرا معرفت را خیری فی نفسه می داند که نیازمند هیچ گونه توجیه بر مبنای بالاتری نیست و خود، پاداش خویش است. البته روح علمی اگر می خواست، می توانست با منطق خود فایده جویان به آنان پاسخ دهد، زیرا همان گونه که برتراند راسل می گوید، مسلما حقیقت این است که آدمیزاد بدون عشق خالی از سودا و سود به معرفت، هرگز در نیل به فنون علمی امروزی ما کامیاب نمی شد. البته باید متوجه بود که الهام یافتن از چنین روحی مستلزم پذیرش هیچ اصل خاصی از اصول مکاتب تاریخ نگاری علمی قرن نوزدهم نیست که اصحاب آن معتقد بودند قوانین تاریخ را می توان کشف کرد. ولی کسب الهام از روح مورد بحث مسلما مستلزم رد نظریه ای است که اکنون مراجع عالی تبلیغ می کنند و به عنوان یکی از فرمان های تفکر پیشرو پذیرش گسترده یافته است و دایر بر اینکه بی غرضی و عینیت و بی طرفی نه تنها نباید کمال مطلوب در تاریخ به شمار آید، بلکه باید به عنوان شعاری کهنه و منسوخ به دور افکنده شود وتفسیر تاریخی بر مبنای فلسفه های اجتماعی کنونی جای آن را بگیرد.
حتی در بعضی از محافل ، انکار وجود انگیزه های بی غرضانه و بی طرفانه دلیل روشن بینی و دل آگاهی و بصیرت واقع گرایانه روان شناختی به حساب می آید، و کسانی که منکر این انکارند مشتی مردم ساده لوح و خالی از ظرافت فکری و عقلی دانسته می شوند. ولی اکنون بشنویم از یکی از همین مردم ساده اندیش در این قضیه. ماکس پلانگ (17) واضع نظریه کوانتوم و محققا یکی از بزرگترین استادان علم فیزیک ، در کتابی برای خوانندگان عادی و غیر متخصص چنین می نویسد:
هر علمی به تنهایی کار را از رد صریح نظرگاه های خود محور و انسان محور آغاز می کند . در نخستین مراحل اندیشه بشری ... انسان اولیه خود و علایق و منافعش را محور نظام استدلالی خویشقرار می داد، و هنگامی که با نیروهای طبیعت در پیرامون روبرو می شد، آنها را مانند خودش موجوداتی ذیروح و جاندار می پنداشت و، بنابراین، همه را به دو دسته دوست و دشمن تقسیم می کرد. عالم گیاهان را به دو قسمت سمی و غیر سمی، و جهان جانوران را به دو مقوله خطرناک و بی آزار بخش می کرد. آدمی تا هنگامی که در مرزهای این روش برخورد با محیط محدود ماند، محال بود هیچ گامی به سوی معرفت واقعی علیم بردارد و به آن نزدیک شود. نخستین پیشرفت در اینگونه شناخت تنها هنگامی حاصل شد که او منافع آتی را از تفکر خویش بیرون راند. در مرحله بعد ، آدمی به ترک این تصور کامیاب شد که سیاره ای که خود در آن به سر می برد، نقطه مرکزی عالم است، و سپس کوشید برای اینکه نگذارد سلیقه ها و تصورات شخصی میان او و مشاهداتش از پدیدارهای طبیعی حایل شود، با فروتنی تا حد امکان خود را در عقب صحنه نگاه دارد. فقط در این مرحله بود که جهان بیرونی طبیعت کم کم حجاب از رازهای خود نزد وی برگرفت و در همان حال وسایلی در دسترس او نهاد که در خدمتش به کار گرفته شوند - وسایلی که انسان هرگز به کشفشان موفق نمی شد اگر همچنان مانند گذشته در کور سوی شمع علایق و منافع خودمحورانه خویش به جستجویشان می رفت . پیشرفت، عالی ترین شاهد این حقیقت متناقض نماست که آدمی برای اینکه خویشتن را بیابد، باید نخست آن را ببازد. (18) نیروهای طبیعت - فی المثل الکتریسیته - ممکن نبود به دست کسانی کشف شوند که از اول کار مقصود ثابتشان استفاده از آنها در راه اغراض فایده جویانه خویش بود. تنها کسانی به کشف های علمی نایل آمدند و به شناخت علمی دست یافتند که بدون چشمداشت به هیچ گونه مقصود عملی به جستجو برخاستند.
اکنون می پرسیم آیا هیچ ارزش آموزشی و تربیتی وجود دارد در آنگونه بررسی تاریخی که هدفش صرفا پی بردن به حقیقت فلان جنبه گذشته است، و به هیچ وجه مدعی نیست که می خواهد درس درستکاری یا میهن پرستی به ما دهد یا زمینه ای بسازد که اخبار روزنامه های صبح را بهتر بفهمیم و چنین کاری را با سرشت و مقصود خود بیگانه می داند ( هر چند ممکن است غیر مستقیم و به طور عارضی چنین تأثیرهایی نیز داشته باشد )؟ به اعتقاد من، پاسخ این پرسش مؤکدا مثبت است .
نخست، اینگونه بررسی ناگزیر افق زمانی شخص را گسترده تر می سازد و دیدهای محلی و محدود را که عصر ما سخت بدان مبتلاست، اگر نگوییم درمان می کند، دست کم تخفیف می بخشد. تأثیر آموزشی و تربیتی گذشته پژوهی توأم با تاریخی اندیشی قابل مقایسه با تأثیر سفر به سرزمین های بیگانه است، زیرا هر دو به ما بصیرتی نسبت به فرهنگ هایی غیر از فرهنگ خودمان می دهند و موجب درک بهتر این واقعیت می شوند که آن فرهنگ ها نیز روزگاری همچون فرهنگ ما زنده و پرنشاط بوده اند . به علاوه ، چنین پژوهشی در پیش گرفتن تساهل و مدارا مؤثر است، زیرا غیر مستقیم به ما می آموزد که عصر ما نیز یکی از بسیاری عصرهاست و نباید آن را معیار داوری درباره سایر روزگاران بدانیم. اینکه شیوه های زندگی و عادت های فکر و نهادهای کنونی خویش را درست، و بقیه را همه نادرست و نابهنجار بدانیم، امری طبیعی است - همان قدر طبیعی که زمانی زمین را مرکز عالم فیزیکی می دانستیم. گذشته پژوهی توأم با تاریخی اندیشی ما را سر جای خودمان می نشاند. نگرش بطلمیوسی ما را نسبت به گذشته به نگرشی کپرنیکی مبدل می سازد. مورخ، پویشگری است که در زمان سیر می کند، و مورخ کنونی اندیشی که در گذشته به جستجوی «ریشه ها» و « بذرها» ی نهادهای امروزی برود احتمالا دچار اشتباهی درباره گذشته به بدی اشتباه و اسکوداگاما خواهد شد که معبد بودییان را کلیسای مسیحیان پنداشته بود. چنین مورخی باید به دنیا گرد بی فرهنگ و پولداری از شهر کوچک و بسته ای تشبیه شود که در سفر بر عرشه کشتی می ایستند و همان داوری های همشهری های عقب مانده خویش را در مورد صحنه های رنگارنگی که از پیش چشمش می گذرند تکرار می کند، نه مسافر روشن اندیشی که می خواهد با همدلی در میان اهل تمدنی دیگر یا فرهنگی بیانه زندگی کند تا درباره آن فرهنگ و تمدن به بصیرت برسد و روح آن را جذب کند. تاریخ پژوهی که هرگز احساس نیاز نکرده که ذهن خویش را از بند و اسارت عقاید و تمایزات و رده بندی های بدیهی انگاشته شده و معمول دراندیشه معاصر آزاد کند، از یکی از گرانبهاترین هدیه هایی که آموزش تاریخ به ارمغان می آورد محروم می ماند.
از نظر تعلیم و تربیت ، روش تحقیق تاریخی احتمالا مهم تر از اطلاعات تاریخی است. اینکه دانش آموز یا دانشجو چگونه درباره گذشته چیزی می آموزد بیشتر ارزش دارد از آنچه درباره آن یاد می گیرد. فکر من در اینجا بیش از هر چیز متوجه پژوهش تاریخی است،ولی حتی در مطالعه ابتدایی تاریخ نیز ممکن است شناختی از روش تحقیق تاریخی به دست اید اگر معلم توان تعلیم آن را داشته باشد. معلم آزموده می تواند از راه استفاده نقادانه از کتاب درسی و به وسیله تمرین های به دقت برگزیده در نقد تاریخی ابتدایی، تا حدودی شاگردان را از اعتبار و صحت نسبی اقسام مختلف منابع و مآخذ آگاه سازد، متوجه کند که اطلاعات دست اول به اطلاعات دست دوم برتری دارد، به آنان هشدار دهد که بین بیان سنجیده واقعیات محرز و اظهار نظر محض تمیز بگذارند، و بنابراین کاری کند که ودباوری فطری آدمی درمان شود. تدریس تاریخ در مدارس از نظر تعلیم و تربیت در وضعی به مراتب سالم تر خواهد بود اگر اوقاتی که با کوشش های ناشیانه در مدرسه های ( به اصطلاح) « پیشرو» بر سر این تلف می شود که از تاریخ بخواهند زمینه و توضیحی برای اخبار روزنامه های صبح فراهم آورد، مصروف القای آن گونه حس نقادی در شاگردان گردد که بررسی علمی تاریخ از اول قرار بوده آن را درآدمی پرورش دهد.
در مورد بررسی های تاریخی پیشرفته تر، بهترین راه اینکه کسی با هوشیاری و جامعیت قرائن و امارات را دنبال کند جستجوی دقیق و طولانی برای یافتن مواد و مطالبی است که باید هم مقدم بر هر تحقیق تاریخی علمی شایسته این نام صورت گیرد و هم همزمان با آن . در هر کسی که براستی محقق تاریخ باشد، رفته رفته نوعی حس کارآگاهی پدید می آید و رشد می کند. چنین کسی باید شامه ای تیز برای کشف منابع و ماخذ داشته باشد، همان گونه که یک خبرنگار موفق باید بو بکشد و در پی خبر برود. اگر از منابع و مآخذ مهم و اساسی استفاده نشده باشد، حتی نتایج به دست آمده با بهترین روش های تأیید شده نقادی تاریخی و درخشان ترین تفسیرهای تاریخی احتمالا در ورطه عمیق شرمندگی و سرافکندگی سقوط خواهد کرد. حاجت به گفتن نیست که تاریخ نگار البته به چیزی بیش از سخت کوشی و پشتکار نیاز دارد. او نیز مانند دانشمند علوم طبیعی محتاج مخیله سازنده است. ولی این بسیار تفاوت دارد با اوهامی که کاخ های پا در هوا بنا می کند. مخیله سازنده بدون پژوهش قبلی وارد عمل نمی شود و از هر فرضیه سازی در ذهن های ناپخته اجتناب می ورزد. منضبط و خویشتن دار کار می کند. دل به دریا زدن و وارد فرضیه های تاریخی ناآزموده شدن، مطمئن ترین نشانه ذهن های غیرتاریخی است.
چنان که بیشتر گفته شد، بررسی تاریخی می تواند کاری کند - بلکه باید گفت می تواند بسیاری کارها کند - برای درمان یا دست کم تخفیف زودباوری طبیعی در آدمی، و به نظرمن، همین جاست که قادر به بالاترین خدمت آموزشی و تربیتی می شود. ما همه فطرتا زودباوریم، و تنها از راه آموزش و تحصیل - خواه رسمی و خواه غیررسمی - نقاد و سنجشگر می شویم . مهم ترین فرق فرد تحصیل نکرده با فرد تحصیل کرده این است که اولی هر چه را می شنود یا می خواند باور می کند، ولی دومی دلایل و شواهد را می سنجد. البته زیر فشار تبلیغات قوی و تحت تاثیر احساسات شدید، حتی تحصیل کردگان نیز ممکن است به ورطه زودباوری سقوط کنند. مثلا در 1914 [ در آغاز جنگ جهانی اول ] قوه نقادی و سنجش گری در خصوص علت های جنگ و مسائل مورد منازعه موقتا در همه کشورهای محارب به حال تعلیق درآمد، و نقشی که مورخان ایفا کردند نقشی نبود که اهل حرفه تاریخ بعدها بتوانند به آن بنازند. ولی تحصیل نکردگان همواره زود باورند. روش تاریخی به عنوان وسیله تعیین و احراز واقعیات، پایینتر از روش مشاهده مستقیم است. اما یگانه روش احراز واقعیت های گذشته است ، و عمده ارزش آموزشی آن نیز درست از همین مایه می گیرد که روشی از مرتبه پایین تر است. چون نمی توانیم رویدادهای تاریخی را مستقیما مشاهده کنیم، و چون فقط باید بر پایه انواع مختلف اسناد و مدارک به آنها پی ببریم، تکلیفی بر عهده ما قرار می گیرد که به مدارک نقادانه بنگریم و درجه وثاقشان را تخمین بزنیم و دلایل و شواهد را به دقت بسنجیم. فنون نقادی تاریخی درست به این جهت پرورانده شده اند که سنجش دلایل و شواهد را مقرون به دقت و صحت بیشتری سازند.
احتمالا بزرگترین ارزش های آموزشی و تربیتی تحقیق تاریخی ناشی از روش های آن است، نه از یافته ها، اما روش، وسیله است نه هدف. اگر هدف ما کشف حقیقت باشد و در جستجوی آن با روش های نقادانه تاریخ علمی پیش برویم ، بسیاری سودها از این رهگذر به ما خواهد رسید.

پی نوشت:

1- Tacitus ( حدود 117-55 م) مورخ و خطیب و سیاستمداررومی ( مترجم)
2- Bolingbroke ( 8761-1571) سیاستمدار و خطیب انگلیسی . ( مترجم)
3- History of Use and Study the on Letters.
4-Dionysius of Halicarnassus ( وفات حدود 7 ق م ) دانشور یونانی که در روم اقامت گزید و تاریخ آن کشور را نوشت. ( مترجم)
5- Thucy dides ( حدود 471 تا 400 ق م ) . مورخ یونانی، نویسنده جنگهای پلوپونزی، و شاید یکی از بزرگترین مورخان همه اعصار. (مترجم)
6- Oswald Spengler (0881-6391 ( نویسنده آلمانی . ( مترجم )
7- Abendlandes des Untergang Der.
8- Pataliputra یا پاتنه، کرسی ایالت بهار هند. در قرن پنجم ق م . بنا شد، تا قرن های چهارم و پنجم میلادی نیز رونق داشت، در قرن هفتم میلادی ویران شد، ولی در قرن شانزدهم تیموریان هند دوباره عظمت گذشته را به آن باز گرداندند . ( مترجم)
9- Schools in Sciences Social of History the to Anlntroduction , Henry - Johnson.
10- Canossa دهکده ای در شمال ایتالیا، در قرن یازدهم میلادی، هانری چهارم امپراتور مقدس روم در آنجا در برابر پاپ گرگوری ششم زانو زد و طلب بخشایش کرد.
این واقعه در آن روزگار نشانه شکست و سرافکندگی قدرت دنیوی در مقابل دینی پاپها تلقی شد.(مترجم)
11- mindedness - present.
12- H.G.Wells ( 6681-6491 . ( داستان نویس و مورخ انگلیسی . یکی از بسیاری کتاب های او، سر فصل های تاریخ است که در آن تاریخ جهان در تقابل با روش مورخان ناسیولیست و کوته بین به نگارش درآمده است. (مترجم)
13- Autobiography in Exapriment
14- Herbert Butter field-141900 مورخ انگلیسی و استاد تاریخ در دانشگاه کیمبریج ( مترجم).
History of Interpretation Whig the -15.
16- ( 8781 -1691) Henry Seidel Canby نویسنده و روزنامه نگار امریکایی . ( مترجم) .
17- Max Planck .( 8581-7491) فیزیکدان نامدار آلمانی . ( مترجم)
18- شاید موجزترین بیان معنای مورد نظر پلانک، در این بیت شاعر ایرانی خلاصه شده باشد که می گوید: تا تو را قدر خویشتن باشد / پیش چشمت چه قدر من باشد . ( مترجم)

منبع:ماهنامه علمی، فرهنگی، اجتماعی، اعتقادی و سیاسی اندیشه دانشجو